به گزارش رکنا، یک دانشجوی پزشکی به نام محمد،متهم به قتل دختر ۲۲ ساله است.در حالی که او در اعترافات خود گفته بود که همراه دوستش جسد مقتول به نام سحر را در اطراف شهر به آتش کشیده است،اما جسد هرگز پیدا نشد.تنها یک لنگه کفش کالج سحر در محل رها کردن جنازه او کشف شد.متهم مدتی قبل در دادگاه کیفری یک استان تهران به قصاص محکوم شد.
دختر جوان را به قصد تجاوز ربودیم
شهریور سال ۹۶ رسیدگی به پرونده مفقودی دختر ۲۰ ساله ای به نام سحر در دستور کار پلیس اسلامشهر قرار گرفت.در حالی که تحقیقات پلیس برای پیدا کردن ردی از سحر ادامه داشت،بررسی پرینت تماس های پلیس حکایت از آن داشت که آخرین تماس های او با جوانی به نام شهریار برقرار شده بود.ماموران پلیس شهریار را شناسایی و دستگیر کردند و او در اعتراف به قتل سحر پرده از جنایت هولناکی برداشت و گفت:«چند وقت قبل دوستم به نام محمد به من گفت با دختری به نام سحر دوست شده است.محمد می گفت سحر به او خیانت کرده است و برای همین قصد داشت از او انتقام بگیرد.می گفت می خواهم سحر را بترسانم.برای همین نقشه ای کشیدیم که وانمود کنیم من سحر را ربوده ام.»
او در ادامه گفت:«روز حادثه سحر را سوار ماشینم کردم.او التماس می کرد که پیاده اش کنم اما من اهمیت نمی دادم.حتی به مادرش زنگ زد و داشت می گفت من را ربوده اند.من به کمک محمد او را به خانه خودم بردم.محمد می خواست یک شبانه روز سحر را در خانه ام نگهداریم و بعد رهایش کنیم.برای همین مقدار زیادی قرص به او خوراند که خوابش ببرد.نیمه های شب من دیدم که حال سحر بد شد.با محمد تماس گرفتم اما او که دانشجوی پزشکی بود،بالا سر سحر آمد و مرگ سحر را تائید کرد.بعد برای اینکه راز جنایت فاش نشود سحر را به حاشیه بردیم و جسدش را به آتش کشیدیم.»
شهریار در اعترافات خود همچنین به تجاوز به سحر هم اعتراف کرد.این در حالی بود که با اطلاعاتی که او در اختیار پلیس قرار داد،ماموران موفق به دستگیری محمد شدند.
دانشجوی پزشکی،آدم ربایی و تجاوز را انکار کرد
محمد بعد از دستگیری روایت دیگری از این جنایت برای پلیس مطرح کرد و گفت:«شب حادثه من و شهریار می خواستیم برای کاری به قم برویم که سحر با میل خودش از ما خواست که همراهمان بیاید.من هم قبول کردم اما بین راه تصادف کردیم.صورت سحر در شیشه کوبیده شده بود اما می ترسید اگر به بیمارستان برویم پدر و مادرش بفهمند که همراه ما بوده است.برای همین از ما خواست شب جایی به او بدهیم تا فردای آن روز که حالش بهتر شد به خانه شان برود.من هم او را به خانه شهریار فرستادم.اما نیمه شب سحر به خاطر ضربه همان تصادف حالش بد شد.وقتی بالای سرش رفتم تمام کرده بود.»
محمد در ادامه اعتراف کرد که جسد سحر را به آتش کشیده است و نشانی محل رها کردن جسد را به ماموران داد.اما در آن محل اثری از جسد پیدا نشد.تنها یک لنگه کفش سحر باقی مانده بود.
در حالی که هیچ اثری از جسد دختر جوان پیدا نشده بود،پرونده به دادگاه کیفری یک استان ارسال شد و متهم ردیف اول در شعبه ۱۹ واقع در اسلامشهر به قصاص محکوم شد.
