روزنامه خراسان با یک زن قربانی تجاوز در کمپ ترک اعتیاد گفت و گو کرده است؛ شبی از خماری تنم می لرزید و به یک دکه رفتم تا خودم را گرم کنم، صاحب آن دکه وقتی حال من را دید از من خواست پشت میزش بروم تا بیشتر گرم شوم اما نمی دانستم که نقشه شومی در سر دارد. ناگهان صاحب دکه در را قفل کرد و به زور مرا مورد آزار و اذیت قرار داد و کسی هم صدای من را نمی شنید .
حتی مرد شیطان صفت از صحنه پلیدش فیلم گرفت و من را تهدید کرد که اگر از این ماجرا به کسی چیزی بگویم بلایی بدتر از این سرم خواهد آورد. این ها بخشی از سرگذشت یک زن جوان است که در باتلاق اعتیاد گرفتار شده است. در ادامه گفت و گو با این زن جوان می خوانید.
چه شد سر از کمپ در آوردی و چند وقت است که تحت مداوا قرار گرفته ای؟
نزدیک به دو هفته است که به خاطر اعتیاد و گدایی این جا هستم.
سواد و خانواده داری؟ چگونه در تله اعتیاد افتادی؟
تا دیپلم درس خواندم و بعد از آن ازدواج کردم و یک فرزند دارم. اهل تهران بودیم و پدرم کارخانه دار بود. پدرم ورشکست شد و مجبور شدیم به روستای مان برگردیم.
زندگی من زمانی در سراشیبی سقوط افتاد که بدون تحقیق و فقط به خاطر اعتماد بی جا با یکی از بستگان ازدواج کردم. همسرم کارگر بود و مواد مصرف می کرد. روزی دل درد شدیدی گرفتم و شوهرم به جای این که مرا به دکترببرد به زور به من مواد داد تا دردم آرام بگیرد. همین چند دود و البته ناراحتی اعصابم باعث شد که بعد از آن خودم به سراغ مواد بروم و با دستم خودم را در گرداب افیونی بیندازم. شوهرم پول مواد را جور می کرد اما زمانی که کم می آورد از برادر و مادرش می گرفت. بعد از مدتی شوهرم به واسطه چند کارگر ساختمانی مواد صنعتی از نوع سه دود را تجربه کرد و زمانی که به خانه برگشت از من خواست که سنتی را کنار بگذاریم و با سه دود وارد عالم دیگری شویم .
این ماجرا باعث شد بیشتر در منجلاب فساد غرق شوم. بعد از این اتفاق حتی به کمپ ترک اعتیاد رفتم اما یک هفته ای از این اتفاق نگذشته بود که چند نفر از معتادان در کمپ را باز کردند و شبانه از آن جا فرار کردند.
تنها مانده بودم که شوهرم به دنبالم آمد و من را به خانه برد اما کاش همان جا می ماندم تا چنین روزهای تحقیر آمیزی را نمی دیدم. بعد از مدتی همسرم به واسطه خانواده اش توسط پلیس دستگیر و روانه کمپ شد. برادر شوهرم از من خواست که نزد مادرم برگردم تا اعتیادم را ترک کنم.
بعد از دستگیری شوهرت چه اتفاقی برایت افتاد؟
بعد از این اتفاق ماجراهای شومی برایم رقم خورد. وقتی نزد مادرم رفتم باردار بودم و بعد از مدتی فرزندم معتاد به دنیا آمد. پرداخت هزینه های نوزادم از توانم خارج بود. مادرم بچه را نگه می داشت و با پول یارانه و مستمری کمیته امداد شیر خشک او را به زور تهیه می کرد.
برای اعتیادم روزها تا پاسی از شب در کوچه و خیابان پرسه می زدم و از مردم گدایی می کردم . بعضی از مواقع که هزینه اعتیادم زیاد می شد کارت یارانه مادرم را می دزدیدم و آن را خرج موادم می کردم. حتی گوشی تلفن همراه مادرم را دزدیدم و فروختم. مثل جنازه های متحرک در خیابان ها قدم می زدم و از مردم گدایی می کردم تا این که شبی که از خماری تنم می لرزید به یک دکه خوراکی فروشی رفتم تا خودم را گرم کنم.
صاحب آن دکه وقتی حال من را دید از من خواست که پشت میزش بروم تا بیشتر گرم شوم اما نمی دانستم که نقشه شومی در سر دارد . او ناگهان در مغازه را قفل کرد و … کسی صدای من را نمی شنید . حتی مرد شیطان صفت از صحنه پلیدش فیلم گرفت و من را تهدید کرد که اگر از این ماجرا به کسی چیزی بگویم بلایی بدتر از این سرم خواهد آورد. زندگی من از روزی بدتر شد که برادرم شروع به سوء استفاده از من کرد.
او ادعا می کرد چون من چند سال است که نزد مادرمان مفت می خورم و کرایه نمی دهم حالا نوبت من است که کرایه خانه او را بدهم. برای همین به زور از من می خواست علاوه بر گدایی تن فروشی هم کنم تا پول مواد و کرایه خانه او را جور کنم و وقتی که قبول نمی کردم مرا زیر مشت و لگد می گرفت.
برادرم حتی شبی چون پول مورد نظرش را جور نکرده بودم وسط خیابان آن قدر مرا کتک زد تا این که مردم من را از زیر مشت و لگد او نجات دادند. این داستان غم انگیزم ادامه داشت تا این که روزی توسط پلیس دستگیر و روانه کمپ شدم.
چه برنامه ای برای بعد از بیرون رفتن از کمپ داری؟ از شوهرت خبر داری؟
همسرم بعد از بیرون شدن از کمپ اصلا سراغ مرا نگرفت و پی کارش رفت. تصمیم دارم به خاطر فرزندم هم که شده هر چه زودتر از شر این افیون خودم را خلاص کنم و بعد از آن به سراغ شوهرم بروم و او را پیدا کنم تا دوباره به زندگی عادی مان برگردیم.
درست است که همسرم در این چند سال خبری از من نگرفت اما اوایل ازدواج مان به خاطر من جلوی خانواده اش خیلی ایستاد و برای همین ماجرا خیلی از دست آن ها کتک خورد.
به دلیل دوران نه چندان شیرینی که با همسرم داشتم می خواهم دنبالش بگردم و او را به خانه برگردانم. دلم برای تنها فرزندم خیلی تنگ شده است چون مادرم پول کرایه رفت و برگشت به کمپ را ندارد نمی تواند به ملاقاتم بیاید برای همین لحظه شماری می کنم تا بعد از بیرون رفتن از کمپ دوباره فرزندم را بغل کنم.
- 11
- 5