به گزارش شهروند، زن ها و دخترها گریه می کنند و مردهای خانه تاب و تحمل این داغ را ندارند. این دو پسربچه بعدازظهر ۲۳ خرداد امسال درحالی که مشغول بازی و شیطنت های بچگانه بودند، زیر آوار دیوار گرفتار شدند و جان باختند. آنها پسرخاله بودند و هم سن وسال. آن طور که نرگس مادر محمدمهدی می گوید، همه جا کنار هم بودند.
ظهر جمعه بود که نرگس و خواهرش حکیمه همراه بچه ها راهی خانه پدری شدند. روستای« ولیک چال» جایی در نزدیکی زیرآب مازندران. هوای ساری از اواخر اردیبهشت ماه گرم می شود و اکثر خانواده ها به ییلاق می روند. این دو خواهر هم راه خانه پدر را در پیش گرفتند تا هم دیداری تازه کنند و هم هوایی تازه.
خانه پدری با حیاط بزرگی که دارد، جای بازی و جولان بچه هاست. محمدمهدی و یاسین هم بعد از ناهار برای بازی از خانه خارج شدند. ساعت حدود ٦ بعدازظهر بود که صدایی از بیرون خانه بلند شد. همه به سرعت از خانه بیرون آمدند. پیکرهای خون آلود دو پسرخاله روی زمین افتاده بود، یاسین ده ساله زیر بلوک های سیمانی از هوش رفته بود و محمدمهدی هم زیر آهن های رنگ ورو رفته با سر و صورتی خونین.
نرگس می گوید همان موقع با اورژانس تماس گرفتند، اما حال این دو کودک وخیم تر از این حرف ها بود که تا رسیدن آمبولانس صبر کنند:« به ما گفتند که نیم ساعت طول می کشد تا اورژانس به آنجا برسد. ما خودمان آنها را با ماشین به سنگ سیاه بردیم و از آنجا با آمبولانس به زیرآب رفتیم.» اما وقتی پیکر خون آلود این دو پسرخاله به بیمارستان زیرآب رسید، کار از کار گذشته بود. آنها دیگر جانی در بدن نداشتند. با این حال تیم درمانی مشغول عملیات احیا شد؛ تلاشی که البته بی نتیجه بود.
دو پسرخاله فردای آن روز در آرامستان ساری کنار هم به خاک سپرده شدند. مادر محمدمهدی می گوید شوهرش وقتی جنازه بچه ها را در مراسم خاکسپاری دید، از شدت ناراحتی تشنج کرد و کارش به بیمارستان و سرم کشید. حکیمه خواهر ۳۲ ساله نرگس هم همان شب فشارش بالا رفت و به مرز سکته رسید:« به جز من هیچ کس دیگر تاب حرف زدن ندارد. همسرم و شوهرخواهرم مثل مرده متحرک شده اند. با هیچ کس حرف نمی زنند. خواهرم هم به زور قرص و آمپول چند ساعت می خوابد. این حادثه زندگی ما را زیر و رو کرده است.»
این مادر پنجاه ساله ادامه می دهد:« محمدمهدی تنها پسرم بود. برای مادر هیچ چیزی سخت تر از داغ فرزند نیست. نیمه های شب وقتی همه خوابند، من تازه یاد مصیبتم می افتم و گریه می کنم. غصه این بچه ها همه ما را پیر کرد.»
مردهای خانواده از همان روز حادثه تا الان سرکار نرفته اند. پدر محمدمهدی دستفروش است و در خیابان های منتهی به بازار ساری بساط می کند. درآمد زیادی ندارد، اما زندگی اش لنگ نیست. باجناق جوانش هم کارگر ساختمان است. پدر یاسین ٣٣ سال دارد، اما غم این حادثه او را لاغر کرده است :« شوهرخواهرم چند روز پیش می خواست خودکشی کند، اگر کمی دیر رسیده بودم، معلوم نبود چه بلای دیگری در انتظارمان بود.»
اما علت این حادثه هم جای افسوس دارد. ریزش دیوار و بخشی از چارچوب درِ ورودی خانه همسایه باعث این مصیبت شد. ظاهرا محمدمهدی و یاسین مشغول بازی کنار این چارچوب بودند و بعد هم از آن بالا می روند که دیوار می ریزد. همین موضوع هم باعث شده تا این دو خانواده از کسی شکایتی نداشته باشند:« از کی شکایت کنیم. بچه های ما با پای خودشان به خانه همسایه رفتند و آنجا مشغول بازی بودند. آن بنده های خدا هم که تقصیری ندارند. خبر نداشتند که در و دیوارشان سست است.» این مادر داغدار می گوید:« با شکایت ما بچه ها دیگر زنده نمی شوند. اما اگر روستا امکانات بیشتری داشت و آمبولانس زودتر می رسید ، شاید الان رخت عزا به تن نداشتیم.»
- 17
- 2