سراسیمه خودش را به بیمارستان میرساند. میگویند نمیتوانند برای شوهرش کاری کنند و باید او را به بیمارستان لقمان منتقل کنند. یکراست میرود لقمان و با تمام وجود فریاد میزند تا کسی به داد شوهرش برسد؛ شوهری که دیگر صدای آه و نالهاش در نمیآید. ساعت دو نیمه شب است. مرد روی برانکارد است و زن هراسان و مستاصل میگوید: «مواد زده، دوغ آورده بود خونه، اصرار داشت بخوریم. براش دوغ ریختم، یه لیوان خورد و این طوری شد». نیم ساعت بعد مرد را روی همان برانکارد از اتاق احیا خارج میکنند. منتها روی او را با ملحفه سفید پوشاندهاند.
چند روز بعد پلیس به او میگوید برای پاسخ به چند سوال باید برود پیش بازپرس.میگوید: «چه توضیحی؟ هرچی بود، گفتم.مواد زده بود، دوغ خوردو این طوری شد».بازپرس برگههای داخل پرونده نارنجی رنگ را ورق میزند. بعد زل میزند به متهم. زن با ترسی که نمیتواند آن را پنهان کند موهایش را هل میدهد داخل روسری.
بازپرس: چهکارهای؟
زن:آرایشگر.
بازپرس: گفتی شوهرت معتاد بود، دوغ خورد و مُرد؟
زن: خودش دوغ خریده بود. اصرار داشت برایش بیاورم. یخ هم خواست.
بازپرس: توی خون شوهرت سیانور بود. داخل دوغش ریختی؟
زن: دوغ که سیانور نداره. بهخدا خبری نداشتم. شاید خواهرش بهش داده باشه. شب از خونه اونا اومد خونه و دوغ همراهش بود. با هم درگیری داشتن. چند باری هم کتککاری کرده بودن. وقتی اومد خونه عصبی و بیحوصله بود.
بازپرس:پدر و مادر شوهرت ازت شکایت کردن. میگن پسرشون رو سمخور کردی. پزشکی قانونی هم توی خون شوهرت سیانور پیدا کرده. بد رفتاریهای شوهرت باعث شد بهش سیانور بدی؟
زن خودش را میبازد. هر چقدر که میخواهد خودش را بیگناه جلوه دهد، فایدهای ندارد. انگار دستش رو شده:« من فقط از اون مرده دارویی خواستم که کمی شوهرم رو مریض کنه. فکر کردم مریض بشه و ازش پرستاری کنم باهام مهربونتر میشه و دست از کاراش بر میداره. نمیدونستم اینطوری میشه. بابتش ۱۲هزار تومان پول دادم.»
بازپرس: کدوم مرده؟
زن: رفتم ناصرخسرو. از یه مرد میانسال دارویی خواستم که شوهرم رو بیمار کنه. بعد هم ریختم توی دوغی که آورده بود. وقتی دوغ رو خورد حالش بد شد. دیدم داره ناله میکنه. رسوندمش بیمارستان. به خدا نمیخواستم بمیره.
خرید اشتباهی یا قتل؟
هر سه دختر زن شهادت میدهند که پدر و مادرشان با هم مشکل داشتند اما هر سه معتقدند که این اختلافات باعث نمیشود که مادر دست به قتل پدر بزند. البته پدر بزرگ و مادر بزرگشان نظر دیگری دارند.آنها همچنان عروس خود را قاتل پسرشان میدانند. ادعایی که نوههایشان قبول ندارند. نرگس دختر بزرگ شادی(متهم) که دو سالی میشود راهی خانه بخت شده است، میگوید: «پدر بزرگم هیچ وقت مادرم را دوست نداشت. مادرم انتخاب او نبود و پدرم عاشق مادرم شده بود. حال که این اتفاق افتاده، پدرم بزرگم دوست دارد از مادر انتقام بگیرد. برای همین چنین ادعاهایی را مطرح میکند».
یک هفته بعد بازپرس و مامورها همراه با شادی راهی ناصرخسرو میشوند. همان خیابانی که مردها آهسته زیر گوش هر رهگذری واژه «دارو، دارو» را زمزمه میکنند. زن مشخصات مرد داروفروش رابه خاطر نمیآورد. اصلا یادش نمیآید که از کجا دارو را تهیه کرده و ۱۲هزار تومان را به چه کسی داده است.
