ما دیروز پوللازم بودیم. یک مقدار پول ما را رفیقمان خورده بود. زنگ زدیم گفتیم پولمان را که خورده بودی پس بده. گفت استاد من غذا هم میخورم پس نمیدهم، وای به حال پول تو. گفتم معلوم است پس نمیدهی... حواسم نبود ظاهر و باطنت یکی است!
مسئولیت اقتصادی
بعد زنگ زدم به یک شرکت و گفتم پول ما را بده. گفت استاد آن پروژه را بهعنوان مسئولیت اجتماعی و مسئولیت فرهنگی خودتان در نظر بگیرید! گفتم دلاورجان، من شغلم فرهنگی و کارم اجتماعی است! کسی که باید برای مسئولیت اجتماعی هزینه کند شمایی که کارت اقتصادی است!
تخلیه اطلاعاتی
بعد زنگ زدم به یکی از رفقا که هردفعه کار دارد به ما زنگ میزند و ما را تخلیه اطلاعاتی میکند و بعد خودش قرارداد میبندد و میرود تا کار بعدیاش! گفتم بابت اینهمه ایده و مشورت که تا حالا بهت دادهام پولی نمیخواهی بدهی؟ گفت: خاکتوسرت با اون ایدههات! بهت احترام گذاشتم فکر کردی واقعا آدمی؟
ای بابا
بعد زنگ زدم به یک استاد و گفتم استادا در کار آخرتان بنده مثل خر کار کردم، پول نمیدهی؟ استاد گفت نه! تازه باید یک پول هم بدهی که در محضر من بودی.
نویسنده و نان
بعد زنگ زدم به ناشر و گفتم حقالتحریر چی شد؟ گفت نویسنده اگر به پول برسد توی کارش تأثیر بد میگذارد، به همین دلیل پولت پیش من میماند.
جمعبندی
سوفیا... عشق قشنگم!
و بابای سوفیا... خار چشم من!
تو واقعا میتوانی روی من حساب کنی. فقط مثل این است که روی یخ بنویسی. عاشق مفلس تو؛ میدون دوم.
- 14
- 5