یک ماه پیش پلیس پایتخت با معمای پیچیده دو سر بریده و سوخته در خرابهای روبهرو شد که سؤالات زیادی را برای شهروندان به وجود آورده بود. یک هفته قبل مأموران در اقدامی پلیسی موفق شدند راز سرهای سوخته را کشف کنند.
همایون، مرد ٧٥ سالهای که در اقدامی جنونآمیز پسر ناتنی و عروسش را کشته و سر از تنشان جدا کرده است، حالا روبهروی شاهد حلاج، خبرنگار روزنامه شرق، نشسته و ناگفتههایی از زندگی خود و پسر ناتنیاش را بازگو میکند. او که هروقت به اسم شهرام، پسرش، میرسد، بغض کرده و گریه میکند، میگوید پسرش را بسیار دوست داشته و انگار که جانش را از او گرفته باشند از نبود پسرش درد میکشد. آنچه در زیر میخوانید، حاصل ٩٠ دقیقه گفتوگو با همایون است.
در مورد شهرام بگویید و اینکه چه شد این کار را کردید؟
خیلی کار خوبی کردم، میخواهید با من مصاحبه کنید؟ از روی اجبار و بدبختی خودم این کار را کردم. به بازپرس پرونده هم گفتم من ٧٥ سال دارم و چیزی ندارم که مخفی کنم.
الان چرا بغض کردید، نمیخواهم با سؤالاتم شما را اذیت کنم.
راجع به عزیزم میخواهید صحبت کنم، چطور بغض نکنم، هرکسی باشد اذیت میشود، من مجبور بودم این کار را بکنم.
شما را برای بررسی سلامت روانی هم بردهاند؟
بله، به پزشکیقانونی رفتم، آنجا یکسری تستها از من گرفتند، البته به آنها گفتم در سالهای ٤٣ تا ٤٥ سرباز ژاندارمری بودم. روی فرمانده خودم گلنگدن کشیدم و میخواستم او را با تیر بزنم. سال ٥٠ در بیمارستان مهرگان بستری بودم و بعد هم که به انگلیس رفتم مدتی آنجا بستری بودم.
شما دارو هم مصرف میکردید؟
نه، هیچوقت دارو مصرف نکردم.
چقدر درس خواندهاید، چه شغلی داشتید؟ از خودتان بگویید.
من چهار لیسانس دارم؛ لیسانس حسابداری، علوم بانکداری، مدیریت و بایگانی. اوایل در بانک اعتبارات ایران کار میکردم، بعد به نخستوزیری رفتم و در قسمت تأسیسات جهانگردی کار میکردم. بعد از آن در انگلیس به استخدام ساواک درآمدم و تا انقلاب هم به ساواک گزارش میدادم.
یعنی حقوقبگیر رسمی ساواک بودی؟
نه، حقوق ثابتی نبود، اما گاهی پاداشهایی به من میدادند.
کار شما برای ساواک چه بود؟
در خارج از کشور هرجایی تجمعی بود شرکت میکردم و گزارش و تحلیل میدادم.
خب شغل دیگری هم داشتید؟
بله، مدیر تور بودم و به غیر از استرالیا به همه کشورها سفر کردهام، بعد از انقلاب هم دو شرکت واردات تجهیزات پزشکی داشتم که ورشکست شدند.
الان از کجا درآمد دارید؟
١٨ میلیون خودم و ٣٠ میلیون هم همسرم داشتیم که گذاشته بودیم بانک و سود آن را میگرفتیم، خانهای هم که مال مادرم بود به من رسیده بود.
کی ازدواج کردید؟
من دهم اردیبهشت سال ٤٠ با خانمم آشنا شدم و اول اسفند ٤٥ ازدواج کردم. الان ٥٦ سال است.
از شهرام بگویید، چه شد که او را به فرزندی قبول کردید؟
شهرام اصلا پدرش را ندید، از وقتی به دنیا آمد، من بزرگش کردم و ٢٠ فروردین ٣٨ سالش تمام شد.
