جمعه ۰۶ مهر ۱۴۰۳
۱۲:۲۱ - ۱۵ شهریور ۱۳۹۷ کد خبر: ۹۷۰۶۰۴۱۹۵
تئاتر شهر

روايتي از انيميشن «استخدام» ساخته سانتياگو گراسو

آدم آدم است: آدم پادری است!

انيميشن استخدام,اخبار تئاتر,خبرهای تئاتر,تئاتر

در نمايشنامه تحسين‌شده «آدم آدم است» برتولت برشت، گالي‌گي مرد دلال ساده و كمرويي كه از قضا همچون بسياري از ما، سخت خانواده‌دوست است، يك روز تصميم مي‌گيرد به بازار برود و براي خودش و همسرش ماهي بخرد، اما ناغافل گرفتار سه سرباز مي‌شود كه يكي از همراهان‌شان را گم كرده‌اند و حالا از گالي‌گي بينوا مي‌خواهند، طبق اين منطق كه «همه آدم‌ها مثل همند. آدم آدم است» همراه آنها شود و در صف شمارش خودش را جاي سرباز گمشده جا بزند، گالي‌گي بينوا هم كه انساني است مثل بيشتر آدم‌ها خوش‌قلب و مهربان و توان «نه گفتن» ندارد، از سر نوع‌دوستي و وظيفه‌شناسي با سربازان همراه مي‌شود و در اين حس مسووليت‌پذيري تا جايي پيش مي‌رود كه خيلي ساده حتي همسرش را هم به جا نمي‌آورد.

 

در بخش درخشاني از نمايشنامه با همان شيوه‌هاي معروف فاصله‌گذاري برشت، به ناگهان نمايشنامه‌نويس، مخاطبان را مستقيما خطاب قرار مي‌دهد و مي‌گويد: «آقاي برشت تاكيد مي‌كنند: آدم آدم است و هركسي مي‌تواند به‌طور كلي اين را تاييد كند. اما آقاي برتولت برشت همچنين ثابت مي‌كند كه چگونه مي‌توانند آدم را به دلخواه خود در‌بياورند. مثل ماشين سوارش كنند، پياده‌اش كنند. بي‌آنكه چيزي از دست دهد، راستي كه عالي است. امشب اين مرد با ساده‌لوحي خود داخل در ماجرايي مي‌شود. رك و راست از او مي‌خواهند كه همرنگ جماعت شود و بدين‌سان به نوايي برسد اگر مواظبش نباشيم مي‌توانند يكشبه از او دژخيمي ‌بسازند. آقاي برشت اميدوار است با ديدن گالي‌گي درمي‌يابيد كه زندگي در اين جهان بي‌خطر نيست» («آدم آدم است»، برتولت برشت، ترجمه م. امين مويد، تهران: ١٣٥١، صص ٦٠-٦١)

 

ايده ساده و تكان‌دهنده انيميشين كوتاه و گيراي «استخدام» ساخته سانتياگو گراسو (٢٠٠٨) همين است: آدم آدم است. همچنان كه ميز ميز است يا درخت درخت است، فرقي نمي‌كند. اين يا آن، تو با من. آدم‌ها را مي‌توان چون اشيا فرض كرد، آنها از رهگذر كالايي‌سازي انسان‌ها در نظام سرمايه‌داري و همبسته آن بروكراسي سفت و سختي (بخوانيد قفس عقلاني وبر) كه در آن انسان‌ها به شماره‌ها تقليل مي‌يابند، با يكديگر از يكسو و با اشيا از سوي ديگر تفاوتي ندارند. تفاوت آنها را جايگاه‌هاي متفاوت‌شان تعيين مي‌كند: يكي به عنوان ميز، ديگري آباژور، سومي ‌وسيله حمل و نقل، چهارمي ‌چراغ راهنمايي‌ و رانندگي، بعدي پادري و ... الخ. حالا ديگر آدم‌ها همان شماره‌ها يا جايگاه‌ها يا كالاها هستند. چيزهايي كه بايد به كار بيايند و به همين خاطر است كه «استخدام» مي‌شوند، يعني به خدمت گرفته مي‌شوند.

