این داستان واقعی است و کور شوم اگر دروغ بگویم. چند شب پیش رفته بودیم زیر پل تجریش که مورد مشکوکی مشاهده کردیم و سریع گزارش دادیم، چراکه هر شهروند مسئول و وفاداری باید برایش شک که ایجاد شد گزارش کند. خلاصه نیمهشب بود (اما خوشبختانه همه میدانیم که به قول شاعر قرن ۱۴شبها که ما خوابیم آقا پلیسه بیداره. منتها شما باید بدانید الان دوره وایفای و بیسیم است و از سیمکشی خبری نیست.
برای همین ممکن است شما پلیس را شب در خیابان نبینی یا زنگ بزنی بعد از نیمساعت برسد، اما پلیس غیرمحسوس است و همهجا هست منتها دیده نمیشود و حس نمیشود؛ دقیقا مثل تلفن بیسیم که با اینکه سیمش معلوم نیست هست). ما در آن نیمهشب رفته بودیم سر پل تجریش (که البته مثل باقی نمادها و آیکونهای شهری اثری از سر پل تجریش نیست، اما در دل ما هست. مثل چهارراه ولیعصر که تبدیل شده به ترخیصگاه ماشین در گمرک یا مثل میدان ولیعصر که با این طراحیای که کردهاند دیگر مالی نیست، اما زیرش را «مال» ساختهاند؛
مثل میدان رسالت که از بین رفت یا میدان امام حسین که زيرگذر شد یا مثل پیچ شمیران که زشتترین و ناکارآمدترین پل جهان رویش ساخته شد که فقط ساخته شده باشد). خلاصه ما سر پل تجریش بودیم و همه این موارد بالا که گفته شد نشان میدهد فضا بسیار مشکوک بود. زیر پل تجریش یکی از عناصر معلومالحال خودفروخته که با تهیه و توزیع «جوجهکباب» داغ و «چنجه» سالهاست زیر پل تجریش مشغول تشویش اذهان عمومی است هر شب بساط دارد و ملت بیخبر از همهجا شبها میروند آنجا «جوج» میزنند.
البته از نادانی ما هم استفاده کرده بودند و آن شب ما را با بوی جوجهکباب در هوا گمراه کرده و پای ما را هم به آنجا باز کرده بودند (البته بنده هیچ ارتباط تشکیلاتی با جوجهها یا جوجز (Joojs) ندارم). خلاصه در آن وضعیت که بنده در صف جوجه ایستاده بودم، دیدم یک ضدکباب دیگر نیز در صف است.
وقتی نوبت او شد، علنا به رابط تشکیلاتی که داشت جوجه سیخ میزد، گفت: «جوجهچنج» که بهزبانآوردن علنی «جوجهچنج» موج عجیبی در جمع به وجود آورد. میبینید که او درخواست چنج داد، آن هم وسط خیابان. رابط تشکیلاتی هم سریع جوجهها را با چنجه عوض کرد. اینجا بود که من فهمیدم این آدم نهتنها «ضدکباب» است که مخالف ويژگيهای «جوجه» هم هست و دل در گروی «چنجه» دارد.
سریع به او مشکوک شدم و خواستم اقدام کنم. برای همین زدم روی شانهاش و پرسیدم «هی مستر اسپای... وات ایز یور نِیم؟» او هم که معلوم بود آموزشدیده است سرش را برگرداند و سلام کرد و گفت ميم- جيم. گفتم مالیدی. من دیدم «جوجهچنج» کردی. او در حال از کرده خود پشیمان شد و چنجهها را ریخت در رودخانه زیر پل و کتبا درخواست داد برایش جوجه کباب کنند.
- 19
- 1