جمعه ۰۲ آذر ۱۴۰۳
۱۳:۱۱ - ۲۶ بهمن ۱۳۹۵ کد خبر: ۹۵۱۱۰۲۸۷۹
جرم و جنایت

زن پشیمان; چون منشی این دو مرد بودم هر چه می گفتند قبول می کردم!

دختر جوانی که پس از شکست عشقی سعی داشت از پسران و مردان انتقام بگیرد، در دام دو مرد شیطان صفت گرفتار شد. این دختر که به پیشنهاد شرم آور صاحبان شرکت محل کارش بله گفته بود، نمی دانست آن ها از تمام رفتار های غیر اخلاقی فیلم گرفته اند. دختر جوان در حالی که دستش از همه جا کوتاه شده بود نزد مشاور اجتماعی پلیس رفت. حرف های تکان دهنده این دختر را از زبان مشاور پلیس می خوانید:

باز هم مثل همیشه مشغول کار بودم. ساعت از یک گذشته بود. چندین مورد مشاوره انجام داده و سرگرم بررسی دیگر امور کاری بودم که ناگهان سر و صدایی به پا شد. فریاد های پی در پی خانمی شنیده می شد که هر لحظه التماس می کرد و تقاضای مشاوره داشت.درب اتاق را گشودم. خانمی را دیدم که می خواست کسی به درد دلش گوش فرا دهد.

 

بسیار پریشان و آشفته بود، با دیدن من به مانند برق به سویم آمد. خانم ببخشید باید با شما صحبت کنم. خواهش می کنم به درد دل من گوش کنید، التماس می کنم.

 

به داخل اتاق دعوتش کردم، نشست، چند لحظه ای سکوت فضای اتاق را فرا گرفت. سرش را پایین انداخته بود. اندامش به لرزه افتاده بود. گریه سکوت را شکست به مانند ابربهاری گریه می کرد.گویی آرامش با او بیگانه بود. حالش گواهی درد و رنجش را می داد.

 

لحظه ای چند آرام شد. دستی به صورتش کشید و اشک چشمانش را پاک کرد و گفت: به راستی شما می توانید به من کمک کنید. فایده ای داره؟ دیرنشده؟

خنده ای پرمعنا کردم و گفتم: ماهی رو هروقت از آب بگیری تازه است. باز هم سکوت کرد. سرانجام پس از مدتی لب به سخن گشود. هیجده ساله بودم که خبرهای رسیده حکایت از قبول شدنم در دانشگاه داشت. از بچگی عاشق کارهای فنی بودم با آنکه کارهای فنی زیاد با سیستم بدنی ما خانم ها هماهنگ نیست اما من از انجام کارهای فنی لذت می بردم.

 

آفرین به شما خانم دانشجو؟ نگفتی چه رشته ای قبول شدی؟

مهندسی عمران.

 

پس خانم مهندس باید صدات کنم؟

خنده ای تلخ گونه کرد و آهسته گفت:چی فکر می کردم چی شد. گاهی گل های زینتی خانگی درست می کردم افسوس که نمی دانستم روزی گل وجود خودم در تند باد روز گار پژمرده خواهد شد.

 

مشتری پرو پا قرص کلاس های فنی و حرفه ای بودم، به آینده بسیار امیدوار بودم. پدرم کارمند بود و مادرم خانه دار، ما دوخواهر و یک برادر بودیم، خواهرم فرشته ۴ سال و برادرم محسن ۶ سال از من کوچکتر بودند، پدر و مادر رابطه عاطفی بسیار خوبی با ما نداشتند، عاطفه در محیط خانواده ما معنا نداشت.

 

در محیط خانواده بسیار سرد و خشک با ما رفتار می کردند. به علایق ما توجهی نداشتند، ما سالی یکبار آن هم در عید نوروز بر چهره یکدیگر بوسه نثار می کردیم، باورش سخته اما حقیقت همینه.

 

چرا؟!

چون رابطه و عشقی بین ما نبود. بوسه یعنی نشانه ای از عشق دو سویه. افسوس که والدین من به این چیزها فکر نمی کردند.

بارها سعی کردم با آنان رابطه ای صمیمی برقرار کرده و حرف دلم را به آنها بزنم ولی افسوس که هرگز فایده ای نداشت. چون عشق یک طرفه معنا و مفهومی نداره.در عاشق و معشوق کشش دو سویه لازم است.

 

برادرم به دامان اعتیاد پناه آورده بود و با آن درد و دل می کرد و هرروز در منجلاب اعتیاد فروتر می رفت. بیستمین بهار عمر راسپری می کردم که آن ازدواج لعنتی شکل گرفت.ازدواج خودت؟ نه بابا. فرشته خواهر کوچکترم ازدواج کرد و رفت سر خانه بخت.

با ازدواج فرشته نابود تر شدم!

 

چرا؟مگه ازدواج بده؟!

نه. ولی همیشه میگن آسیاب به نوبت.

من دختر بزرگتر خانواده بودم مگه احترام به بزرگتر واجب نیست؟ نه خانم؟ با گفتن این جمله دلم سخت به حالش سوخت. بازهم بغض سراسر وجودش را فرا گرفت. مروارید های اشک از چشمانش در حال سرازیر شدن بود.

