«اينجا قبرستان منجيل است، قبرستان رودبار،.... خانواده اينجا معني ديگري دارد، خانواده زن و مرد، کودکان و پدربزرگ و مادربزرگ نيست، خانواده کودک هفتسالهاي است که مبهوت به قبرهاي پدر و مادر، خواهران و برادرانش نگاه ميکند.»
اينها روايتهاي خبرنگار يکي از روزنامههاي کثيرالانتشار از نخستين مواجههاش با فاجعه زلزله رودبار بود؛ زلزلهاي که هزاران نفر را زير خروارها آوار مدفون کرد و صدها نفر را بيخانمان... فاجعهاي که همچنان، داغ سنگين آن بر دل اهالي اين مناطق سنگيني ميکند. اين را از آهکشيدنهاي گاه و بيگاه پيرزنها و پيرمردهاي روستاهاي عمارلو، کلشتر، سياهرود، سندز، جيرنده و ... ميتوان فهميد. داغ سنگين ازدستدادن فرزند هنوز هم براي آنها تازه است. کافي است دقايقي کنارشان بنشينيد تا سفره دلشان را باز کنند و از لحظات تلخ آوارشدن خانههاي خشت و گلي برايتان بگويند.
از لحظهاي که ديوارها و سقف خانه پايين آمد و ديگر تا چشم کار ميکرد آوار بود و سياهي. تا همين چند سال پيش که صغري خانم زنده بود، هر سال ۳۱ خرداد چادرش را ميبست دور کمرش و با يک عصاي چوبي، راهي قبرستان ميشد. ميرفت تا کنار دهها زن و مرد و کودک ديگر براي مردگانش سوگواري کند. به آرامگاه که ميرسيد دست و پايش ميلرزيد اما با هر سختي خودش را به دختر، داماد و سه نوهاش ميرساند. صورتش را ميچسباند به قبر نوه سهسالهاش و برايش لالايي ميخواند. ميگفت: پريسا تو بغل مامانش بود که سقف روي سرشون خراب شد. بعد سرش را ميچرخاند و به تنها نوهاش که بازمانده زلزله است نگاه ميکرد و از روزهاي بعد از زلزله ميگفت که نميدانست سحر زنده است يا مرده. سحر را گروههاي امداد و نجات چند روز بعد از زلزله پيدا کردند.
روايت سحر، روايت بسياري از کودکان بهجامانده از زلزله رودبار و منجيل است که همه اعضاي خانوادهشان را از دست دادهاند. بعضي از آنها مثل سحر بعد از مدتي فاميل و خويشانشان را يافتند و برخي هنوز هم اين شانس را پيدا نکردهاند که ردي يا نشاني از خانوادههايشان بيابند. درست چند روز پس از وقوع زلزله رودبار، گروههاي مختلف اجتماعي براي کمک به زلزلهزدگان وارد منطقه شدند. يکي از اين گروهها، گروه زنان نيکوکار وابسته به آسايشگاه خيريه کهريزک بود؛ گروهي که توانست با ورود بهموقع به مناطق زلزلهزده استان در سال ۶۹، نسبت به شناسايي کودکاني که خانوادههايشان را از دست دادهاند اقدامات مفيدي انجام دهد. وجه تمايز اين گروه خيريهاي با ساير گروهها اين بود که در آن زمان، روش مادرياري و پدرياري را براي تأمين زندگي فرزندان بيسرپرست در زادگاه خودشان بر عهده گرفت. طرحي که توانست به بديلي موفق براي «يتيمخانه» تبديل شده و بهعنوان يکي از موفقترين پروژههاي غيردولتي در حوزه امدادونجات در ۳۰ سال اخير مطرح شود.
شروع يک راه دشوار
زلزله ۳۱ خرداد ۱۳۶۹ شهرستان رودبار به بزرگي ۷,۴ ريشتر، در ساعت ۱۲:۳۰ نیمه شب رخ داد و شهرهاي رودبار، منجيل، لوشان و صدها روستاي اطراف اين شهرها را به نابودي کشاند. بيش از ۳۵ هزار نفر در اين زلزله که يکي از مهيبترين زلزلهها در صد سال گذشته بود، کشته شده و ۵۰۰ هزار نفر هم در پي وقوع زلزله بيخانمان شدند. بر اثر شدت زلزله بيش از صد هزار خانه خشت و گلي ويران شدند. بهدليل عدم وجود وسايل ارتباطي به وسعتي که اين روزها شاهدش هستيم، چند روزي گذشت تا بالاخره ابعاد گسترده خسارتهاي ناشي از زلزله و نقطه کانوني آن مشخص شد. وقتي خبر زمينلرزه آن هم پس از تأخير از تلويزيون ايران پخش شد نشاني مرکز زلزله به اشتباه رشت و ديلمان اعلام شد، درحاليکه اتفاق اصلي در رودبار و منجيل رخ داده بود. بهدليل بستهبودن راهها و مسيرهاي ارتباطي و صعبالعبوربودن برخي مناطق زلزلهزده، چهار تا پنج روز پس از زلزله که زمان طلايي کمک عملا از دست رفته بود، تازه عمليات امدادرساني به اين مناطق آغاز شد.
