به گزارش شرق، ماجرای این پرونده هولناک سال ۸۷ با کشف جسد مرد میانسالی در خانهباغش فاش شد. با انتقال جسد به پزشکی قانونی، مشخص شد این مرد که کامران نام داشت، در خانهباغی که در شهریار داشت، تنها زندگی میکرد. پدر و مادر کامران به مأموران گفتند پسرشان در آن خانهباغ یک سرایدار داشت که کارهای باغ را انجام میداد، اما از زمانی که پسرشان کشته شده است، آن مرد هم دیگر نیست.
در تحقیقات انجامشده از روی مکالمات تلفنی مشخص شد مرد سرایدار به نام ایمان با کامران اختلاف داشت و با هم جروبحث داشتند. یافتههای مأموران و نبود ایمان باعث شد مأموران به این مرد شک کنند و او را تحت تعقیب قرار دهند.
ایمان یک هفته بعد از این حادثه شناسایی و بازداشت شد. او در تحقیقات به قتل اعتراف کرد و گفت: من مدتها بود که با کامران جروبحث داشتم. ما چند سالی میشد که با هم کار میکردیم. من در خانهباغ او سرایدار بودم و همه کارهایش را هم انجام میدادم. تا اینکه به خاطر پول با هم به مشکل برخوردیم. مدتی بود که کامران حقوقم را نمیداد. چندباری سر این موضوع بگومگو کردیم. روز حادثه وقتی کامران دوباره به خانهباغ آمد، به من گفت حالا وقت آن است که از اینجا بروی و دیگر نمیخواهم برایم کار کنی. این حرف من را بسیار تحت تأثیر قرار داد. خیلی عصبانی شدم، به کامران گفتم من سالها اینجا کار کردم، چطور میتوانی به این راحتی من را بیرون کنی. آنقدر عصبانی شدم که کار به درگیری فیزیکی کشید. من به خانهام رفتم و تبری را که داشتم، برداشتم و سراغ کامران رفتم و با واردکردن یک ضربه تبر به گردنش، او را به قتل رساندم. بعد از مرگ کامران تازه فهمیدم چه اتفاقی افتاده و چه اشتباه بزرگی کردم. بلافاصله وسایلم را جمع و فرار کردم.
متهم گفت: من قصدی برای کشتن کامران نداشتم و از اشتباهی که کردم، خیلی پشیمان هستم. با توجه به گفتههای متهم و بازسازی صحنه جرم و سایر مدارکی که به دست آمد، پرونده برای رسیدگی با صدور کیفرخواست به شعبه ۷۱ وقت دادگاه کیفری استان تهران فرستاده شد. در جلسه رسیدگی به این پرونده، پدر و مادر مقتول بهعنوان ولیدم در جایگاه حاضر و خواستار صدور حکم قصاص شدند. آنها گفتند فرزندشان بیگناه بوده و حاضر به بخشش متهم نیستند.
سپس متهم در جایگاه قرار گرفت. او گفت: ماهها بود که با کامران اختلاف داشتم و به خاطر این اختلاف شرایط برایم سخت شده بود. او هم پولم را نمیداد و با مشکل مالی روبهرو بودم. تا اینکه به من گفت خانه را خالی کنم، آنقدر از این حرف تعجب کردم و وضعیت روانیام را به هم ریخت که نفهمیدم چه کردم. با تبر به مقتول زدم و قبول دارم که اشتباه بزرگی کردم و از کرده خودم بسیار پشیمانم.
- 9
- 2