به گزارش شرق، این پرونده یک سال قبل به جریان افتاد و مأموران گشت پلیس در جریان درگیری دو مأمور با چند شهروند در خیابان ۱۷ شهریور قرار گرفتند.
به مأموران گشت گزارش شد دو مأمور را که در حال انجام عملیات بودند، ربودهاند. وقتی مأموران در حال گشتزنی بودند، مرد جوانی را که در حال دویدن بود، دیدند. این مرد به مأموران مراجعه کرد و مدعی شد مأمور است و دو مرد آدمربا او را دزدیده بودند.
لحظاتی بعد مأموران، دیگر مأمور را که فرار کرده بود، دیدند و او را نیز سوار ماشین کردند. حین گشتزنی دو مرد آدمربا نیز شناسایی و بازداشت شدند. با انتقال طرفین پرونده به کلانتری دو مأمور ربودهشده گفتند متهمان آدمربایی کردهاند؛ اما متهمان مدعی شدند تصور میکردند این دو نفر مأموران قلابی هستند. بهاینترتیب و با توجه به مدارک موجود و شکایت دو مأمور پرونده برای رسیدگی به شعبه ۲ دادگاه کیفری استان تهران فرستاده شد. متهمان در این شعبه پای میز محاکمه رفتند و با توجه به اینکه یکی از متهمان غیبت داشت، فقط یکی از آنها صحبت کرد. در ابتدای جلسه رسیدگی به این پرونده کیفرخواست علیه متهمان خوانده شد، در ادامه شاکیان یک به یک در جایگاه قرار گرفتند. شاکی اول گفت: من متولد ۷۶ و دانشجو هستم و درس میخوانم. با توجه به تخصصم با یک نهاد به صورت قراردادی کار میکنم و قرار است بهزودی استخدام شوم و کارهای آن هم انجام شده است. روز حادثه به همراه دوستم براساس مأموریتی که داشتیم در حال نقطهزنی بودیم و کارهایمان را انجام میدادیم و سیگنالها را یادداشت میکردیم که مردی به ما نزدیک شد. او پرسید شما کی هستید، ما هم گفتیم مأمور هستیم.
او رفت و چند دقیقه بعد برگشت و گفت باید ثابت کنید مأمور هستید. ما هم گفتیم با پلیس ۱۱۰ تماس بگیرید. یکی از آنها فریاد زد اینها دروغ میگویند. یکباره تعداد زیادی آدم جمع شد. ما که دیدیم این اتفاق افتاده است برگه مأموریت را درآوردیم و به متهم حاضر در دادگاه نشان دادیم و او هم فریاد زد اینها را بزنید. یکدفعه آدمهایی که آنجا بودند با لگد و سیلی به جان ما افتادند و من را درحالیکه بهشدت کتک میزدند، سوار ماشین کردند. دوست دیگرم حسین وقتی دید شرایط اینطور است، مقاومت نکرد و سوار شد. آنها بیسیم و باطوم ما را گرفتند. متوجه نشدند که من گاز اشکآور هم دارم.
همینطور که میرفتند، راننده پشت چراغ قرمز سرعتش را پایین آورد و من در یک لحظه گاز اشکآور زدم و خودم را به بیرون پرت کردم و دویدم. متهم حاضر در دادگاه هم دنبال من میدوید. به یک مغازه صوتی و تصویری که دوربین مداربسته هم داشت رسیدم و وارد مغازه شدم. متهم دستبند و باطوم من را به داخل مغازه پرت و فرار کرد. من بلافاصله به فرماندهم زنگ زدم و موضوع را گفتم و بعد هم دوستم با من تماس گرفت و گفت او هم فرار کرده است و به همراه پلیس به مغازه آمدند تا من را سوار ماشین پلیس کنند. من هم بلافاصله سوار شدم و در حال گشتزنی بودیم که دو متهم را هم بازداشت کردند.
در ادامه دیگر شاکی پرونده در جایگاه قرار گرفت. او گفتههای دوستش را تأیید کرد و گفت: متهمان از من یک دستبند به سرقت بردند و هنوز این دستبند به من برنگشته است. او درباره اینکه چطور فرار کرد، گفت: وقتی دوستم از ماشین بیرون پرید، یکی از متهمان دنبال او دوید. متهم دیگر هم سعی داشت جلوی من را بگیرد اما من موفق به فرار شدم. سپس متهم در جایگاه قرار گرفت. او گفت: شب قبل از حادثه برادرم که جوانی معتاد است به خانه من آمد و درحالیکه خمار بود گفت مقداری پول و موبایل و ساعت داشته که دو نفر تحت عنوان مأمور جلو آمدند و هرچه داشته از او گرفتند و فرار کردند.
من متوجه شدم آن افراد مأمور قلابی هستند. از این وضعیت خیلی ناراحت شدم. برادر من اعتیاد دارد و خمار بود. او آدم ضعیفی است و از اینکه آدم ضعیف را اذیت کرده بودند، ناراحت شدم. فردای آن روز داشتم در خیابان میرفتم که دو مرد جوان را دیدم؛ شبیه همانهایی بودند که برادرم میگفت. برادرم را صدا زدم، وقتی آمد گفت این دو نفر به احتمال زیاد همانهایی هستند که از او زورگیری کردهاند. من هم حرفش را باور کردم. دوست دیگرم که او هم حالا متهم است و به خاطر فوت برادرش به دادگاه نیامده، من را دید و گفت فکر میکنم برادرت درست گفته است. ما جلو رفتیم و پرسیدیم شما چه کسی هستید.
آنها گفتند به شما ربطی ندارد. بعد که تعداد ما زیاد شد، گفتند مأمور هستیم اما برگ مأموریت و کارت همراه نداشتند و اگر هم داشتند به ما نشان ندادند. آنها فحاشی کردند و به ما گفتند به شما ربطی ندارد ما چه کسی هستیم. من هم واقعا فکر کردم مأمور قلابی هستند. آنها را سوار ماشین کردم تا به کلانتری ببرم. در راه کلانتری یکی از آنها فرار کرد. من پیاده شدم که دوباره او را بگیرم که با مأموران کلانتری روبهرو شدم و گفتم یک مأمور قلابی این اطراف است. بعد متوجه شدم مأموران هم دنبال من بودهاند. متهم گفت: آقای قاضی من اگر آدمربا بودم که به سمت کلانتری نمیرفتم.
مگر آدمربا پشت چراغ قرمز متوقف میشود؟ من پشت چراغ ایستاده بودم. همان موقع هم گفتم شما را تحویل کلانتری میدهم. چند خیابان بیشتر هم به کلانتری نمانده بود که این اتفاق افتاد. فرد آدمربا که سمت کلانتری نمیرود. متهم در ادامه گفت: ما آدمهای ضعیفی هستیم؛ من برای اینکه زندان نباشم و بالای سر بچههایم باشم گوسفندان پدرم را فروختم و وثیقه گذاشتم. حالا هم من را متهم به آدمربایی میکنند. بعد از گفتههای متهم وکیلمدافع او در جایگاه قرار گرفت. او نیز اتهام وارده به موکلش را رد کرد و گفت: موکل من هیچکدام از اقداماتی را که منجر به آدمربایی است، انجام نداده. اگر دو شاکی برگ مأموریت نشان میدادند، تصور اشتباه درباره آنها رخ نمیداد.
بنا بر این گزارش با توجه به اینکه یکی از متهمان در دادگاه حاضر نبود، ادامه جلسه به بعد موکول شد.
- 17
- 6