در اين ميان گروهي از فعالان مدني بودند که به شناسايي کودکان بازمانده از زلزله شتافتند؛ کودکاني که همه يا تعدادي از اعضاي خانوادهشان را در زلزله از دست داده بودند. مؤسسه خيريه «خانه مادر و کودک»، يکي از مؤسسات غيردولتي است که در سال ۱۳۶۹ با همت زنان نيکوکار و با همکاري جمعي از افراد خير تشکيل شد و در خرداد همان سال، پس از زلزله دلخراش رستمآباد- رودبار به کمک حادثهديدگان شتافت. اين مؤسسه، بيش از ۶ سال به صورت غيررسمي و بهطور متوالي و بدون وقفه به کار کمکرساني در اين منطقه مشغول بود، تا اينکه در راستاي سازماندهي بيشتر و تداوم بهتر، در سال ۱۳۷۵ به صورت مستقل به کار خود ادامه داد و با کسب مجوز بهعنوان يک مؤسسه غيردولتي به ثبت رسيد. مؤسسه خيريه «خانه مادر و کودک» نهتنها با بهرهگيري از روش مادرياري و پدرياري، تأمين زندگي فرزندان بيسرپرست را در زادگاه خودشان به عهده گرفته بلکه با اجراي طرحهاي بلندمدت فرهنگي، آموزشي و عمراني، در زمينه تحصيل و شکوفاسازي استعداد و توانايي آنان نيز گامهاي مهمي برداشته است.
پروانه لاجوردي، عضو هيأتمديره مؤسسه خيريه خانه مادر و کودک که از ابتدا با اين انجمن همکاري داشته از روزهايي ميگويد که همراه با اشرف قندهاري، بنيانگذار مؤسسه خيريه کهريزک به مناطق زلزلهزده رفته بود: از همان روزهاي اوليه که عمليات امدادونجات آغاز شد، اعضاي دفتر زنان نيکوکار به همراه خانم اشرف قندهاري براي کمک به اين منطقه رودبار و رستمآباد اعزام شدند. واقعا لحظات سختي بود. زلزله در ساعات پاياني شب به وقوع پيوسته بود و فاجعه به قدري بزرگ بود که طبعا نيروهاي زيادي را براي کمک بسيج ميکرد. حتي آسايشگاه کهريزک هم آمادگي پذيرش اين بچهها را هم اعلام کرده بود. وقتي به منطقه رسيديم، بهزيستي گيلان پرونده ۵۵۰ بچه را به مؤسسه داد اما به ما نگفت که بعضي از اين بچهها که خانوادههايشان را در زلزله از دست دادهاند در روستاهايي هستند که ارتباط آنها بهطور کلي با شهر قطع شده است و امکان دسترسي به اين کودکان به راحتي وجود نداشت. مثلا بين يک روستا با جاده يک رودخانه بود و اگر پلي هم وجود داشت در اثر زلزله تخريب شده بود.
بعضي از روستاها به قدري محروم بودند که هيچ امکاناتي نداشتند. نه مدرسه و نه خدمات رفاهي. خلاصه به هر شکلي بود توانستيم اين بچهها را شناسايي کنيم. او به حرفهايي که بچهها در اولين مواجهه با زنان عضو مؤسسه بر زبان ميآوردند، اشاره ميکند و ميگويد: بچهها بهواسطه دنياي کودکانهشان تعاريف خودشان را از حوادث دارند. من يادم هست در همان زمان يک دوربين فيلمبرداري همراه برده بودم تا حرفهاي اين بچهها از لحظات تلخ وقوع زلزله را بشنوم. يکي از بچهها از لحظاتي ميگفت که روي گهواره خم شده بود تا خاک ناشي از ريزش آوار داخل چشمهاي خواهر چند ماههاش نرود... شنيدن اين حرفها و اتفاقاتي که برايشان در آن لحظات افتاده بود خيلي سخت بود. روزهاي اول و حتي تا سال اول که اولين سالگرد زلزله بود ما با بچههايي که خانوادهشان را از دست داده بودند به شدت روزهاي سختي را پشت سر گذاشتيم. لاجوردي ادامه ميدهد: تمام اين ۵۵۰ پرونده را با اين شرايط به گروه زنان نيکوکار تحويل دادند که البته بعد اين گروه با عنوان مؤسسه مادر و کودک به ثبت رسيد و فعاليتش را ادامه داد. او درباره نامگذاري مؤسسه هم به پيوند اين اسم با رسالت و اهداف اين گروه اشاره ميکند و ميگويد: اسم مؤسسه هم به اين دليل مادر و کودک شد که اعضاي گروه زنان نيکوکار همکاريشان را در قالب فعاليت سازماني ادامه دادند تا از بچهها حمايت کنند.
