سال ۸۱ سال عجیبی بود. وقوع چند فقره قتل و کشف اجساد قطعه قطعه شده در تهران جو نامناسبی را به وجود آورده بود. جوی که درصورت حل نشدن میتوانست مشکلات امنیتی بزرگی به وجود آورد. بنابراین باید عزممان را جزم میکردیم تا عامل یا عاملان این قتلها را شناسایی و دستگیر میکردیم.در این میان یک قتل بسیاروحشتناکتر بود. دراین جنایت، قاتل هر قسمت از اعضای بدن مقتول را در گوشهای از شهر رها کرده بود و سعی داشت تا علاوه بر ایجاد تشنج، ما را هم گمراه کند.
کشف تنه انسان در پیاده رو
ماجرای این قتل از پیدا شدن «تنه» یک مرد در حوالی خیابان مولوی آغاز شد. «تنه» توسط رهگذران در پیاده رو پیدا وموضوع به پلیس گزارش شده بود.پس از دریافت این گزارش در ساعت ۱۰ شب، به اتفاق همکارانم در اداره پلیس آگاهی، به محل رفتیم و دیدیم که تنه بدون سر و دست و پای یک مرد در گوشهای از پیاده روی خیابان افتاده.
تنه و برشهای روی آن نشان میداد که مقتول مرد تنومند و قوی هیکلی بوده و قاتل هم سر فرصت و با دقت کارش را انجام داده است. این تکه از بدن مقتول را با انجام تشریفات قانونی لازم به پزشکی قانونی انتقال دادیم.فردای آن روز خبر دیگری به ما رسید که نشان میداد به ماجرای روز گذشته مرتبط است. «دو دست» انسان در خیابان آذری و بعد از آن هم دو پا در خیابان هلال احمر پیدا شد.با شنیدن خبر حدس زدیم که دستها و پاها متعلق به تنهای است که دیروز پیدا شده بود. این نشان میداد قاتل سعی در گمراهی ما و گم شدن هویت مقتول دارد.
بنابراین برای تحقیقات بیشتر دو دست پیدا شده را هم به پزشکی قانونی منتقل کردیم تا کارهای تخصصی در خصوص هویت مقتول انجام شود.آن زمان سردار محسن انصاری با حفظ سمت، فرمانده انتظامی تهران بزرگ هم بود که در تماسی خواستار رسیدگی و حل فوری این جنایت هولناک بود. من هم در جواب به ایشان گفتم در صورتی که هویت مقتول را پیدا کنیم قول میدهم ظرف ۲۴ ساعت قاتل را شناسایی و دستگیر کنیم.
پیدا شدن سر و انتظار برای تأیید پزشکی قانونی
روز بعد یک «سر» پیدا شد که بلافاصله آن را به محل سایر اعضای یافت شده ارسال کردیم و منتظر شدیم تا پزشکی قانونی تأیید کند که این اعضا متعلق به یک نفر است یا نه. بعد از چند روز هم با نظریه پزشکی قانونی، شک ما به یقین تبدیل شد؛ اعضا متعلق به یک نفر بود.در ادامه مسیر تحقیقات به خانوادههایی که به دنبال اعضای خانواده خود بودند فراخوان دادیم تا برای شناسایی جسد قطعه قطعه شده به پزشکی قانونی بروند. روز دوم یکی از مراجعان که پسر مقتول بود پدرش را شناسایی کرد.بنابراین مشخص شد جسد متعلق به مردی به نام منصور... بوده است.
