چندی پیش دختر جوانی با مراجعه به یکی از دادسراها از جوانی به دليل آزار و اذیت شکایت کرد. این دختر که چهرهاش نشان میداد بسیار ناراحت است و در حالی که در ادامه صحبتهایش با بازپرس گریه میکرد، گفت: چند روز پیش در کلاس زبان انگلیسی ثبت نام کرده بودم و عصرها به کلاس میرفتم و در این رفت و آمدها با جوانی که خود را «بابک» معرفی میکرد، آشنا شدم. او پس از پایان کلاس به مقابل آموزشگاه زبان میآمد و یک ساعتی با او در شهر گشت میزدیم و وی مرا به نزدیکی محل زندگیمان میرساند.
وی در ادامه افزود: رفتار و تیپ بابک نشان میداد از خانواده خوبی برخوردار است و البته میگفت پدرش تاجر بزرگی است و خودش نیز درس میخواند.
چند روز از آشناییمان نگذشته بود که مرد جوان خواستگاری کرد و من با شنیدن این درخواست در پوست خودم نمیگنجیدم و آنقدر احساس خوشحالی به من دست داده بود که نمی دانستم چه کاری انجام میدهم. بنظرم او پسر لایق و خانواده دوستی بود و میتوانست مرا خوشبختکند.
روز چهارم آشنایی بابک به مقابل آموزشگاه آمد و گفت میخواهد مرا به خواهرانش نشان بدهد تا با کمک آنان بتواند رضایت پدرش را برای ازدواج جلب کند. وی آنقدر اصرار کرد که قبول کردم و در مسیر خانهشان پیش خودم احساس کردم که خوشبختترین دختر روزگارم. وقتی به خانهشان رسیدیم، به طبقه پایین رفتیم و او برایم چایی آورد و سپس به طبقه بالا رفت تا به گفته خودش خواهرهایش را صدا کند. در حالی که دل توی دلم نبود.
بابک پایین آمد و گفت تا دقایقی دیگر خواهرهایش پایین میآیند و باهم آشنا میشویم. منتظر بودم که آنها بیایند ولی خبری نشد. از بابک پرسیدم که چرا خواهرهایش نمیآیند که ناگهان به سوی من هجوم آورد و مرا مورد آزار و اذیت قرار داد. پس از اینکه از خانه بابک بیرون آمدم به خانه رفتم و تا صبح از اتاقم بیرون نیامدم. از شدت ناراحتی گریه میکردم و از طرفي نمیخواستم خانوادهام از این ماجرا بویی ببرند. روز بعد بابک زنگ زد ولی من جوابش را ندادم. او تا ظهر پشت سرهم زنگ میزد. سر ظهر پیامکی فرستاد که از آزار و اذیتهایش فیلم گرفته و اگر سر قرار نیایم، آبرویم را خواهد برد و فیلم را برای دوستان و فامیلم میفرستد.
وی افزود: نمیتوانستم به خانوادهام چیزی بگویم زیرا آنها از موقعیت اجتماعی بالایی برخوردارند و این اتفاق آبروی آنها به ویژه پدرم را خواهد برد و من نیز به این به اين دليل به اینجا آمده ام که کمکم کنید تا این جوان دست از سر من و خانوادهام بردارد.
با اظهارات دختر فریب خورده، بازپرس به تیمی از پلیس خواست تا جوان تبهکار را دستگیر کنند. در ادامه ماموران از دختر جوان خواستند با قرار صوری بابک را به محل قرار بکشاند که براین اساس پس از مراجعه وی دستگیر را کنند.ساعتی بعد که این جوان با ماشین سرقرار آمد بیآنکه بداند پلیس او را تحت نظر گرفته وقتی از ماشینش پیاده شد، دستبند مامور لباس شخصي دور مچ دستش حلقه خورد. او که از شدت ترس زبانش به لکنت افتاده بود، ادعا کرد اشتباهی دستگیر شده است.
ماموران پلیس در ابتدای تحقیقات و با ردیابی از سوابق جوان فریبکار دریافتند اسم اصلی وی «سیروس» است و دو سال پیش نیز به دليل آزار و اذیت دختر دیگری بازداشت و روانه زندان شده است.
سیروس در بازجوییها با ادعای بیگناهی قصد داشت که کارآگاهان را از مسیر تحقیقات گمراه کند ولی هنگامی که طعمهاش را در مقابلش دید، لب به اعتراف گشود و گفت: من قصد آزار و اذیت این دختر را نداشتم و عاشقش شده بود. وقتی خانهمان آمد وسوسه شدم و کنترلم را از دست دادم. عذاب وجدان گرفته بودم و مدام به مریم زنگ میزدم تا از او عذرخواهی کنم و حتی با او ازدواج کنم ولی وقتی دیدم او تلفنهایم را جواب نمیدهد برایش پیامک تهدیدآمیز فرستادم.
سرهنگ هوشنگ پور رضا قلی، رییس پلیس سابق آگاهی استان کرمان در باره این پرونده میگوید:«گزارش اینگونه پروندهها به پلیس بسیار تلخ است و پس از مطالعه مطالب پروندههای آزار و اذیت مشخص میشود نیمی از فریبخوردگان ابتدا خود با افراد تبهکار ارتباط برقرار کردهاند. در این پرونده نیز دختر جوان با اعتماد بیجا و در روزهای ابتدایی آشنایی وارد خانه این جوان شده بود و بدون در نظر گرفتن احتیاط فریب مرد شیطان صفت را خورده بود که این موضوع در پیشگیری از بروز چنین پرونده هایی بسیار مهم است.
البته باید به نقش خانوادهها در کنترل رفت و آمد و ارتباط فرزندان خود اشاره کنیم، اگر خانواده این دختر جوان با او ارتباط نزدیکی داشتند، میتوانستند پیش چنین اتفاقی از بروز آن جلوگیری کنند».
گفت و گو با دختر فریبخورده
مریم ۱۸سال دارد و خود راآماده میکند تا در آزمون سراسری دانشگاه شرکت کند، وی در تحقیقات پلیسی میگوید اشتباه کرده است و به جای اینکه به درس و کنکور فکر کند، به دوستی و ازدواج فکر میکرده و نمیداند چگونه به روی پدر و مادرش نگاه کند.
پدرت میداند اینجا هستی؟
نه،به هيچ وجه هم دوست ندارم بداند.
چرا؟
آبرویم پیش پدرم میرود.
پدرت چه شغلی دارد؟
وی در یکی از ادارات دولتی جایگاه مهمی دارد.
چطور با اين مرد شیطانصفت آشنا شدی؟
وی مقابل آموزشگاه میآمد و میخواست با من دوست شود؛ ابتدا قبول نمیکردم ولی او آنقدر تعقیبم کرد و اظهار علاقه به من داشت که مجبور شدم قبول کنم.
وقتی تو را به خانهشان دعوت کرد فکر نميکردی نقشهای در کار است؟
نه فکرم به آنجا قد نمیداد. او آنقدر به من اظهار علاقه میکرد که به او اعتماد کردم و تصور میکردم خواهرانش در خانه منتظرم هستند.
چند روز بعد به پلیس مراجعه کردی؟
پنج روز بعد.
به نظرت دیر نبود؟
میترسیدم به خانوادهام بگویم تا اینکه بهخاطر تهدیدهای بعدی این جوان ماجرا را به مادرم گفتم و از وی خواستم پدرم را در جریان نگذارد و اگر این کار را بکند دست به خودکشی میزنم.
- 27
- 4