 

خانم مشاور،بارها به این موضوع فکر می کردم که چرا من هیچ خواستگاری ندارم؟ کابوس زندگیم همین شده بود”ازدواج”.

 

خواب با چشمانم بیگانه شده بود. ذهنم دایم مشغول بود و تنها به ازدواج فکر می کرد. احساس حقارت می کردم به هر طریقی بود می خواستم ازدواج کنم. به رابطه بر قرار کردن با پسران فکر می کردم و می خواستم با این کار انتقام ناملایمات روزگار و والدینم را ازشان بگیرم.

 

گرچه می دانستم اینگونه دوستی ها با هنجارهای اجتماعی و فرهنگی و از همه مهمتر شرع مقدس اسلام سازگار نبود و نیست.پس از مدت ها فکر کردن و تردید های بسیار دل را به دریا زدم. دریایی که طوفانش زندگیم را به نابودی کشید.

 

آبی نوشید تا شاید مرهمی بر آتش درونش باشد و ادامه داد: در دانشگاه با پسری به نام بهرام آشنا شدم. هم رشته ایم بود و بسیاری از کلاس هایمان با او بود. چندی نگذشت که رابطه مان قطع شد، داستانش مفصّله. دیری نپایید که باز هم با پسری دیگر آشنا شدم.

 

می خواستم از همه انتقام بگیرم به همه بگویم که من هم زیبا هستم و من هم احساس دارم ، محمد به من قول ازدواج داد و من ساده لوح باورم شد و خود را در اختیار او قرار دادم. روزی در دانشگاه با یکدیگر برخورد کردیم و گفت: مریم نمی توانم به خواستگاریت بیایم. خانواده ما با این گونه ازدواج های خیابانی موافق نیست. تنها می توانم با تو دوست باشم.

 

خشم سراسر وجودم را فرا گرفت نا خواسته با دستم صورتش را نوازش کردم و سیلی محکمی بر صورتش نواختم. مردک من را بازیچه امیال شیطانی خود کرده بود.

 

دیگر به هیچ پسری اطمینان نداشتم. افسرده شده بودم تا این بار را چاره را در سایت های همسر یابی یافتم. کارم شده بود سر کشیدن به سایت های مختلف همسریابی. از اول صبح تا پاسی از شب. با تلاش های شبانه روزی با پسری به نام فریدون آشنا شدم.

 

پس بازهم به همان مسیر قبلی برگشتی؟!

بله. انسان بودم و ما انسان ها با همدلی زنده ایم. چند صباحی از دوستیمان نگذشته بود که بازهم همان سریال تکراری به نمایش در آمد و سکانس آخرش چیزی جز سرخوردگی من نبود و مثل همیشه این من بودم که بازنده بودم. او هم من را تنها گذاشت و رها کرد.

با آنکه به رشته ام بسیار علاقه داشتم ولی دیگر هیچگاه به دانشگاه نرفتم.

 

یعنی چه؟ درس را رها کردی؟ این همه زحمت کشیده بودی.

مجبور بودم محیط دانشگاه یادآور خاطرات بدی برایم بود و با حضور در آنجا باز آن خاطرات برایم تداعی می شد.

مدتی خودم را در خانه حبس کردم. زندگی در وجودم مرده بود. سرانجام از طریق یکی از بستگانمان در یک شرکت مهندسی خصوصی کار گیر آوردم و سر گرم کار شدم.

 

شرکت متعلق به دو مرد بود که با هم رابطه فامیلی داشتند. هردوی آنها به من پیشنهاد برقراری ارتباط نامشروع دادند. باز هم سلام گرگ خالی از طمع نبود. با این که می دانستم کارم اشتباه است به این رابطه هم تن دادم. یه جورایی با خودم لج کرده بودم و این بار می خواستم از خودم انتقام بگیرم و بر بدبختی هایم بیفزایم.

 

می خواستم شهره آفاق شوم تا بلکه من را ببینند راهش فرقی نمی کرد. باز هم به بن بست رسیدم و سعی کردم ارتباطم را با آن دو قطع کنم،

 

خب چی شد؟!

آنها مرا تهدید کردند که از من فیلم گرفته اند و اگر قطع رابطه کنم فیلمم را منتشر می کنند. تمام ماجرا همین بود .تا اکنون که پیش شما هستم با آینده ای بر باد رفته اینجایم.

 

نظر کارشناس روانشناسی ،مشاوره و مددکاری اجتماعی:

به راستی چرا مریم به چنین سرنوشتی دچار شده بود؟! اگر کانون خانواده برای او محیطی سرشار از گرمی و محبت را فراهم می کرد و کمی از محبت والدین شامل حال او می شد اینک گل وجود مریم اینچنین پژمرده می بود؟

 

بهتر نیست فرزندان خود را آنگونه که شایسته است درک کنیم و مریم های خود را قبل از پژمردن در یابیم، مریم به دلیل احساس حقارتی که در نتیجه بی توجهی و الدین به او دست داده بود سعی کرده بود به هر شکلی خود را در مرکز توجه قرار داده و با اهرم ازدواج خود را به دیگران ثابت کند. اما دریغ و هزاران افسوس که در سراب خواسته های نفسانی افراد سودجو و منفعت طلب گرفتار آمده بود.

 

 

jamejamonline.ir
  • 13
  • 3
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
ویژه سرپوش