رسیدگی به این پرونده از ۱۹ مهر پارسال از زمانی شروع شد که مردی وارد کلانتری ۱۵۱ یافت آباد تهران شد و پلیس را از گم شدن ناگهانی دختر ۱۸ سالهاش به نام زیبا باخبر کرد.
این پدر گفت: دخترم دانشجوی رشته رادیولوژی است و در دانشکده پیراپزشکی دانشگاه تهران درس میخواند.
زیبا ساعت ۹ صبح دیروز راهی دانشگاه شد، اما دیگر به خانه برنگشت. هرچه با گوشی تلفن همراهش تماس میگیریم خاموش است و احتمال میدهیم که حادثه ناگواری برایش اتفاق افتاده است.
به دستور بازپرس دادسرای امورجنایی کارآگاهان پایگاه پنجم پلیس آگاهی در اولین مرحله تحقیق متوجه شدند که زیبا سر کلاس حاضر شده و بعد از بیرون رفتن از دانشگاه ناپدید شده است. در تحقیقات بعدی معلوم شد که زیبا چهار ماه قبل با پسری ۲۳ ساله به نام محمدرضا نامزد کرده بود. این جوان با پای خود در جریان تحقیقات پلیس راهی اداره پلیس شد و به قتل نامزد عقد کردهاش اعتراف کرد. او توضیح داد: روز حادثه با ماشین دنبال زیبا رفتم. او را از مقابل دانشگاه سوار کردم و به طرف خانه حرکت کردیم. در طول مسیر بود که هنگام صحبت بر سر زمان برگزاری مراسم ازدواج مشاجرهمان شد. من هم عصبانی شدم، کنترل خودم را از دست دادم و او را خفه کردم. وقتی متوجه شدم که زیبا فوت شدهاست، ترسیدم و با ماشینم به طرف شهریار راه افتادم.
جسد زیبا را در محل خلوتی در جاده سعیدآباد شهریار رها کردم و به خانه برگشتم، اما دچار عذاب وجدان شدم و به پلیس مراجعه کردم تا اعتراف کنم.
در شاخه دیگری از بررسیها کارآگاهان متوجه شدند که مأموران پلیس شهریار جسد دختر جوان را در جاده سعیدآباد پیدا کردهاند و به پزشکی قانونی انتقال دادهاند.
این متهم پس از اعتراف به جنایتی که مرتکب شده است چندی پیش در شعبه پنجم دادگاه کیفری استان تهران به ریاست قاضی بابایی و با حضور یک مستشار تحت محاکمه قرار گرفت و در آغاز جلسه پدرو مادر مقتول خواستار قصاص متهم شدند.
سپس متهم در برابر قضات قرار گرفت وبا اظهار پشیمانی گفت:من ۲۳ ساله هستم وبه قتل همسرم اعتراف میکنم.من قصد کشتن نامزدم را نداشتم و این یک اتفاق ناخواسته بود.من آنقدر دوستش داشتم که دوری از او برایم غیرقابل تصور بود.
او همیشه بهانه میگرفت و هر روز از من چیزی میخواست. من میدانستم بهانه میگیرد تا از من جدا شود، اما من سعی میکردم دل او را به دست بیاورم و از او جدا نشوم که نشد و این اتفاق ناخواسته رخ داد.
قرار بود برای خدمت سربازی اعزام شوم. به همین دلیل با زیبا قرار گذاشتم تا با هم حرف بزنیم و دلخوریهای گذشته را فراموش کند. زیبا آن روز تا ظهر در دانشگاه بود و ظهر با خودروی سمند پدرم به میدان آزادی رفتم و او را سوار کردم. بین راه دعوایمان شد. خیلی سعی کردم او را آرام کنم، اما به صورتم چنگ انداخت و من هم عصبانی شدم و گلویش را فشار دادم که ناگهان رنگ صورتش مثل گچ شد. من که خیلی ترسیده بودم به طرف کرج حرکت کردم.
بین راه جسد را در یک جاده خاکی رها کردم و بعد به خانهمان برگشتم.
این متهم صبح دیروز با حکم قضات به قصاص محکوم شد.
- 22
- 5