آیا او میدانست که شما پدر واقعی او نیستید؟
بله، از اول میدانست، من و همسرم و مادرش سهتایی با هم زندگی میکردیم و وقتی که او هفتساله شد، مادرش همهچیز را به او گفت. مادرش شش سال قبل فوت کرد.
شهرام هیچوقت دنبال پدرش رفت؟
یکبار که شناسنامهاش را گم کرده بود، رفت ثبتاحوال و متوجه شد به غیر از او نام چهار، پنج بچه دیگر هم در شناسنامه پدرش هست، خواست آدرسش را بگیرد، اما در ثبتاحوال آدرس را به او ندادند و گفتند حکم دادگاه لازم است.
چه شد که شهرام را به فرزندی قبول کردید؟
من بچهدار نمیشدم، ولی همسرم از من جدا نشد، وقتی آن اتفاقات افتاد و همسرم پیشنهاد داد، من هم برای جبران لطفش قبول کردم و شهرام را به فرزندی پذیرفتیم.
کدام اتفاق؟
پدر شهرام ٢٦ساله بود و مادرش ٤٢ساله، مادرش ماشین داشت و پدرش به هوای ماشین همیشه با او بیرون میرفت. بعد از مدتی متوجه شدیم که خواهر خانمم باردار است، دوماهه باردار بود که من پدر شهرام را مجبور کردم با هم ازدواج کنند.
١٧ شهریور ٥٧ بود که ازدواجشان ثبت شد، بعد از آن هم تا مدتی بود، اما دیگر از او خبر نداشتیم، حتی شناسنامه شهرام را من گرفتم و جای پدرش امضا کردم. بعد از هفت ماه هم باجناق دیگرم که وکیل بود، طلاق خواهرخانمم را از پدر شهرام گرفت. البته من از او در مورد شهرام و یکسری مسائل وکالت تام گرفته بودم.
یعنی شما برای جبران لطف همسرتان او را به فرزندی قبول کردید و خودتان مایل به این کار نبودید؟
من او را خیلی دوست داشتم، اما از وقتی که شیشه و کراک و حشیش مصرف کرد مغزش نابود شد.
شما سه اسلحه در خانه داشتید. شکارچی بودید؟
بله، من از بچگی به شکار علاقه داشتم و تیروکمان و تفنگ داشتم، اولین اسلحهای که داشتم همانی بود که با آن شهرام و نرگس را کشتم؛ اسلحه خفیفزنی که وقتی ١٤ سالم بود پدرم ٦١ سال پیش از چهارراه مخبرالدوله برایم خرید، اول جوازش به اسم پدرم بود و وقتی ١٨ سالم شد، جوازش به نام خودم شد. آن دو اسلحه دیگر را بعدا خودم خریدم.
شما در بیمارستان روانی بستری بودید، چطور به شما مجوز اسلحه دادند؟
به آن شدت نبود که صلاحیت استفاده از اسلحه را نداشته باشم.
از آشنایی نرگس با شهرام بگویید.
شهرام یک روز گفت با او آشنا شده است و میخواهد او را به خانه بیاورد. با نرگس در خیابان آشنا شده بود. سه خواهر بودند که پدرشان بیرونشان کرده بود و مجهولالمکان شده بود. خواهر کوچکتر در دفتر وکیل کار میکرد، به این بهانه که ما به سن ازدواج رسیدهایم و پدرمان نیست که به ما اجازه بدهد، در دادگاه خانواده شکایت کردند.
نرگس به غیر آن خواهرها فامیل دیگری داشت؟
من زیاد از جزئیات زندگی شخصی او خبر نداشتم، اما در این مدتی که پیش ما زندگی میکرد من هیچوقت خانواده نرگس را ندیدم، فقط یکبار یک پسری را به خانه آورد و گفت برادرم است که سر همان با شهرام دعوایش شد و شهرام شیشه ماشین من را شکست.
