با شروع مدارس شور و هيجان عجيبي در سر داشت. از خوشحالي صبح زود از خواب بيدار ميشد و لباس فرم نيلوفريرنگش را بر تن ميکرد و در چند دقيقه صبحانهاش را نوش جان ميکرد و حدود ساعت هفت جلوتر از من راهي مدرسه ميشد. با همه نق و نوقهايش از برخورد معلم و معاون و فشار درسها و...