پریشب تمام فکر و ذهن بنده درگیر این مسأله بود که این سوفیا لورنی که سر زبانها افتاده مگر همانی نیست که با آن آقای درشت هیکل، کمدیهای معروف لورن (!) و هاردی را میساختند؟ در همین راستا مشغول جستوجو در گوگل بودم که با دیدن عکسهای فرد مذکور، برای تمام سالهای از دست رفتهام آه کشیدم. چگونه با بچگی و جوانی ما بازی شده بود؛ آن از اوشین و وضعیت سالهای دور از خانهاش، این هم از سوفیا لورن که فکر میکردم مردی لاغراندام است و تنها جذابیتش پرتاب کیک به سر و صورت هاردی است. در همین هنگام چشمم به خبری فوری افتاد: عدهای به سفارت ایران در لندن حمله کردهاند. از آنجا که احتمالات عجیبی از جمله اینکه ممکن است حملهکنندگان ایرانی باشند، مطرح شده بود، تصور عواقب ماجرا برایم کمی مشکل شد.
پیش خودم گفتم اگر ایرانی باشند، احتمالاً سازمان ملل در واکنش به این تعرض، ضمن دعوت ما به آرامش، خواهان توجه هرچه بیشتر به روابط دیپلماتیک با خودمان میشود. سودان هم که از سر تمسخر دفعه قبلی هنوز دلچرکین است هرچه سفیر در کشورش ببیند را اخراج میکند. بازی بین تیمهای داخلی خودمان هم باید در ورزشگاه بیطرف سلطان قابوس عمان برگزار شود. به هرحال فارغ از هویت متعرضان، مبرهن است که نتیجه کارشان هیچ وقت موفقیتآمیز نخواهد بود. بهعنوان مثال خدای ناکرده تعرض به سفارتمان در یک کشور فرضی یک چنین حالتی خواهد داشت:
[فردی نفس نفس زنان سعی در بالا رفتن از دیوار سفارتمان را دارد. با رسیدن نگهبان، رفیقش که برایش قفلک گرفته فرار میکند و متعرض بین زمین و هوا میماند.]. نگهبان: هوی عمو! اینجا چیکار میکنی؟ متعرض: جان؟... چیزه، دارم میرم رو پشت بوم دیش رو بچرخونم سمت شبکه نسیم دورهمی ببینیم. نگهبان: من خودم نگهبان اینجام. متعرض: بله، الکی گفتم؛ توپمون افتاده بود تو حیاطتون گفتیم مزاحم شما نشیم. نگهبان کف پاهای متعرض را قلقلک میدهد. متعرض: غلط کردم، میگم؛ راستش شب بود سهوی دیوار پیدا کردم. نگهبان آنقدر قلقلک میدهد که متعرض پخش زمین شود. نگهبان [در حال پیچاندن گوش متعرض]: میگی یا نه؟ متعرض: میگم میگم؛ من یه سِلفهِد هستم. نگهبان: سلفهد چه کوفتیه؟
متعرض: خودسرِ انگلیسیها. نگهبان [در حال کشیدن لپ متعرض]: خخخ. شماها اسم خودتون رو گذاشتید خودسر؟! متعرض: غلام شماییم. نگهبان با فریاد فردی را صدا میزند: حسن کی! حسن کی بیا اینجا یه چشمه واسه این داداشمون برو... متعرض: همونه که غم اومد بیوفایی یادم اومد رو میخونه؟! نگهبان: خیر. متعرض: خب پس حسنکی کیه؟ نگهبان: خودسرِ ایرانیها. [حسن.کی وارد کادر میشود و مثل مارمولک در کسری از ثانیه از دیوار سفارت بالا میرود؛ نهایتاً متعرض خجالت کشیده و تا آخر عمر به مطالعه در مورد ایرانیها و تحصیل ادبیات پارسی میپردازد.]
محمدامین فرشادمهر
- 18
- 1