بعضی خبرها چنان روح آدم را شاد میکنند که اگر کسی بنده را نشناسد، در خیابان فکر میکند که از خانه جناب مجنون آمدهام بیرون و خدای نکرده- بلا به دور- بنده و ایشان به دلایل غیر عرفانی و پنهان در سبو و کوزه و غیره، چون دو کشتی بیلنگر در حال کژ و مژ شدنیم! مثلاً یکی این خبر که شنیدم که احمدرضا احمدی شاعر، نخستین نمایشگاه نقاشیاش را گذاشته؛ این قدر خوشحال شدم که نگو. گفتم احمدرضاجان، انتقام ما شاعران را از این نقاشها خوب گرفتی؛ اینها هی کتاب شعر میدهند بیرون، ما حرص میخوریم حالا بگذار با نقاشیهای تو حرص بخورند! البته احمدرضا احمدی قبل از این هم انتقام ما را گرفته بود، قبل از اینکه هر دماغ عملکردهای، سه دفتر شعر منتشر کرده باشد و ۳۰ تا رونمایی برایشان گرفته باشد یعنی برای هر کدام ۱۰ تا. از همان اولش، حال همهشان را گرفته بود با بازی در فیلم یا صحبت کردن روی فیلم.
الان من پیشنهاد میکنم یک نمایشنامه هم روی صحنه ببرد که تئاتریها حرص بخورند؛ نمایشگاه عکس بگذار تا عکاسها حرص بخورند. تمام آن جوکهایی را که شفاهی تعریف میکرد و میکند کتباً منتشر کند که طنزنویسها حرص بخورند. به هر حال به سبک و سیاق استقلالیها و پرسپولیسیها: ما منتظر دومی هستیم!
اما خبر دوم که شنیدم و خیلی روانشاد شدم این بود که یک کتاب محمود دولتآبادی بعد از ۱۰ سال مجوز گرفته؛ یعنی آدم خوشحال میشود که روند مجوز دادن به کتابها را با سن و سال نویسنده تعیین میکنند. به نظرم نرخش، یک به شش باشد. حتماً حساب کردهاند الان ۷۷ سال دارد و لابد از ۱۷ سالگی شروع به نوشتن کرده و ۱۷ سال که کم شود، میشود ۶۰ سال و یک-ششماش میشود ۱۰ سال؛ البته یک نکته فنی در این محاسبه لحاظ نشده، چون موقعی دولتآبادی این کتاب را داده برای مجوز که ۶۷ سالش بوده بنابراین با کسر ۱۷ سال، باید ۸ سال و یکی-دو ماه صدور مجوزش طول میکشید الان یک سال و خردهای که بدهکار شدهاند!
پیشنهاد میکنم این بدهی را از زمان صدور مجوز کتاب بعدیاش کم کنند یا اضافه کنند که لااقل یک منطق ریاضی و بانکیای پشتش باشد. پیشنهاد بعدیام این است که چون این شیوه محاسبه برای نویسندگان و شاعران بالای ۸۰ سال ممکن است مشکلآفرین شود، از ۷۰ سال به بالا، برحسب وزن نویسندگان و شاعران زمان صدور مجوز را مشخص کنند چون از ۷۰ سالگی به بعد، اینها این قدر که برای گرفتن مجوز از پلهها بالا و پایین رفتهاند، دیگر شدهاند پوست و استخوان![فرض کنید نوح نویسنده بود، الان چه قصهای داشتیم!]
یزدان سلحشور
- 17
- 5