به گزارش روزنامه اعتماد، فكر كنم سال ٧٠ بود. توي شهر اشنويه رفته بودم به ديدار دوستي. نشد كه ببينماش. وقتي كه به من گفته بودند رفته مسافرت و من توي شهر سرگردان ميگشتم، او زير خاك خوابيده بود و من بيخبر. كسي را نميشناختم و رفتم سينما. بعد از فيلم رفتم دور ميدانگاهي رويايي...