چند سال طول کشید تا بعد از طلاق از آن همه آشفتگی روحی نجات یابم اگرچه فراموش کردن سال ها رنج و عذاب، برایم بسیار دشوار بود اما با تصمیمی عاقلانه و به امید آینده ای بهتر کنار دخترانم باقی ماندم تا این که ۱۰ سال بعد وقتی دختر بزرگم عاشق یکی از همکلاسی هایش شد من هم وارد ماجرایی شدم که عاقبتی فاجعه بار داشت...
زن میانسال که صدای گریه اش توجه همه مراجعه کنندگان به کلانتری را به خود جلب می کرد وارد اتاق کارشناس و مددکار اجتماعی کلانتری سجاد مشهد شد و در حالی که عنوان می کرد «او اشک تمساح ریخت و من باور کردم!» به تشریح ماجرای تلخ زندگی اش پرداخت و در میان هق هق گریه هایش گفت: ۱۰ سال قبل در حالی که دو دختر کوچک و زیبایم را در آغوش می فشردم از همسرم طلاق گرفتم. «جواد» معتاد بود و دست به هر کار خلافی می زد به همین خاطر نمی توانستم شرایط سخت زندگی ام را تحمل کنم.
رفتارها و کارهای همسرم آن قدر زشت و زننده بود که حتی از یادآوری آن روزها هم وحشت دارم چرا که سال ها طول کشید تا آن روزهای تلخ را فراموش کنم. بعد از جدایی از جواد و با کمک پدرم، منزلی را رهن کردم و همه تلاشم را به کار گرفتم تا آینده و سعادت ۲ دخترم را تضمین کنم. به همین خاطر راننده سرویس مدارس شدم تا همه امکانات تحصیلی و رفاهی آنان را فراهم کنم. اگرچه طبق رای دادگاه جواد حق داشت فرزندانش را ملاقات کند اما دخترانم حاضر به دیدار با او نبودند البته همسرم نیز هیچ گاه به ملاقات آن ها نیامد.
تا این که ۱۰ سال بعد دختر بزرگم که در دانشگاه تحصیل می کرد عاشق یکی از همکلاسی هایش شد. وقتی قرار شد «فرزاد» به خواستگاری اش بیاید غم سنگینی چهره دخترم را فرا گرفت. او در حالی که چون ابر بهاری اشک می ریخت کنارم نشست و گفت: «مادر! همکلاسی ام موقعیت اجتماعی خوبی دارد اما می ترسم ماجرای پدرم را بفهمد و از ازدواج با من منصرف شود.» اشک های دخترم قلبم را لرزاند چرا که او عاشقانه فرزاد را دوست داشت. آن روز برای خوشبختی دخترم تصمیم گرفتم «جواد» را پیدا کنم تا دخترم احساس سرشکستگی نکند، بالاخره با هر زحمتی بود او را پیدا و ماجرای ازدواج «پرنیا» را برایش بازگو کردم.
وقتی اشک هایش را دیدم، احساس کردم سرش به سنگ خورده و از رفتارهای گذشته اش پشیمان است. بنابراین از او خواستم به خانه بازگردد. نمی دانم چرا خیلی راحت به او اعتماد کردم و فریب اشک هایش را خوردم. در میان آشنایان و بستگانمان نیز چنین وانمود کردم که با همسرم آشتی کرده ام! جواد طوری نقش بازی کرد که من همه اختیارات زندگی ام را به او واگذار کردم. هنوز ۲ ماه بیشتر از این ماجرا نگذشته بود که یک روز صبح که از خواب بیدار شدم اثری از جواد و خودروام نیافتم.
ابتدا فکر کردم بیرون رفته است اما هرچه تماس گرفتم پاسخ تلفنم را نداد. دقایقی بعد با پیامکی که از بانک برایم ارسال شد تازه فهمیدم جواد ۲۰ میلیون تومان که همه سرمایه ام بود را از حسابم برداشت کرده و با سرقت مدارک خودرو، دسته چک و حتی شناسنامه های دخترانم گریخته است. حالا مانده ام که جواب پرنیا و خواستگارش را چه بدهم. در حالی که جست و جوهایم برای یافتن او بی نتیجه مانده و خودم به مرز جنون رسیده ام..
- 12
- 5
ناشناس
۱۳۹۶/۴/۹ - ۲۳:۵۰
Permalink