زن چمباتمه میزند داخل سلولش. دیگر صداها و حرفها برایش تکراری شدهاند. شوهرکُش صدایش میزنند. نگهبان خشک و جدی به اسم شناسنامهای میخواندش و روسری به سر دوباره راهی بازجویی میشود.
دیگر بازپرس را به خوبی میشناسد. باز هم همان پرونده نارنجی رنگ و برگههایی که لابهلای آن جا خوش کردهاند. صدای بازپرس او را به خود میآورد: «علیرضا کیه؟»
زن: راننده من هست.
دامادت میگه دوستت بوده.
غلط کرده دور از جون. بچه ساله. رانندگی میکنه برام. هرجا بخوام برم منو میبره و خرده کارها رو انجام میده.
با پول آرایشگری میشه راننده استخدام کرد؟ چقدر بهش حقوق میدادی؟
بستگی به کارهایی داشت که برام میکرد.
اون کمکت کرد شوهرت رو بکشی؟
دارو رو اون برام تهیه کرد. گفت فقط شوهرم رو مریض میکنه. فکر کنم میدونست سیانوره.
از کجا آورد؟
میگفت آشنا داره. ۱۲ هزار تومن ازم گرفت و دارو رو داد. گفت به خورد شوهرم بدم تا آدم بشه.
زوایای پنهان یک آدمکشی درست و حسابی
اعترافات علیرضا معلوم کرد که شادی را نمیتوان در دسته زنان خانوادهدوست و متعهد به حساب آورد. او هم پابهپای شوهرش روابط موازی را تجربه میکرد. بعد از هر دعوای خانوادگی یا کشف یکی از روابط پنهانی شوهرش، به درد دل با یکی از دوستان خود مینشست یا اینکه با فرد جدیدی وارد رابطه میشد. یکی از این افراد «علیرضا» بود.
نرگس دختر شادی است. داستان اطلاع از حضور علیرضا در زندگی مادرش را چنین مطرح میکند: «وسط روز بود.مثل همیشه مادرم راهی آرایشگاه شده بود و من هم کارهای خانه را میکردم. برخلاف مادرم از این کار لذت میبرم. زنگ تلفن به صدا در آمد. زنی گریان پشت خط تلفن، خودش را الهام معرفی کرد. گفت که مادرم باعث شده شوهرش او را طلاق دهد. از من خواست با شماره خانه شوهرش تماس بگیرم. گیج و حیران از خانه خارج شدم. به اولین باجه تلفن همگانی که رسیدم شمارهای را که روی کاغذ خریدم نوشته بودم، گرفتم. مرد جوانی پاسخ داد، قطع کردم و دوباره شماره را گرفتم. مادرم پاسخگو بود. از او خواستم که زو د به خانه بیاید. او با همان مرد آمد و مدعی شد که علیرضا فروشنده موارد آرایشی است و برای آرایشگاه از او خرید میکند».
داماد شادی هم به ماموران اعلام کرده بود که میداند مادر همسرش با مردی به اسم علیرضا ارتباط دارد. البته وی از نوع رابطه و جزيیات اطلاعی نداشت.
اعترافات علیرضا
اتاق بازجویی روشن است و پر نور. در بزرگ قهوهای رنگ باز میشود و دو مرد وارد اتاق میشوند. همان پوشه نارنجی رنگ را روی میز میگذارند. قرار است علیرضا واقعیت را بگوید. :«زن داشتم، دلم نمیخواست کس دیگری وارد زندگیام شود. اما شادی خیلی اصرار کرد، مرتب تماس میگرفت و حتی پول هم به من میداد. شغلم رانندگی است، همین باعث میشد بیشتر در خدمتش باشم. با او رابطه خاصی نداشتم اما میدانستم با مردهای دیگری ارتباط دارد. یکی دو بار خودم او را سر قرار رسانده بودم. از دست شوهرش همیشه مینالید. قبلاً لوستر سازی کار میکردم و خوب به یاد داشتم که ازجمله موارد مورد استفاده آنها سیانور است. از دوستانم سیانور خواستم اما کسی حاضر نشد این ماده را به من بدهد. بالاخره آن را از ناصرخسرو تهیه کردم. پول گرفت و سیانور را داد».