چه مدت بود که با هم ازدواج کرده بودند؟ نرگس هم مواد مصرف میکرد، از اول معتاد بود؟
٢٠ فروردین ٨٢ یا ٨٣ بود که ازدواج کردند، نرگس اول معتاد نبود، ولی بعد از ازدواج با شهرام معتاد شد. با هم میرفتند در اتاق و مواد میکشیدند.
شهرام چطور معتاد شد؟
اوایل در آژانس کار میکرد، بعد به فرودگاه رفت. آنجا بود که معتاد شد، بعد هم رانندههای دیگر را به انباری میبرد و با هم مصرف میکردند و حتی این کار باعث اعتراض همسایهها هم شد.
این اتفاقات مال کی بود؟
خیلی قدیم؛ شاید ١٥ سال قبل، بعد از آن بود که شهرام دیگر کار نمیکرد.
اختلافات شما از کجا شروع شد؟
ما با هم اختلافی نداشتیم، من او را مثل جانم دوست داشتم.
یعنی رفتار او بعد از اعتیاد عوض نشده بود؟
عوض شده بود، همه طلا و نقرهای را که از مادرم به من ارث رسیده بود فروخت، حتی قالیچههای نفیسی که داشتم. این اواخر هر شب حدود ١٠ هزار تومان از من پول میخواست که وقتی نداشتم، همهچیز را میشکست.
آیا هیچوقت او را تنبیه کردید؟
نه، هیچوقت این کار را نکردم، چون نگران بودم که با خودش فکر کند چون فرزند من نیست من او را تنبیه کردهام و از من ناراحت شود.
اولینباری را که او با کسی دعوا کرد یا چیزی را شکست به یاد دارید؟
اول دبیرستان بود که در کلاس را شکسته بود و من را خواستند و تعهد دادم و آنموقع از من ٥٠ هزار تومان گرفتند.
برای شهرام چه کارهایی کردی که زندگی بهتری داشته باشد؟
هر کاری از دستم برمیآمد، چه از لحاظ مالی و چه از لحاظ احساسی، همان روزی که در کلاس را شکست، به او گفتم شهرام من میخواهم به تو افتخار کنم و آرزو دارم کاری کنی که روزی روی تابلو نوشته شود: دکتر سیدشهرام...، اما او خودش نخواست و بزرگتر که شد، ترک تحصیل کرد و در یک مکانیکی مشغول شد. حتی حساب بانکی مشترک داشتیم که هرکدام بهتنهایی اجازه برداشت داشتيم و من خانه و اموالم را به نفع شهرام صلح عمره کرده بودم، دیگر چه کار باید میکردم؟
آیا برای درمان اعتیاد شهرام کاری کردید؟
او اصلا قبول نمیکرد که معتاد است و میگفت خودش میداند چه میکند. حتی چند بار خواستم برای درمانش اقدام کنم اما او پرخاش کرد، فقط یک بار او را به بیمارستان بردم و بستری شد؛ بعد که بهتر شد دوباره شروع کرد.
شما با نرگس مشکلی نداشتید؟
چرا؛ مشکل داشتم. اما به خاطر شهرام او را پذیرفتیم، او اصلا از طبقه اجتماعی ما نبود و فرهنگش با ما فرق داشت. این اواخر هم که دائم به من و همسرم فحش میداد.
یعنی چه؟
مدت زیادی بود که هیچ کاری نمیکردند، دائم در اتاقشان بودند و هر وقت غذا آماده میشد، برمیداشتند میبردند، میخوردند و ظرفها را میگذاشتند در ظرفشویی، هر موقع هم دلشان میخواست، سر یخچال میرفتند. کلا هیچ کاری نمیکرد.
از تصمیم به قتل بگویید ؛چه شد که این کار را کردید؟
من نمیخواستم آنها را بکشم اما به جنون رسیدم و این کار را کردم، به پدرم فحش دادند و داشتند دوباره شروع به شکستن میکردند که اینجور شد.
