به گزارش ایران، ساعت ۷:۳۰ صبح یکشنبه ۴ اردیبهشت از سوی مأموران کلانتری ۱۵۷ مسعودیه به بازپرس محمد تقی شعبانی اعلام شد که مرد ۷۰ سالهای در خانهاش به قتل رسیده است.
بهدنبال این گزارش، بازپرس جنایی و تیم بررسی صحنه جرم راهی محل حادثه شدند که طبقه دوم خانهای در منطقه مسعودیه بود. با حضور در محل تیم جنایی با جسد مرد ۷۰ ساله در حالی مواجه شد که با ۷ ضربه چاقو به قتل رسیده بود.
در تحقیقات مشخص شد پسر عموی مقتول به نام هرمز به عنوان میهمان وارد خانه او شده و پیرمرد را با ضربات چاقو به قتل رسانده و در حالی که قصد کشتن همسر و دختر ناشنوای مقتول را نیز داشته اما همسر مقتول و دخترش که شاهد این درگیری مرگبار بودند، بلافاصله در را به روی او قفل کرده و با پلیس تماس گرفته بودند. متهم که با در بسته مواجه شده بود خود را به تنها پنجره اتاق رسانده و از آنجا به حیاط خانه همسایه پریده و اقدام به فرار کرده بود اما با سر و صدای زن همسایه و با کمک اهالی محل و مأموران کلانتری بازداشت شد.
با تکمیل تحقیقات از سوی بازپرس شعبه دهم دادسرای امور جنایی پایتخت، متهم جوان در اختیار کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی قرار گرفت و تحقیقات در این خصوص ادامه دارد.
گفتوگو با متهم
متهم در حالی که کت طوسی، پیراهن مشکی و شلوار سورمهای به تن و دستبند بهدست دارد به سختی روی صندلی مینشیند. هر چند کلمهای که میگوید، خمیازهای میکشد و از اینکه در عالم خماری باید حرف بزند، گلایه دارد.
مرد ۳۹ ساله با اظهارات متناقض و حرفهایی که نشان از نداشتن تعادل ذهنی و روحی دارد به سؤالات خبرنگار «ایران» پاسخ میداد. وی در حالی که خمیازه عمیقی میکشید با ابراز تأسف از اینکه چرا همسر مقتول را نکشته گفت: باید زنش را هم میکشتم اما فرار کرد. سرگیجه دارم و حالم خوب نیست.
چرا پسر عمویت را کشتی؟
ارزشش را داشت. الان راحت شدم. احساس سبکی دارم ۱۰ سال زندگیام را تباه کرده بود. همه مشکلات زندگی من از او بود. فقط ناراحتم که چرا زنش را نکشتم.
مگر چه کار کرده بود؟
هر جا مینشست میگفت من متادون مصرف میکنم و نمیگذاشت کار کنم. من این همه شهر میگشتم تا کار پیدا کنم و به محض اینکه کار پیدا میکردم، با سحر و جادو باعث میشد که کار از دستم برود. او مرا طلسم کرده بود که کسی به من کار ندهد.
از کجا متوجه شدی که طلسم شدهای و جادویت کرده است؟
۱۰ سال قبل در جوی آبی در روستایمان طلسمی پیدا کردم و آن را به یکی از شهرستانهای مرکزی بردم. آیینه بین به من گفت که طلسم را پسر عمویت برایت گرفته است.متهم دوباره خمیازهای میکشد و میگوید: او به من حسودی میکرد. هر وقت میآمدم خانهشان و غذا میخوردم، حالم بد میشد و دست به کارهای خلاف میزدم. حتی یکبار در خانه مقتول غذا خوردم، بعد حالم طوری شد که به پشتبام رفتم و خودم را به پایین پرتاب کردم.
از کی تصمیم به قتل گرفتی؟
حدود ۲۰ روز قبل تصمیم قطعی گرفتم و به یکی از شهرستانهای مرکزی رفتم و چاقویی به مبلغ ۲۸۰ هزار تومان خریدم. بعد به شهر خودمان رفتم و از خانوادهام خداحافظی کردم و بعد از پایان تعطیلات راهی تهران شدم تا نقشهای را که در سر داشتم اجرا کنم.
در زمان جنایت چه اتفاقی افتاد؟
دو ساعت قبل از اینکه قتل را انجام دهم به خانه مقتول رفتم. زنگ زدم و در را برایم باز کردند. آنها داشتند ناهار میخوردند. به من هم تعارف کردند اما چون میدانستم که داخل غذایشان جادو میریزند چیزی نخوردم. حتی گفتند چای بخورم، ولی نخوردم. به دروغ گفتم به خاطر کم خونی سه ماهی هست که چای نمیخورم. یکم خمار بودم و به مقتول گفتم بیا و دست از سحر و جادو بردار. مقتول ۴ تا دختر داشت که دختر بزرگش را به خاطر اینکه ناشنوا بود شوهر نداده بود. اصرار داشت که من با دخترش ازدواج کنم میخواست مهر او به دل من بیفتد.
مگر متأهل نبودی؟
چرا من از دوران سربازیام عاشق دختر خالهام شدم و عشق او آنقدر زیاد بود که به خواستگاریش رفتم و باهم ازدواج کردیم. یک دختر و یک پسر ۱۰ ساله و ۸ ساله دارم. اما او میخواست عشق دخترش به دل من بیفتد. میگفت بیا دخترم را بهت بدهم و پیش خودم بمان. اما به او گفتم اگر کل این خانه را هم با طلا پر کنی باز هم دخترت را نمیگیرم.
بعد چه اتفاقی افتاد؟
در ساکم را باز کردم و با چاقو به او حمله کردم. رفتم به سراغ زن و دخترش اما آنها فرار کردند. من هم از پنجرهای که در اتاق بود پایین پریدم و خودم را انداختم به حیاط خانه همسایه. دستم خونی بود.
تا به حال بازداشت هم شدهای؟
بله. به اتهام آدمربایی و سرقت مسلحانه. دو ماه قبل بعد از تحمل حبس آزاد شدم.
- 12
- 4