 

انيميشن با تصويري از لبخند شروع مي‌شود، خنده چهره آدمك دلقك‌گون روي ساعت تنها خنده‌اي است كه در طول اثر مي‌بينيم، خيلي طول نمي‌كشد كه مي‌فهميم اين خنده بيشتر زهرخندي است مانند خنده‌هاي ريشناك پيرمرد خنزر پنزري بوف كور هدايت با آن دندان‌هاي زرد و افتاده. شايد هم ساعت اشارتي دارد بر حاكميت زمان، اين زمان است كه انسان‌ها را به اين سو و آن سو مي‌كشاند، بيش از همه به دنبال عقربه‌هاي خستگي‌ناپذير و ملال‌انگيزش. در نهايت نيز هميشه از آن وامي‌مانيم و «وقت نداريم» و آن را «كم مي‌آوريم». (يك بار در ميانه فيلم مرد را مي‌بينيم كه به ساعتش خيره مي‌شود، انگار ديرش شده!)

 

دوربين از ساعت دور مي‌شود. فضا به‌تدريج تاريكي مي‌شود. نوعي سياهي كه بعد از روشن شدن چراغ آباژور و بعدا رفتن مرد به فضاي بيروني نيز خاتمه نمي‌يابد. اين تاريكي گويي تقدير كل اثر است، بذر مرگي كه بر همه فضاها سايه افكنده و بيش از همه در چهره بي‌تفاوت و چشم‌هاي نيمه‌باز و هميشه خواب‌آلود آدم‌ها نمود مي‌يابد.

 

ماجرا خيلي ساده آغاز مي‌شود، همچنان كه گرگور سامساي مسخ كافكا يك روز صبح از خواب بيدار شد و فهميد به سوسكي بزرگ بدل شده است، اينجا نيز مرد خيلي راحت با صداي زنگ ساعت از خواب بيدار مي‌شود، در جايش مي‌نشيند، اندكي درنگ مي‌كند، شايد مثل همه ما آرزو مي‌كند كه مي‌توانست بخوابد، اندكي بيش‌تر. شايد آرزو مي‌كند كه اي‌كاش هيچ‌گاه بيدار نمي‌شد و خواب به خواب مي‌رفت.

 

آشكار است كه اين طور نمي‌شود. مرد چاره‌اي ندارد، بلند مي‌شود. چشم‌هايش را مي‌مالد و به سمت آباژور مي‌رود. با ديدن چراغي بر بدنه يك انسان كه لباس مرتبي پوشيده و كراوات زده و سيخ ايستاده هنوز هيچ‌كس تصور نمي‌كند كه اين شايد آدمي‌ واقعي باشد. همه ما مجسمه‌هايي مشابه را اگر هم نداشته باشيم، ديده‌ايم. آثار مثلا هنري «جالبي» كه در آنها مثلا از چشمان يكي نور مي‌آيد و از دهان ديگري آب و از دماغ سومي ‌هم لابد شربت به‌به! دوربين روي آباژور مكث مي‌كند و در پرتو نوري كه حتي به حاشيه تصوير هم نمي‌رسد كلمه «استخدام» نقش مي‌بندد. خدا را شكر كه ما بيكار نيستيم!

 

تصوير بعدي باز مرد را نشان مي‌دهد روبه‌روي آينه كه صورتش را تيغ مي‌زند. تنها دفعاتي در روز كه با خودش مواجه مي‌شود. اولين بار در روز دست‌كم. دستاني انگار آينه را براي او گرفته‌اند، اگرچه چندان عجيب به نظر نمي‌رسد. مرد اندكي تامل مي‌كند و باز كارش را ادامه مي‌دهد. سر ميز صبحانه ميز و صندلي‌ها باز به شكل آدم هستند. اينها همه خبر از فاجعه مي‌دهند، اما هنوز باورمان نشده كه چه خبر است. حتي وقتي با زني در مقام جارختي مواجه مي‌شويم كه مرد كيف و لباس‌هايش را از روي آن بر مي‌دارد، باز ممكن است همه ماجرا را چنين تاويل كنيم كه شايد اين هم يكي از آن بامزه‌بازي‌هاي آدم‌ها باشد كه سعي مي‌كنند خانه‌هاي‌شان را با چيزهاي عجيب و غريب بيارايند.