آیا با مشاور یا کارشناس انتظامی مشاوره کرده بودید؟
بله، بارها اما نتیجه نداشت، حتی آخرین بار سه شب قبل از قتل بود که کارمان به کلانتری کشید و آنجا او فحاشی میکرد. مأموران به صورتش اسپری فلفل زدند و من از آنها خواهش کردم این کار را نکنند؛ جگرگوشهام است.
اگر شما برای قتل تصمیم قبلی نداشتید، چرا همسرتان را به خانه خواهرش فرستادید؟
من همسرم را دوست دارم، این کار را کردم که کمتر اذیت شود. صورتش به خاطر کتکهای شهرام و نرگس کبود شده بود.
یعنی او را به خانه خواهرش نفرستادید که شهرام و نرگس را بکشید؟
نه، من فقط میخواستم جلوی دست آنها نباشد که اذیت نشود، آن شب هم وقتی شروع به پرخاش کردند و به پدرم فحش دادند، یک لحظه جنون گرفتم و این اتفاق افتاد.
بعد از قتل چه کردید؟
جسدها را به حمام بردم و با ارهبرقی که مال خود شهرام بود، جسدها را تکهتکه کردم و بعد از دو روز شروع کردم به پخشكردن اجساد در چند جای شهر که شناسایی نشوند.
چرا نمیخواستی شناسایی شوند؟
چون اگر شناسایی میشدند، من گیر میافتادم و من به خاطر همسرم نمیخواستم این اتفاق بیفتد. او نیاز به پرستاری داشت و اگر من دستگیر میشدم، کسی نبود از او مراقبت کند.
فکر میکردی دستگیر شوی؟
نه اصلا. اما اشتباه کردم. باید در ازبینبردن اجساد دقت بیشتری به خرج میدادم تا قابل شناسایی نباشند.
میدانی این کاری که تو کردی، وحشت و تعجب زیادی را در شهر ایجاد کرد؟
نه، نمیدانم چون روزنامه و موبایل ندارم که خبردار شوم، من نمیخواستم کسی را بترسانم فقط میخواستم دستگیر نشوم. الان هم که دستگیر شدهام. چیزی برای ازدستدادن ندارم، من مدتهاست که از زندگی لذت نمیبرم. این کار را کردم که آنها را راحت کنم.
کدام رفتار شهرام و نرگس شما را اذیت میکرد؟
آنها من و همسرم را تحقیر میکردند و کتک میزدند، غیر از این، دو سگ هم داشتند که همه خانه را کثیف میکردند.
چرا از آن خانه نمیرفتید؟
کجا میرفتم؟ آنجا خانه من بود؛ جای دیگری نداشتم بروم. فکر اساسی یعنی چه؛ در تمام مدت هر کاری برای شهرام از دستم برآمد، کردم.
شما خودت پیش دکتر روانپزشک و مشاور رفته بودی، پس این موضوع برایت عجیب نبود. چرا وقتی مشکلات شروع شد با او نزد مشاور نرفتی؟
ما با هم مشکلی نداشتیم، حتی حالا هم من شهرام را دوست دارم.
از نظر خودت اشتباهت کجا بود که این اتفاق افتاد؟
اشتباه من این بود که خواستم خلاف خواست خدا رفتار کنم و چیزی را که خدا به من نداده بود، به زور از او بگیرم، خدا به من فرزند نداد اما من میخواستم فرزند داشته باشم.
خیلی از افراد هستند که ممکن است شرایط شما را داشته باشند؛ باید همین کار را بکنند؟
من از قانون هم کمک خواستم اما گفتند مادهقانونی در مورد این نداریم. من طاقتم از دست آنها تمام شده بود. سه بار هم شکایت کردم که آخرین بارش سه روز قبل از حادثه بود و پرونده هنوز باز است؛ میتوانید بررسی کنید.
- 15
- 5