سعید که پیشتر به قصاص محکوم شده بود، با کمک قانون مجازات اسلامی جدید که امتیازی ویژه برای محکومان زیر ۱۸ سال قائل شده، بار دیگرپای میز محاکمه ایستاد.
او که حالا ۲۱ ساله است و در زندگیاش روزنه امیدی به رهایی از قصاص پیدا کرده، میگوید تحت تاثیر حرفهای نامادریاش دست به این قتل زده و بسیار پشیمان است. او آرزو دارد همه این چهار سال یک کابوس باشد، خواب تلخی که از آن بیدار شود و دوباره پدرش را کنار خود ببیند.
گفتوگوی اختصاصی تپش با این متهم را میخوانید:
چقدر درس خواندهای؟
وقتی بازداشت شدم سال سوم دبیرستان بودم، اما دراین چهار سالی که در کانون اصلاح و تربیت هستم دیپلم گرفتم. حالا هم قصد دارم در دانشگاه شرکت کنم و فوق دیپلم بگیرم.
در کانون چه کار میکنی؟
در کلاسهای قرآنی شرکت کردهام و نگاهم به زندگی تغییر کرده است.
در این مدت کسی به ملاقاتت آمده؟
نه. پدربزرگ و مادربزرگم به حکم قصاص اصرار دارند. نامادریام که با وثیقه آزاد است حتی یکبار هم به ملاقاتم نیامده. ولی هر چند ماه یکبار یکی از دوستانم به ملاقاتم میآید. دیدن او خوشحالم میکند.
رابطهات با پدرت چطور بود؟
پدرم پیمانکار شرکت برق بود. من را دوست داشت و هر چه میخواستم برایم فراهم میکرد. او ۴۰ ساله بود که به دست من کشته شد. ولی در واقع من تحت تاثیر حرفهای نامادریام خام شدم و تصمیم به قتل پدرم گرفتم.
چند ساله بودی که پدر و مادرت از هم جدا شدند؟
یک و نیم ساله بودم که پدر و مادرم از هم جدا شدند. در آن سالها با مادربزرگم زندگی میکردم. وقتی هفتسال داشتم پدرم با نامادریام ازدواج کرد.
رابطهات با نامادریات چطور بود؟
من رابطه خوبی با او داشتم. وقتی خواهر و برادرناتنیام به دنیا آمدند، رابطه ما بهتر شد.
خواهر و برادر ناتنیات چند سال دارند؟
خواهرم شش سال دارد و برادرم ۱۳ ساله است. در این مدت حتی یکبار هم آنها را ندیدهام.
چرا پدرت را کشتی؟
پدرم و نامادریام رابطه خوبی با هم نداشتند. نامادریام مدام از پدرم بدگویی میکرد. او میگفت اگر پدرم نباشد ما زندگی خوبی کنار هم داریم. من تحت تاثیر حرفهای نامادریام قرار گرفتم و بچگی کردم.
نامادریات چه حرفهایی میزد؟
نامادریام میگفت بداخلاقیهای پدرم تمامی ندارد. اگر او را بکشم خودش ولی قهری دو فرزندش میشود و رضایت میدهد. او قول داده بود هر طور شده رضایت پدربزرگ و مادر بزرگم را جلب میکند. او از من خواسته بود بعد از قتل پدرم، اثر انگشت او را بگیرم تا بتواند اموال پدرم را به نام خودش کند.
از ماجرای قتل بگو.
پنجم مرداد سال ۹۲ بود که بار دیگر پدرم و نامادریام با هم درگیر شدند. نامادریام قهر کرد و همراه دختر و پسرش به خانه مادرش رفت. آن روز بشدت سردرد داشتم و از دعواهای همیشگی آنها خسته شده بودم و مدام به حرفهای نامادریام فکر میکردم. پدرم عصر وقتی از محل کارش به خانه برگشت خواهر و برادرناتنیام را هم با خود به خانه آورد. ولی نامادریام حاضر نشده بود به خانه برگردد. همان روز بود تصمیم گرفتم نقشهای که نامادریام کشیده بود را عملی کنم. تعداد زیادی قرص خوابآور داخل خورشت ریختم تا پدرم و خواهر و برادرم غذای مسموم را بخورند.
نترسیدی بلایی سر خواهر و برادر ناتنیات بیاید؟
من آن زمان بچه بودم. اصلا به این موضوع فکر نکرده بودم.
بعد از خوردن غذای مسموم چه اتفاقی افتاد؟
آنها همگی به خواب رفتند. من با دوستم تماس گرفتم و از او برای قتل کمک خواستم، اما به کمکم نیامد. به همین خاطر تنهایی بالای سر پدرم رفتم و به صورتش گاز اشکآور پاشیدم. او بیدار شد، اما چشمهایش جایی را نمیدید. همان موقع با میله آهنی پنج ضربه به سرش زدم و او را با طناب رخت خفه کردم.