 

در خيابان و در صف تاكسي اما ديگر روشنايي حقيقت انكارناپذير است. مرد گويي براي يك ماشين دست تكان مي‌دهد، اما در صحنه بعد پاهايي را مي‌بينيم كه در حال هروله‌كردن است و بعد از آن مرد را كه بر دوش مردي تنومند نشسته و به مثابه يك وسيله نقليه او را به استخدام خود در‌آورده. نقش چراغ‌هاي راهنما را نيز آدم‌ها ايفا مي‌كنند. حالا همه‌چيز روشن شده. آدم‌ها استخدام مي‌شوند. آدم‌ها همه مستخدم هستند. به خدمت نقش‌مايه‌هاي اجتماعي درمي‌آيند و تا جايي پيش مي‌روند كه به سطح همان نقش‌مايه‌ها استحاله و تنزل مي‌يابند، نوع حاد اليناسيون يا از‌خود‌بيگانگي.

 

نكته جالب توجه اين است كه همه چيز به زودي عادي مي‌شود، اصولا عادي نيز هست. همان‌طور وقتي گالي‌گي نمايشنامه برشت به همسرش مي‌گويد او را نمي‌شناسد و زن هم خيلي زود حرف او مي‌پذيرد، اينجا هم ما خيلي سريع و در عرض يكي، دو دقيقه، مطابق با منطق يك انيميشن كه مي‌كوشد هر غيرممكني را ممكن جلوه دهد، مي‌پذيريم كه خب، آدم‌ها همان وسيله‌ها هستند. حالا اما يك پرسش در ذهن ما خارخار مي‌كند، شغل مرد چيست؟ او از ماشين- آدمش پياده مي‌شود؛ آدم‌هايي به‌مثابه دربان كنار مي‌روند تا او به درون برود، با آسانسوري كه با وزن يك مرد چاق بالا و پايين مي‌شود، به طبقه محل كارش مي‌رسد.

 

در كمد اختصاصي‌اش را باز مي‌كند و كيف و چترش را به يك زن- چوب‌رختي مي‌سپرد و بعد به محل كارش مي‌رسد. كراواتش را مرتب مي‌كند و جلوي يك در دراز مي‌كشد. هنوز نمي‌دانيم او براي چه اين كار را كرده است. گويي اين ماجراي آدم‌هايي كه وسيله هستند، براي‌مان جالب شده و عجله داريم، بفهميم كه شغل مرد چيست. كارگردان هم اين را مي‌داند، او هم فهميده كه ما از اين بازي «جالب» سر ذوق آمده‌ايم.

 

او (كارگردان) دنبال راهي است تا فاصله‌گذاري برشتي را در يك انيميشن صامت به كار گيرد. او دوست دارد مخاطب فكر كند و تنها مغروق خط داستان نشوند تا در نهايت بگويند «آه، چه با‌مزه بود، هر آدمي ‌شده بود يك وسيله»! فاصله‌گذاري اثر اما درون‌ماندگار است: مرد روي زمين جلوي يك در درازكشيده. مردي مي‌آيد. پايش را روي كمر او مي‌گذارد. كفش‌هايش را تميز مي‌كند، در را باز مي‌كند و به داخل مي‌رود. دوربين از مرد فاصله مي‌گيرد. او يك پادري است.

 

محسن آزموده

 

etemadnewspaper.ir
  • 9
  • 1
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
دیالوگ های ماندگار درباره خدا

دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا پنجره ای به دنیای درون انسان می گشایند و راز و نیاز او با خالق هستی را به تصویر می کشند. در این مقاله از سرپوش به بررسی این دیالوگ ها در ادیان مختلف، ادبیات فارسی و سینمای جهان می پردازیم و نمونه هایی از دیالوگ های ماندگار درباره خدا را ارائه می دهیم. دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا همیشه در تاریکی سینما طنین انداز شده اند و ردی عمیق بر جان تماشاگران بر جای گذاشته اند. این دیالوگ ها می توانند دریچه ای به سوی دنیای معنویت و ایمان بگشایند و پرسش های بنیادین بشری درباره هستی و آفریننده آن را به چالش بکشند. دیالوگ های ماندگار و زیبا درباره خدا نمونه دیالوگ درباره خدا به دلیل قدرت شگفت انگیز سینما در به تصویر کشیدن احساسات و مفاهیم عمیق انسانی، از تاثیرگذاری بالایی برخوردار هستند. نمونه هایی از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا در اینجا به چند نمونه از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا اشاره می کنیم: فیلم رستگاری در شاوشنک (۱۹۹۴): رد: "امید چیز خوبیه، شاید بهترین چیز. و یه چیز مطمئنه، هیچ چیز قوی تر از امید نیست." این دیالوگ به ایمان به خدا و قدرت امید در شرایط سخت زندگی اشاره دارد. فیلم فهرست شیندلر (۱۹۹۳): اسکار شیندلر: "من فقط می خواستم زندگی یک نفر را نجات دهم." این دیالوگ به ارزش ذاتی انسان و اهمیت نجات جان انسان ها از دیدگاه خداوند اشاره دارد. فیلم سکوت بره ها (۱۹۹۱): دکتر هانیبال لکتر: "خداوند در جزئیات است." این دیالوگ به ظرافت و زیبایی خلقت خداوند در دنیای پیرامون ما اشاره دارد. پارادیزو (۱۹۸۸): آلفردو: خسته شدی پدر؟ پدر روحانی: آره. موقع رفتن سرازیریه خدا کمک می کنه اما موقع برگشتن خدا فقط نگاه می کنه. الماس خونین (۲۰۰۶): بعضی وقتا این سوال برام پیش میاد که خدا مارو به خاطر بلاهایی که سر همدیگه میاریم می بخشه؟ ولی بعد به دور و برم نگاه می کنم و به ذهنم می رسه که خدا خیلی وقته اینجارو ترک کرده. نجات سربازان رایان: فرمانده: برید جلو خدا با ماست ... سرباز: اگه خدا با ماست پس کی با اوناست که مارو دارن تیکه و پاره می کنن؟ بوی خوش یک زن (۱۹۹۲): زنها ... تا حالا به زن ها فکر کردی؟ کی خلقشون کرده؟ خدا باید یه نابغه بوده باشه ... زیر نور ماه: خدا خیلی بزرگتر از اونه که بشه با گناه کردن ازش دور شد ... ستایش: حشمت فردوس: پیش خدا هم که باشی، وقتی مادرت زنگ می زنه باید جوابشو بدی. مارمولک: شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد، اما درهای رحمت خدا همیشه روی شما باز است و اینقدر به فکر راه دروها نباشید. خدا که فقط متعلق به آدم های خوب نیست. خدا خدای آدم خلافکار هم هست. فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمی گذارد. او اند لطافت، اند بخشش، بیخیال شدن، اند چشم پوشی و رفاقت است. دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم مارمولک رامبو (۱۹۸۸): موسی گانی: خدا آدمای دیوونه رو دوس داره! رمبو: چرا؟ موسی گانی: چون از اونا زیاد آفریده. سوپر نچرال: واقعا به خدا ایمان داری؟ چون اون میتونه آرامش بخش باشه. دین: ایمان دارم یه خدایی هست ولی مطمئن نیستم که اون هنوز به ما ایمان داره یا نه. کشوری برای پیرمردها نیست: تو زندگیم همیشه منتظر بودم که خدا، از یه جایی وارد زندگیم بشه ولی اون هیچوقت نیومد، البته اگر منم جای اون بودم خودمو قاطی همچین چیزی نمی کردم! دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم کشوری برای پیرمردها نیست سخن پایانی درباره دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا در هر قالبی که باشند، چه در متون کهن مذهبی، چه در اشعار و سروده ها و چه در فیلم های سینمایی، همواره گنجینه ای ارزشمند از حکمت و معرفت را به مخاطبان خود ارائه می دهند. این دیالوگ ها به ما یادآور می شوند که در جستجوی معنای زندگی و یافتن پاسخ سوالات خود، تنها نیستیم و همواره می توانیم با خالق هستی راز و نیاز کرده و از او یاری و راهنمایی بطلبیم. دیالوگ های ماندگار سینمای جهان درباره خدا گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش