قتل با ضربات متعدد چاقو سرنوشت تلخی که برای ابوالفضل رقم خورد. پسر ١١سالهای که جسد او یک هفته پس از ناپدیدشدن در بیابانهای جنوب تهران کشف شد. علی متهم ٢٢ساله این پرونده، چهارشنبه شب پس از چند روز بازجویی به این جنایت هولناک اعتراف کرد. پروندهای که هشت روز پیش با اعلام خبر گمشدن این پسربچه در شعبه نهم دادسرای جنایی به جریان افتاد و درنهایت با اقرار متهم به قتل این پسر ١١ساله، یک پرونده جنایی هولناک دیگری رقم خورد. بنا بر اعلام پلیس انتظامی احتمال میرود قاتل به اختلالات روحی و روانی دچار باشد.
از گمشدن ابوالفضل تا پیداشدن جسد او
ماجرا از ناپدیدشدن مشکوک ابوالفضل در محله انبارنفت تهران شروع شد. روز جمعه، هفدهم ماه جاری بود که این پسر ١١ساله از خانه خارج شد و به فضای سبز نزدیک خانهاش در خیابان زربافیان رفت تا مثل هر روز چند ساعتی را آنجا بازی کند. بر اساس گفته شاهدان و اهالی محل او تا حوالی ساعت ٨ شب با بچههای همسنوسالش مشغول بازی بوده تا اینکه یکی از اهالی محل او را در راه خانه میبیند و به او میگوید که دیروقت است و بهتر است هرچه زودتر به خانه برود؛ اما دیگر خبری از ابوالفضل نشد و او ناپدید شد.
با ناپدیدشدن این پسربچه پدر و مادربزرگش و اهالی محل برای پیداکردن او همه جا را جستوجو میکنند. حتی یک کانال تلگرامی و صفحه اینستاگرام با نام این کودک راهاندازی ميشود تا شاید از این طریق از او ردی پیدا شود. همزمان این پرونده در شعبه نهم دادسرای جنایی به جریان میافتد. بازپرس سهرابی دستور پیگيری و بررسیهای بیشتر در خصوص این پرونده فقدانی را به ماموران اداره یازدهم آگاهی اعلام میکند. ماموران در حین تحقیقات به جوان ٢٢سالهای به نام علی مشکوک میشوند و او را بازداشت میکنند. محل زندگی او در همان نزدیکی محل زندگی و گمشدن ابوالفضل بود. درواقع متهم با ابوالفضل بچهمحل بود؛ اما این متهم در بازجوییها اظهارات ضدونقیضی را مطرح میکرد تا اینکه درنهایت چهارشنبه شب به قتل این پسربچه و انتقال جسد او به کمک برادرش به بیابانهای جنوب تهران اعتراف کرد.
دستگیری متهم و اعتراف به ٥٠ ضربه چاقو
به گفته سرپرست دادسرای امور جنایی تهران این اعترافات طی چند مرحله و با تناقضگوییهای متعددی متهم همراه بود تا درنهایت تیم تحقیقات جنایی موفق به کشف این پرونده جنایی شدند. شهریاری درباره برخی جزییات این پرونده و چگونگی اعترافات متهم گفت: «رسیدگی به این پرونده بلافاصله با اعلام خبر ناپدیدشدن ابوالفضل آغاز شد. چند ساعت پس از اعلام این گزارش و با تحقیقات میدانی به پسر ٢٢سالهای مشکوک شديم و او بازداشت شد.
آثار چاقو روی دستهای پسر جوان مشهود بود اما متهم مدعی بود که آثار روی دستش به واسطه خردکردن گوشت به وجود آمده است؛ اما ادعای او برای ماموران تیم تحقیق قانعکننده نبود و به همین دلیل بازجوییها از متهم ادامه پیدا کرد تا اینکه او چهارشنبه، ٢٢شهریور در اظهاراتی متناقض به قتل این پسر ١١ساله اعتراف کرد اما محلهای مختلفی را به عنوان محل رهاکردن جسد به تیم تحقیقات معرفی میکرد كه همه نقاط اعلامشده از سوی او پس از بررسی تیم تحقیقات دروغین بود تا اینکه درنهایت محل اصلی رهاکردن جسد که ٥٥کیلومتری جاده تهران به قم بود را به تیم بررسی جنایی نشان داد.
اکیپی از کارآگاهان بلافاصله راهی محل شده وجسد ابوالفضل کشف شد.» او با اشاره به بخشی از اعترافات متهم و نتایج بررسی و معاینات اولیه جسد ابوالفضل گفت: «متهم بیش از ٥٠ ضربه چاقو به پسر ١١ساله زده است که فقط ٢٥ضربه آن به سروصورت ازجمله داخل چشمهای وی بوده است. پزشکی قانونی هم علت فوت را ضربات متعدد چاقو اعلام کرده است.»
شهریاری درباره انگیزه احتمالی قاتل هم توضیح داد: «هر چند انگیزه اصلی قاتل هنوز به طور قطعی مشخص نشده است و تحقیقات در این خصوص در حال انجام است. هنوز مشخص نیست که به این پسربچه تعرضی صورت گرفته یا نه، با وجود این بر اساس اعترافات، متهم در کودکی در پارک رازی مورد تعرض قرار گرفته بود و عنوان کرد که یک عقدهای در وی ایجاد شده بوده و به همین دلیل این پسر ١١ساله را به بهانه دیدن کبوتر به خانه کشانده است.»
حالا علی متهم ٢٢ساله این پرونده هولناک، به قتل دلخراش ابوالفضل اعتراف کرده است. قتلی كه به گفته خودش همان روز جمعه مرتکب آن شده و پس از آن به کمک برادرش جنازه را داخل چمدانی قرار داده و به بیابانهای اتوبان تهران- قم منتقل کرده است؛ اما انگیزه او از ارتکاب به این جنایت چندان روشن نیست.
آنچه در ادامه میخوانید بخشی از اعترافات او در جلسه بازجویی پلیس است که در ادامه میخوانید:
چرا ابوالفضل را به قتل رساندی؟
قصد من این بود که او مثل من قربانی نقشه شومی نشود!
چه نقشه شومی؟
همسنوسال ابوالفضل بودم که در پارکی در نزدیکی خانهمان، فردی مرا قربانی جنایت سیاهش کرد.
ابوالفضل را از چه زمانی میشناختی؟
خانه ابوالفضل چند کوچه آن طرفتر بود. درواقع ما بچهمحل بودیم. من او را همیشه در پارک میدیدم. آن روز هم مثل همه روزها ابوالفضل را دیدم و تصمیم گرفتم اتفاق تلخی که برای خودم در کودکی رخ داده برای او رخ ندهد.
ابوالفضل را به چه بهانهای به خانه کشاندی؟
به بهانه دیدن کبوترهایم. بچهها در این سن و سال عاشق کبوتر هستند.
بعد چه اتفاقی افتاد؟
من او را به پشتبام بردم اما او متوجه نقشه من شد، شروع به دادوفریاد کرد. من هم برای اینکه همسایهها متوجه نشوند، او را با چاقو زدم.
کسی از طبقات متوجه نشد؟
نه هیچکس در آپارتمان نبود.
با جسد چکار کردی؟
جسد را داخل کیسه پلاستیکی بزرگی قرار دادم و بعد آن را در چمدانی جاسازی کردیم. بعد هم همراه با برادرم آن را به جاده قم بردیم و در آنجا رها کردیم.
برادرت در کشتن ابوالفضل نقش داشت؟
نه او تنها در انتقال جسد به من کمک کرد؛ آن هم به خاطر آبروی خانواده. وقتی موضوع را به او گفتم، خیلی ترسیده بود؛ میخواست ماجرا لو نرود. او زن و بچه دارد و اهل این کارها نیست.
شغلت چیست؟
من تازه خدمتم تمام شده و بیکار هستم.
روایت اهالی محل از ابوالفضل و مقتول
حالا با گذشت ٢ روز از اعلام خبر قتل ابوالفضل اهالی محله انبارنفت هنوز در شوک هستند. آنها پیش از ظهر جمعه با شرکت در مراسم تشیيع جنازه ابوالفضل برای آخرینبار با این پسر کوچک و دوستداشتنی وداع کردند.
پسربچهای که به گفته رضا یکی از کاسبهای این محل همه او را میشناختند: «در کل خیابان زربافیان و تا خیابان انبارنفت کسی نبود که این پسر را نشناسد. بچه سروزبانداری بود و در عین حال خیلی مودب و باهوش. به همین دلیل هم همه محل او را میشناختند و دوستش داشتند. او هر روز بعد از حوالی ٦ عصر به مغازه من میآمد و یک بستی میخرید. درواقع مقرری روزانه او بود. وقتی خبر گمشدن او را شنیدم، خیلی نگران شدم ولی فکرش را هم نمیکردم که او را به قتل رسانده باشند آن هم توسط یکی از ساکنان همین محل.»
او درباره خانواده ابوالفضل به «شهروند» توضیح میدهد: «جواد پدر ابوالفضل یک مغازه کوچک موتورسازی داشت. البته چند وقتی بود که مغازه را پس داده و بیکار شده بود. جواد همان اوایل به دنیاآمدن ابوالفضل از مادرش جدا شد و با مادرش زندگی میکرد. درواقع در این خانه ابوالفضل با پدر و مادربزرگش زندگی میکرد. من خبر گمشدن او را از طریق مادربزرگش متوجه شدم. چهارشنبه شب هم خبر این حادثه را در تلگرام دیدم.»
مسعود پسر ٣١ساله یکی از ساکنان خیابان زربافیان است. او و خانوادهاش از قدیمیهاي این محل هستند و به همین دلیل هم خانواده سلطانی را میشناسد و هم خانواده قاتل را: «هنوز هم باورمان نمیشود. علی خیلی آرام و بیصدا بود. فقط یکبار در یکی از هیأتهاي این محل عصبانی شده بود و برای یک نفر چاقو کشیده بود؛ اما این حادثه همه را شوکه کرد. آنها از قدیمیهاي این محل هستند. یک خانه قدیمی داشتند که چند سال پیش بعد از مرگ پدرشان آن را خراب کردند و از نو ساختند. علی با مادرش در طبقه اول همین ساختمان ساکن است و سایر طبقات هم برای خواهر و برادرهایش دیگرش است. من در سایتها دیدهام که اعلام شده او ناراحتی روحی، روانی دارد، اما او تازه از خدمت سربازی برگشته بود. کسی كه در این حد بیمار است، چطور از خدمت معاف نشده است.»
وقتی صحبتهای او به اینجا رسید، سعید یکی دیگر از جوانهای محل به «شهروند» گفت: «به نظر من هم مریضاحوال بود. چندباری من با او رودررو شدم، رفتارش غیرعادی بود، خدمتش هم نیمهکاره ماند و به او کارت قرمز دادند. با این همه او جنایت مرتکب شده، خانواده جواد حق دارد از این حادثه عصبانی باشد. چند تا از اقوام آنها پنجشنبه غروب به خانه علی و مادرش حمله کردند، درِ اصلی را شکستند و شیشههای طبقه اول را خرد کردند، به آبگرمکن و تلویزیون هم رحم نکردند، البته با وساطت اهالی محل ماجرا قبل از دخالت پلیس خاتمه پیدا کرد.»
- 85
- 3