ما همیشه تو خوابگاه در مورد وضعیت مزاجیمون با هم گفتوگو میکردیم. شاید با خودتون بگید دخترایی با این کمالات آخه چرا؟ باید بگم غذای خوابگاه ما رو به این روز انداخته بود. یعنی اگه یه شب کوبیده میدادن و فرداش کتلت میتونستی یه کمربند و دمپایی ست چرم داشته باشی. یه پلوماهی و ماست میدادن که شدیدا دلهرهآور بود.
نمیدونم چی توش میریختن که هرچی چای نبات میخوردیم دردمون تسکین پیدا نمیکرد. شاید بهخاطر این بود که ماهیاش تغذیه درستی نداشتن. معمولا بعد از اون هم یک نوع مرغ آب نپز میدادند که شدیدا خشکی مزاج با خودش میآورد. طرز پختش را هم من بعد از اصرار زیاد از آشپز خوابگاه گرفتم. ابتدا مرغ رو به نمک فراوان آغشته میکنی و در آب نمک در حال جوش میندازی و بلافاصله در میاری. بعد هم با پلوی شفتهای که پختی سرو میکنی.
فرداش همین مرغ رو که معمولا اضافه میآمد از سطح خوابگاه جمعآوری و تبدیل به سوپ میکردن. اینرو میدادن تا ما با اون حالمون بتونیم از خودمون پرستاری کنیم. وقتایی هم که قرمه سبزی و قیمه داشتیم گربههای خوابگاه یه جوری نگاهمون میکردن که انگار داداششون رو کشتیم. یه سگ شکاری بزرگ تو خوابگاه بود که شب ۱۶ آذر یهو ناپدید شد.
فرداش به مناسبت روز دانشجو همه رو چنجه دادن. فکر کنم در خوردنش زیادهروی هم کردیم چون صف دستشویی خوابگاه خیلی طولانی شد. یه روز از این وضعیت خسته شدیم و با بچهها تصمیم گرفتیم نیمرو بخوریم. در کمال تعجب دیدیم مشکل مزاجیمون حل شد. از اون روز تخم مرغ رو سرلوحه کارمون قرار دادیم.
ولی دیگه عوارض جانبیش خیلی شدید شد و مجبور شدیم دوباره به غذای خوابگاه پناه بیاریم. از قدیم گفتن یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی بیپایان و شکنجهآوره.
طیبه رسول زاده
- 18
- 4