احسان عبدیپور یکی از چهرههای جوان و بااشتیاق سینماست که شور خاصی در فیلمهایش موج میزند. او بعد از موفقیتهای اولین اثرش«تنهای تنهای تنها»، دست به ساخت فیلم دیگری با عنوان «پاپ» زد که به دلایلی این فیلم از اکران باز ماند و برای مدتی توقیف شد. او سومین فیلمش را در شرایطی کلید زد که همه با پشتوانه موفقیتهای فیلم اولش او را میشناختند و به غیر از یک اثر بلند، هیچ ادعایی برای اثبات فیلمسازیاش در سینما نداشت.
جدیدترین فیلم او «تیک آف» که این روزها با استقبال مخاطبان مواجه شده است، با ساختار متفاوت و ضدکلیشهای که دارد، قصه پنج جوان را محور اصلی خود قرار داده است. فیلم حرفهای صریح و آشکاری را درباره وضعیت جوانان امروز مطرح میکند و از دل تمام تلخیها و ناامیدیها، برای مقابله با شکست راهحل نشان میدهد.
«تیک آف» ابتدا قرار بود در سیوچهارمین جشنواره فیلم فجر شرکت کند، اما بنا به دلایل نامعلومی از حضور در این جشنواره کنار گذاشته شد. دلیل اصلی عدم نمایش این فیلم در جشنواره و اکران عمومی چه بود؟
خب اول اینکه رسم یا روال فجر این نیست که توضیحی در این باره بدهد. دوم اینکه ساحت انتخابات هنری همیشه همین بوده. چند نفر باید برای یک رویداد هنری آثار را انتخاب کنند. ممکن است آن تیم فضا و سبک و سلیقهشان یک چیزی باشد از قضا متفاوت با فضای اثر تو. ایدهآل یا مطلوبشان چیز دیگری باشد. به همین سادگی. هنر است و همین بیقاعدگیهای جذابش.
نسخه اکرانشده فیلم چقدر به نسخه اولیهای که آن را ساختید، شباهت دارد؟
برخی سکانسهای فیلم دچار جرح و تعدیل شده و روند فیلم تغییر پیدا کرده است. حتی برخی دیالوگها با لب بازیگر سینک نیستند. ما قسمتهای بازپرسی را در زمان رفت و برگشتهایمان به ارشاد درآوردیم. البته که این شامل فیلم من و ۹۰ درصد فیلمهای دیگرِ سینمای ایران میشود. به نظرم همه ما به نوعی مورد اصابت این شلیکها قرار میگیریم و همه با هم برابر هستیم. مثل فوتبال در هوای بارانی و روی زمین گلآلود میماند؛ اگر گلآلود است، برای دو تیم گلآلود است، تنها برای من نیست…
«تیک آف» داستان عجیب و غریبی دارد و برای مخاطب کاملا ضد کلیشه است. ایده اصلی فیلم از کجا آمد و چطور در ذهن شما خلق شد؟
ایده اولیه برمیگشت به قصهای که چند سال پیش به همراه برادرم قرار بود بسازیمش. قصه درباره یک خواهر و دو برادر بود که در بوشهر تنها زندگی میکردند و تنها آرزویشان این بود که یک هواپیما داشته باشند و از جایی که زندگی میکنند، بروند؛ بروند به یک دنیای دیگر با آدمهای دیگر.
آیا برای ساخت فیلم الگوی خارجی مدنظرتان بود؟
شاید لحن و گرافیک فیلم با دیگر فیلمهایم تفاوت داشته باشد، اما خیال الگوبرداری از فیلمی را نداشتهام. از بین مجموع فیلمهایم که تعدادشان هم البته زیاد نیست، این فیلم به آدمها و روابطشان نزدیکتر است. یعنی فیلم کلوزآپتری است.
شخصیتهای فیلم یک گروه موسیقی پراکنده هستند که بعد از پنج سال کنار هم جمع میشوند. یکی از آنها، پنج سال است در کابین یک کشتی، کنار اقیانوس زندگی میکند و هیچوقت بیرون از کشتی قدم برنمیدارد. اینها خود به خود یک اتمسفر به فیلم وارد میکند. کما اینکه موسیقی فیوژن ترکیبی از سازهای محلی و الکترونیک نیز لحن متفاوت دیگری را در فیلم خلق کرده است. به نظرم این ویژگیها باعث شدند ذهنیت متفاوتی نسبت به فیلم به وجود بیاید.
فیلم درباره چند جوان مایوس شده از زندگی است که در یک موقعیت عجیب تصمیم میگیرند عقدههایی را که زندگی به کامشان تلخ کرده، به شکل وحشتناکی تخلیه کنند. فکر میکنید جوانهای فیلم تا چه حد به جوانهای امروز جامعه شباهت دارند؟
به نظرم خیلی شباهت دارند. البته فیلم فقط مختص جوانها نیست، چون ممکن است دپرسیون یک فرد در ۱۵ سالگی یا در ۴۰ یا ۷۰ سالگی اتفاق بیفتد، اما درنهایت همه اینها به امید ختم میشوند. فیلم در مورد این است که اسب زندگی از هر کجا که تو را زمین زد، بدو و رکاب بگیر و دوباره سوارش بشو…
ولی در فیلم امید به معنای واقعی وجود ندارد!
من معمولا در مورد کارهایم هیچ نقدی را جزما و بدوا رد نمیکنم. ولی این کار را در مورد این یکی حرف و نظر شما میکنم. من مطمئنم وقتی مخاطب از سینما بیرون میآید، دیگر آن آدم خموده قبل از فیلم نیست. به نظرم شخصیتهای فیلم ناامید نیستند، آنها به ترسها و شکستهایشان حمله میکنند و غیر از امید، غیر از حمله و هیجان، چه اسم دیگری میشود روی آن گذاشت؟
فیلم تعریف درستی از ارتباط فائز و مصی (معصومه) به مخاطب ارائه نمیدهد و رابطه این دو شخصیت مدام برای او به سوال تبدیل میشود. فائز و مصی چه نوع ارتباطی با هم دارند؟
الان میتوانم کلی فکت و دیتیل بدهم که از چسباندن اینها به هم رابطه فایز و مسیح کاملا کشف شود که خب کلی باید قصه فیلم و سکانسها را توصیح بدهم. رابطهشان اصلا پیچیده نیست و کشفش دقت خاصی را نمیطلبد. اما اگر شما اصرار دارید که نشده، من اصراری ندارم که شده!
فیلم تا قبل از ورود شیرزاد به نوعی مقدمهچینی میکند و انگار همه اتفاقاتی که در ابتدای داستان میافتد، برای فراهم کردن حضور او در قصه است. چقدر زمان نوشتن فیلمنامه روی شخصیت شیرزاد کار کردید؟
شیرزاد در نسخه قبلی فیلم هم حضور داشت، منتها ورود او به داستان به این شکل که در فیلم میبینیم، نبود. فیلم با شیرزاد، در خارج از ایران زندگی میکرد و با کشتی که کمکم به سمت اسکله بوشهر میآمد، شروع میشد. ورود شیرزاد به قصه در نسخه اولیه شمایل خیلی خوبی داشت، ولی به دلیل مخالفت ارشاد این بخش از فیلمنامه حذف شد.
آیا کاراکتر شیرزاد مابهازای بیرونی برایتان دارد؟
نه، شخصیت شیرزاد ساخته و پرداخته ذهن خودم است. الان که دارم با شما حرف میزنم، به یاد افسانه ۱۹۰۰ میافتم، ولی این داستان با قصه شیرزاد ما متفاوت است.
شیرزاد برای من نماد آدمی است که تمام جهان را گشته است و مثل آن بازرگانی میماند که از هند برای طوطیها خبر میآورد. برای همین هم به آتنا میگوید هر جا بروی، آرام نخواهی شد، یک چیزهایی را باید همینجا حلش کنی.
چرا شیرزاد عشقش را به آتنا ابراز نمیکند؟
بر من هم محرز نیست که اینها همدیگر را دوست دارند، اما با قطعیت نمیتوانستم درباره آن حرف بزنم.
