با سوفیا نمایشگاه کتاب قرار گذاشته بودم، اما چی شد؟
۱- چهارساعت دنبال جای پارک گشتم، در نتیجه برگشتم خانه و با مترو آمدم.
۲- توی مترو برای حمایت از دستفروشها مجبور شدم یک لنگه جوراب، دو بسته خودکار، یک دستهتی، شارژر موبایل، شیشهپاککن، کت و شلوار، زاپاس پراید، نردبان و یک پیانو بخرم و هنکش کنم
تا نمایشگاه کتاب.
۳- در حیاط نمایشگاه تقریبا تظاهرات بود! من چشمی که حساب کردم، اگر هر کسی یک کتاب میخواند، الان تیراژ کتاب ما دو میلیون نسخه بود. منتها حضور مردم در نمایشگاه جای تیراژ کتاب، به تیراژ ساندویچ هایدا و شیلا و سمبوسه و فلافل در کشور اضافه کرد.
۴- سالن مصلا بهترین جاست، منتها نه برای نمایشگاه کتاب، بلکه برای تمرین تیم ملی شنای کشور. چرا؟ چون هوا و تهویه سالن مصلا طوری است که برای تمرین حبس دم خوب است، چون نمیتوان آنجا نفس کشید و شناگران میتوانند حبس دم تمرین کنند.
۵- توی راهروی مصلا وضعیت طوری بود که ادبیات سینهبهسینه منتقل میشد، چون همچین فضا تنگ بود که ما توی سینه جلویی و پشتسری توی سینه ما بود.
۶- ما بعد از نیمساعت پرسه در سالنهای بدون اکسیژن نمایشگاه، همدردی غریبی با قربانیان اتاق گاز جنگ جهانی کردیم.
۷- تــوی نمایشگــاه یکـــهو میدیـدی یکی دارد میپرد بالا و علامت میدهد، ازش میپرسیدی چهکــار میکنـی؟ میگفت موبایل اینجــا آنتن نمیدهد، دارم ارتباط برقرار میکنم.
۸- وسط آن گرما و تعرق و بیاکسیژنی و شلوغی و ازدحام، جا دارد از برادران و خواهران زحمتکش و عزیز و محترم که گاها به افراد تذکر میدادند، تشکر کنم.
۹- ناشرها ۱۵ درصد تخفیف میدادند که همین ناشرها توی سایت ۲۰ درصد تخفیف دارند و این از عجایب بود.
۱۰- بیشترین کتابهای منتشره، کتابهای عشقی و موفقیت بود که این نشان میدهد جامعه چقدر عاشق است و اینکه چقدر دوست دارد موفق بشود، اما نمیشود.
۱۱- دوبار پای دو نفر را له کردم و سهبار زانوم له شد و یکبار هم یکی از روی شكمم رد شد.
با تمام این اوصاف نشد سوفیا را پیدا کنم و دچار مسمومیت هوایی شدم و الان هم از اورژانس بیمارستان دارم این مطلب را مینویسم. لطفا بروید مصلای تهران و سوفیا را که بین زمین و زمان مانده پیدا کنید و از طرف مسئولان ازش تشکر کنید.
با تشکر؛ میدون دوم؛ علاقهمند و آسیبخورده حوزه فرهنگ و ادبیات
پوریا عالمی
- 9
- 6