در ادامه این گزارش گفتگوی اختصاصی با متهم پرونده را بخوانید:
عاشق شدم و کارم به افسردگی کشید
محمد جوانی کم حرف است.روبرویم که می نشیند به پشتی صندلی تکیه نمی دهد و هر کس وارد اتاق می شود جلوی پایش بلند می شود.تصور می کنم که اگر مسیر زندگی اش به زندان ختم نمی شد و راه دکتر شدنش به سرانجام می رسید،از آن دکتر های ریزنقش و مرتبی می شد که با حوصله به حرف بیمارشان گوش می دهند!حالا اما در جدال بین رسیدن به چوبه دار یا آزادی روزگار می گذراند و فاتحه دانشگاه و دکتر شدن را خوانده است!
شنیده ام دانشجوی پزشکی بودی!چه شد کارت به اینجا رسید؟
عاشقی کار دستم داد!
عاشق سحر شده بودی؟
نه عاشق همسرم!ترم اول دانشگاه که بودم با او ازدواج کرده بودم.اما با هم اختلافات زیادی داشتیم.بالاخره او تصمیم به جدایی از من گرفت و با اینکه دوستش داشتم نتوانستم او را از تصمیمش منصرف کنم.بعد از طلاق افسردگی گرفتم و برای فرار از حال خرابم با سحر دوست شدم.
سحر را دوست داشتی؟
دوستی ما یک ارتباط خیلی عادی بود.ارتباط عاطفی با هم نداشتیم.
اتهامات تو در این پرونده چیست؟
مباشرت در قتل عمدی سحر از طرق ترک فعل به دلیل نرساندن او به مراکز درمانی.آدم ربایی و مخفی کردن جسد و جنایت بر میت از طریق آتش زدن او. که من هیچ کدام این ها را قبول ندارم!
چرا قبول نداری؟
چون من سحر را نکشتم.او خودش قبول نکرد به بیمارستان برویم.آدم ربایی هم در کار نبود.سحر از ترس پدر و مادرش به خانه شان نرفت!جسد را هم به آتش نکشیدم و جایی مخفی نکردم.من فقط جسد را کنار جاده رها کردم.در آن محل هیچ جای سوختگی هم دیده نشده بود.
سحر می ترسید که پدر و مادرش بفهمند موقع تصادف با دو پسر بوده؟
بله.
بعد نمی ترسید که فردای آن روز به پدر و مادرش بگوید شب قبل خانه یک پسر مانده بوده؟!!
او سابقه فرار از خانه داشت و به خانه دوستانش می رفت.لابد می خواست بگوید خانه یکی از دوستانش بوده است.
فکر می کنی چرا جسد سحر هرگز پیدا نشد؟
راستش من نمی دانم چه بلایی سر او آمد.من فکر می کنم او زنده است و به خاطر انتقام کاری که شهریار با او کرد،خودش را مخفی کرده است.روزی که برای بررسی محل رها کردن جسد به آنجا رفتیم،۱۸ روز از حادثه گذشته بود.در آن مدت ممکن است هزار اتفاق افتاده باشد.
تو قبلا گفته بودی جسد را آتش زدی. ادعای قبلی خودت را قبول نداری؟
نه چون من آن حرف را تحت فشار روحی زدم.در دادگاه هم این حرف را زدم.اما باز من را به قصاص محکوم کردند.حالا پدر سحر می خواهد تفاضل دیه را بپردازد تا حکم اجرا شود.امید من فقط به پیدا شدن سحر است.
دیگر چه امیدی تو را سرپا نگهداشته؟
یک دختر کوچولو دارم که دلم برای دیدنش لک زده است.به امید به دیدن او و زندگی دوباره با همسرم شب هایم را صبح می کنم.
سرش را پایین می اندازد و دیگر حرفی نمی زند. دادنامه اش را دستم می دهد و می خوانم.روایت او با آنچه در حکمش آمده زمین تا آسمان فرق دارد.اما حقیقت هر چه که باشد رد بی فکری یک انسان در آن رنگ خون گرفته است.انسانی که شاید با روزگار خودش سر لج افتاده بوده است.
- 18
- 1