ایده شیشه بطری نوشابه که شیرزاد با خودش آن را در قصه میآورد، از کجا آمد؟
از ماجرای شخصی خودم. از شبهایی که یک خانه دستمان میافتاد و صاحبخانه سفر میرفت و تابستانها خانه مال خودمان بود. این ایده از مجموع خاطرات آن سالهایم الهام گرفته شده است.
به نظر میرسد وجه سرگرمسازی یکی از اصول و عناصر مهم در فیلمسازیتان است. چقدر زمان نوشتن فیلمنامه به این موضوع توجه دارید؟
من تلخترین حرفها را هم سوار یک ماشین طنزآلود میکنم. اسم این اتفاق را سرگرمی نمیگذارم، ولی سعیام بر این است که از تلخترین چیزها هم یک ساندویچ خوشمزه درست کنم. برای من خیلی احساس گناهآلودهای است که یک نفر بیاید فیلم من را ببیند و انرژیاش کمتر از چیزی باشد که موقع ورود به سالن سینما داشته است. این از رسالتی که خودم بر خودم فرض کردهام، به دور است.
با توجه به اینکه شما در فیلمهای قبلیتان از نابازیگر استفاده میکردید، چطور شد که در این فیلم از بازیگران شناختهشده سینما استفاده کردید؟
اعتقاد دفتر تولید فیلم به استفاده از بازیگران شناختهشده در فیلم بود. به نظر آنها فیلم به اجرای خوب و موثری احتیاج داشت و من هم سر این موضوع با آنها مخالفتی نکردم. چون فیلمنامه این فیلم برخلاف فیلمهای دیگرم خیلی منوط به اجرا بود. یعنی فیلمی نبود که توی فیلمنامه تمام شده باشد.
رضا یزدانی انتخاب خودتان بود یا دفتر تولید فیلم؟
زمانی که میخواستم فیلم را بر مبنای همان نسخه اولیهای که ابتدا به آن اشاره کردم بسازم، رضا یزدانی انتخاب اولم برای بازی در فیلم بود. رضا با اینکه میدانست هیچ بازیگر دیگری در کار نیست، فیلمنامه را خواند و پیشنهاد من را قبول کرد.
چقدر با بازیگرها برای در آمدن لهجهها تمرین کردید؟
تمرین با بازیگرها سر لهجه، کار شوقبرانگیزی بود. چون بازیگرها متوجه میشدند که برای این کار باید تلاش فراوانی انجام بدهند. زحمتی که برای در آمدن لهجه میکشیدند، خود به خود به کاراکترشان و کار سرایت پیدا کرد و مقاومتشان را بالا برد.
خودتان معلم لهجه بازیگرها بودید؟
من با هر کدامشان یک جور تمرین میکردم. با مصطفی، رضا و پگاه یک مدل و با سوگل که آخرین بازیگر کار بود، یک مدل دیگر تمرین میکردم. بازیگران کار خیلی حرف گوشکن بودند و این برای من خیلی مهم بود. همه چیز تحت کنترلم بود و آنها با باور خیلی زیادی وارد پروژه شدند. و این برایم مسئله خیلی مهمی بود. مهم است که بازیگرت به تو مومن باشد یا نباشد. در پروژه حضور داشته باشد، با روحش و قلبش یا نداشته باشد. بازیگرهای من داشتند. همانجا بودند که بودیم. روح و فیزیکشان.
آیا بازیگرها هم اجازه مطرح کردن پیشنهاد در فیلم داشتند؟
بله، من روز اول فیلمبرداری به همه بازیگرها گفتم هر وقت و هر جا خواستید، حق پیشنهاد دارید، ولی اگر مطرح کردید و گفتم نه، برای بار دوم پیشنهادتان را تکرار نکنید.
این روند تا روز آخر فیلمبرداری ادامه داشت. حتی اگر از مصطفی زمانی درباره فیلم بپرسید، میگوید ۱۰ درصد صحنههایم را قبول نداشتم، ولی چون احسان گفت آنها را بازی کردم…
- 9
- 4