در ادامه تحقیقات مشخص میشود وقتی شادی سم مهلک را به خورد شوهرش میدهد و او به حالت بیهوشی در میآید با علیرضا تماس می گیرد تا با هم شوهرش را به بیمارستان برسانند. شادی بین راه سراغ دفتر کار شوهرش میرود تا بتواند سند ماشین را بردارد، به علیرضا قول داده بود که بعد از خلاصی از دست شوهرش، سند ماشین را به نام وی بزند. احتمالا همین وعده مرد جوان را به قتل تشویق کرده بود.
این پرونده به درخواست پدر و مادر مقتول و دخترهای وی که بعد از متوجه شدن اصل ماجرا در دایره شکات مادر خود قرار گرفتند با رای شعبه ۷۱ دادگاه کیفری به پایان رسید. رای صادره از سوی نورا... عزیزمحمدی ريیس هیات قضات از این قرار است:
شادی به یک بار قصاص نفس و علیرضا به ۱۵ سال حبس تعزیری و ۱۰ سال اقامت اجباری در نیکشهر سیستان و بلوچستان محکوم شدند.
توضیحات کارشناسان
در تمام این ماجرا یک سوال اصلی وجود دارد: چرا زن به شوهر خود خیانت میکند؟ کارشناسان به این سوال چنین پاسخ دادند:
بهزاد دارابی(رواشناس و مدرس دانشگاه فرهنگیان)، دلایل زیادی را میتوان برای تحقق این اتفاق غمانگیز بر شمرد اما فکر میکنم بزرگترین دلیل آن اختلال شخصیتی هر دو طرف باشد. به عبارتی برخی از ویژگیهای فردی مانند خود کوچک یا خودبزرگ بینی، نبود عزت نفس، اعتماد به نفس کاذب، وسواس ذهنی و مواردی از این دست باعث میشود افراد دست به کارهای ناشایست زده و برای توجیه عمل خود دلیلتراشی کنند. این افراد به طور حتم با کسانی معاشرت میکنند که آنان نیز زخم چنین آسیبی را بر روح و روان خود داشته و عامل بروز زشتیهای زیادی در جامعه شدهاند.
امیر افسری(رواشناس و استاد دانشگاه علامه طباطبایی)، در این خصوص باید به اصطلاح «کمال همنشین در من اثر کرد» توجه شود. افرادی که دست به خیانت میزنند و روابط موازی را تجربه میکنند از معاشرات فاسق برخوردار بوده و به طور حتم در بررسی بالینی این افراد دوستانی یافت میشوند که بیشترین نزدیکی را به ایشان داشته و در خصوص خاطرات خوب و نابی که در اثر خیانت کسب کردهاند با آنان صحبت میکنند. تکرار زشتی باعث میشود از میزان زشتی عمل کاسته شده و به نظر امری طبیعی و در درازمدت حق به حساب آید.
دکتر مجید صفاری(مدیرعامل نخستین انجمن متخصصان روانشناسی کشور)، باید روی زیادهخواهی و لجبازی انگشت گذاشت. کم نیستند زنان خیانتکاری که بعد از بررسی دلایل خیانت به عنوان اولین دلیل لجبازی با همسر را مطرح کرده و مدعی میشوند چون او با زنان زیادی رابطه داشت من هم همین کار را کردم. این زنان همانهایی هستند که میل به تنوعطلبی و زیادهخواهی آنان را وامیدارد که نیازهای غیر انسانی و غیراخلاقی خود را از طرق زشت و ناپسند برآورده کنند.
زنانی که مردان هوسرانی دارند از نظر جنسی نیز در مضیقه بوده و همین امر آنان را تشویق و ترغیب به خیانت میکند. در مرحله بعدی نیاز مالی قرار دارد. البته برخی این موضوع را مهمترین دلیل خیانت میدانند اما به اعتقاد من اختلال شخصیتی و تنوع طلبی منجر به بروز آسیب اجتماعی خیانت به همسر می شود و توجیهاتی مانند فقر، خیانت شوهر و مواردی از این دست به کمک خائنین می آید تا از زشتی عمل ارتکابی خود بکاهند.
الهه حبیبی
- 12
- 4
بنده خدا
۱۳۹۷/۲/۲۳ - ۳:۵۱
Permalink