لاجوردي به پروندههاي بچههاي بازمانده از زلزله رودبار که به مؤسسه ارجاع داده شده بودند، اشاره ميکند و ميگويد: بچههايي که به اين مؤسسه معرفي شدند، بچههايي بودند که پدر و مادرشان را در زلزله از دست داده بودند يا اصلا اطلاعي از خانوادههايشان در دست نبود. ردههاي سني مختلفي داشتند و تا ۱۸ سال را شامل ميشدند. بچههايي داشتيم که همه اعضاي فاميلشان را از دست داده بودند و هيچکس را نداشتند. شرايط براي اين بچهها از همه سختتر بود. بههميندليل بايد شرايطي را فراهم ميکرديم تا يکي از اعضاي خانوادهشان را پيدا کنيم.
استفاده از ظرفيت جامعه محلي براي کمکرساني
او از تجربه استفاده از ظرفيت جامعه محلي براي سازمانهاي مدني کمکرسان در حوادث اينچنيني ميگويد که به نظر نکته مهمي است. «براي دسترسي به اين بچهها لازم بود تا از ظرفيت جامعه محلي استفاده کنيم. پروندههايي که از اين بچهها به ما داده بودند از روستاهاي سندس، شمام، رحمتآباد و ... بود که ما نميدانستيم چگونه بايد به دنبال خانوادههاي اين بچهها بگرديم. اينجا بود که ما توانستيم از نيروهاي آشناي محلي که نسبت به منطقه اشراف داشتند، استفاده کنيم و بهزيستي گيلان اين افرد را در اختيار مؤسسه قرار داد. به اين شکل ما توانستيم مثلا مادربزرگ يک بچه را که همه اعضاي خانوادهاش را در زلزله از دست داده بود و هيچکسي را نداشت در يک روستاي دوردست پيدا کنيم. بااينحال، گاهي هم پيش ميآمد که بچههاي بازمانده از زلزله هيچکسي را نداشتند که از آنها حمايت کند. مثلا در چند مورد، فاميلهاي دور اين بچهها خودشان شرايط مالي و خانوادگي مناسبي براي نگهداري بچهها نداشتند، بههميندليل در همان زمان مؤسسه تصميم گرفت ۶ واحد مسکوني بسازد تا به اين شکل تعدادي از اين بچهها را که مشکل دارند يا راهشان دور است در اين خانهها با سرپرستي مادرياران نگهداري شوند.»
عضو هيأتمديره «خانه غيردولتي مادر و کودک» ادامه ميدهد: بااينحال، مواردي را در همان خانهها داشتيم که چند ماه بعد از زلزله متوجه ميشدند، پدر يا مادرشان زنده است و مثلا براي مدتي بهدليل شدت جراحات در بيمارستان بستري بودهاند. لاجوردي ميگويد: در يکي از موارد کودکي را داشتيم که بعد از چهار ماه متوجه شد مادرش در بيمارستان بستري بوده و زنده است. طبعا آن بچه به خانوادهاش بازگشت چون هدف اصلي مؤسسه اين بود که بچهها در کنار خانوادههايشان باشند. تا جايي که در نهايت براي تمام بچههايي که به ما معرفي شده بودند شرايطي را فراهم کرديم تا به يکي از اعضاي خانواده يا فاميلشان که در قيد حيات هستند و شرايط مناسبي براي نگهداري اين بچهها دارند، بپيوندند چون اساسا ما در اين مؤسسه اعتقادي به ساخت يتيمخانه يا مرکز نگهداري کودکان نداشتيم و معتقد بوديم بايد تمام تلاشمان را براي رسيدن اين بچهها به يکي از اعضاي خانوادهشان انجام دهيم.
لاجوردي ميگويد هدف خانه مادر و کودک اين بود تا بچهها در يک محيط يتيمخانهاي بزرگ نشوند: «از ابتدا هم قصد ما فقط شناسايي اين کودکان و سپس امدادرساني، توانمندسازي و مهارتآموزي به اين کودکان بود. بههميندليل گروه زنان نيکوکار در چند مرحله به بچههايي که خانوادهشان را در زلزله از دست داده بودند، سر ميزدند و تلاش ميکردند با پخت غذا و تأمين مايحتاج اوليه زندگي براي اين بچهها شرايط را براي آنان بهتر کنند اما حالا ۲۷ سال از فاجعه زلزله رودبار ميگذرد. کودکان بهجامانده از زلزه ديروز رودبار و منجيل، امروز قد کشيدهاند با دردها و رنجهايشان.» با وجود اينکه ۲۷ سال گذشته است اما هنوز هم با اين بچهها که به ما معرفي شده بودند در ارتباط هستیم. تعداد زيادي از اين بچهها فارغالتحصيل شدهاند و خانه و زندگي خودشان را دارند. بعضي از آنها همين الان در رودبار در همان مشاغل خانوادگيشان مشغول بهکارند؛ مغازههاي زيتونفروشي دارند و کارهايي از اين دست انجام ميدهند. طبيعي است که آنها هرگز خاطره تلخ زلزله را فراموش نميکنند.
- 11
- 5