بهعنوان نخستین و کلیدیترین سؤال از پسر مقتول پرسیدم: پدرت با چه کسی زندگی میکرد؟پاسخ داد: با یکی از دوستانش به نام سعید همخانه بود.در مورد قتلهایی که مقتول قطعه قطعه میشود همیشه برای ما فرمولی وجود دارد و آن هم اینکه نزدیکترین شخص به مقتول، مرتکب چنین جنایتی میشود چراکه شخص قاتل باید زمان و مکان مناسبی برای وقوع چنین جنایتی را داشته باشد و هیچکسی به اندازه همخانه نمیتواند چنین موقعیتی را به دست آورد.از اینرو به اتفاق پسر مقتول وهمکارانم به محل زندگی سعید رفتیم. خانهای بسیار قدیمی در خیابان مولوی. حیاطی بزرگ با ۱۵ – ۱۴ اتاق کنار هم که هرکدام متعلق به یک خانواده بود.
پسر منصور اتاق پدرش و سعید را به ما نشان داد. قفل بزرگی(همانند قفل مغازه ها) روی در اتاق نصب شده بود که نشان میداد در اتاق قفل است و کسی هم داخل آن نیست.
ورود به صحنه جرم با تیم تشخیص هویت
ابتدا همکاران خواستند قفل را بشکنند که اجازه ندادم و گفتم همه چیز باید از ابتدای ورودمان به محل احتمالی جرم مستند باشد. به همین خاطر با همکار و دوستم هادی ایمانی -رئیس وقت تشخیص هویت- تماس گرفتم و از او خواستم تا با تجهیزات کامل اثربرداری و ضبط صحنه جرم به ما ملحق شود که تیم تشخیص هویت هم ظرف نیم ساعت به ما ملحق شدند.پس از آن همکاران تشخیص هویت، تصویربرداری را آغاز کردند و ما هم با دیلم قفل را شکستیم و وارد صحنه شدیم. فرش دوازده متری لاکی رنگ که به حالت چهارلا تا شده بود وسط اتاق بود. اما سایر وسایل اتاق تقریباً سر جایش بود. بنابراین به همکاران گفتم با احتیاط فرش را باز کنند که در میان فرش چیزی جز خون و تکههای گوشت نبود.
بهدنبال قاتل از تهران تا بناب
فرضیه ما درست از آب درآمد. به سراغ همسایهها رفتیم که آنها هم اطلاع دقیقی از محل اختفای سعید نداشتند. اما در ادامه یکی از همسایهها گفت که او اهل غرب کشور است و شماره تلفنی از او دارد. با این سرنخ ما هم با اعزام اکیپی از اداره آگاهی به بناب، سعید را در خانه پدریاش دستگیر کرده و به تهران انتقال دادیم.طبق عادت اولیه متهمان، سعید پس از دستگیری به هیچ عنوان زیر بار قتل نمیرفت اما وقتی شواهد و مستندات را دید، ناچار به اعتراف شد.
او علت و انگیزه قتل را مشکلات اخلاقی منصور اعلام کرد و گفت: «او مرا مورد آزار و اذیت قرار میداد و چندی قبل آنقدر از این اتفاق ناراحت و عصبانی بودم که شب هنگام تصمیم گرفتم او را به قتل برسانم. وقتی شب خوابید با یک چاقو ابتدا گردنش را بریدم و پس از آن هم برای آنکه شناسایی نشوم و هویت مقتول مشخص نشود او را قطعه قطعه کردم و به نقاط مختلف شهر بردم.
در ادامه بازجویی از سعید پرسیدم با توجه به اینکه تنه مقتول بسیار سنگین بود چگونه آن را به آن محل – کوچه مرغیهای خیابان مولوی – بردی؟ که پاسخ داد: ابتدا خواستم تنه را به محل دورتری ببرم اما به خاطر سنگینی آن مجبور شدم با یک چرخ دستی آن را به نزدیکترین محل به خانه ببرم و همانجا رهایش کنم. اگر تنه قدری سبکتر بود حتماً به محل دورتری میبردم.پس از اعترافات صریح متهم به قتل، سعید برای تکمیل مراحل قانونی راهی زندان شد تا حکم دادگاه پایان بخش زندگیاش باشد.
کامران علمدهی
- 9
- 1