خواهر و برادرناتنیات بیدار نشدند؟
نه. آنها در اتاق خودشان خواب بودند.
گاز اشکآور و قرص را از کجا تهیه کرده بودی؟
نامادریام چند ماه قبل از این ماجرا به من پول داده بود تا قرص و گاز اشکآور را تهیه کنم. ما حتی یکبار قبل از این ماجرا هم در غذای پدرم قرص ریختیم، اما پدرم آن شب غذایش را نخورد.
بعد از قتل چهکار کردی؟
طبق دستوری که نامادریام به من داده بود در هفتصفحه از یک دفترچه اثر انگشت پدرم را گرفتم و دفترچه را روی میز گذاشتم. میخواستم جنازه را در صندوق عقب زانتیای پدرم جاسازی کنم، اما نشد. به همین خاطر تا ساعت سه نیمه شب جنازه را در حیاط خانه نگه داشتم. وقتی مطمئن شدم همسایهها خواب هستند جنازه را در صندوق عقب ماشین گذاشتم. دنبال جای مناسبی میگشتم تا جنازه را رها کنم، اما جای مناسبی پیدا نکردم.
گواهینامه داشتی که پشت فرمان نشستی؟
نه گواهینامه نداشتم، ولی رانندگی بلد بودم.
چطور دستگیر شدی؟
از حدود ساعت سه نیمه شب تا ساعت ۱۱ظهر در خیابانها سرگردان بودم تا اینکه ماشین پدرم خراب شد. دستپاچه شده بودم و نمیدانستم چکار کنم. میترسیدم از ماشین پیاده شوم یا برای تعمیر از کسی کمک بگیرم، مبادا پلیس سر برسد. به همین خاطر ماشین پدرم را به نمایندگی خودرو بردم و پشت فرمان منتظر ماندم تا کار تعمیر تمام شود. ولی چون تمام شب را بیدار مانده بودم، خوابم برد. من از صدای همهمه کارگران نمایندگی خودرو، بیدار شدم. آنها جنازه پدرم را در صندوق عقب ماشین دیده بودند. همانجا بود که با پلیس تماس گرفتند و دستگیر شدم.
آن زمان اعتیاد داشتی؟
نامادریام قبل از اینکه با پدرم ازدواج کند شیشه مصرف میکرد، ولی بعد از ازدواج مواد را ترک کرده بود. از وقتی اختلافهای پدر و نامادریام زیاد شده بود، او گاهی اوقات در غیاب پدرم شیشه میکشید و به من هم تعارف میکرد.
اما نامادریات ادعا میکند هرگز معتاد نبوده است؟
او دروغ میگوید. در دادگاه هم گفت با پدرم هیچ اختلافی نداشته. ولی در واقع من به خاطر او و وعده و وعیدهایش دست به چنین کاری زدم.
درباره حرفهای نامادریات با پدربزرگ و مادربزرگت صحبت نکرده بودی؟
نه. نامادریام با حرفهایش در مغز و روحم رخنه کرده بود. من اسیر حرفهای او شده بودم و فکر میکردم با مرگ پدرم زندگی خوبی در انتظار ماست.
چرا از همان ابتدا حقیقت را نگفتی؟
(سکوت).
به نظر میرسد، در زندان حرفهایت عوض شد؟
فکر میکردم نامادریام کمکم میکند.
وقتی به قصاص محکوم شدی چه حالی داشتی؟
وقتی در دادگاه پدربزرگ و مادربزرگم برایم قصاص خواستند حتی نتوانستم در چشمهایشان نگاه کنم. من شرمنده آنها بودم. وقتی به خاطر قانون جدید حکم قصاصم شکسته و قرار شد دوباره محاکمه شوم، انگار روزنه امیدی در زندگیام پیدا شد. اگر چه حالا هیچ کسی را در این دنیا ندارم، ولی اگر زنده بمانم و قصاص نشوم، میخواهم جور دیگری زندگی کنم.
آن زمان میدانستی مجازات کسی که دست به قتل بزند، چیست؟
من آن موقع فقط ۱۷ سال داشتم. زیاد اهل کتاب خواندن نبودم. فکر میکردم در قتلهای خانوادگی مجازات قاتل، فقط زندان است. ولی در کانون بیشتر با قانون آشنا شدم. شاید اگر اطلاعات حالا را داشتم هیچوقت خام حرفهای نامادریام نمیشدم. من واقعا از اینکه پدرم را کشتهام، پشیمانم. او پدر بدی نبود. همیشه حمایتم میکرد. شبها در کانون زیاد به این موضوع فکر میکنم. هر شب موقع خواب آرزو میکنم همه این چهار سال یک کابوس باشد. صبح بیدار شوم و پدرم را کنارم ببینم.
- 14
- 6