شنبه ۰۳ آذر ۱۴۰۳
۱۵:۵۲ - ۰۹ دي ۱۳۹۹ کد خبر: ۹۹۱۰۰۰۵۲۸
جرم و جنایت

اعترافات تلخ پدری که ۲ دختر جوانش را کشت

جزئیات قتل دو دختر جوان,قتل
مرد جوان که در دادگاه اتهام چهار قتل را انکار کرده بود لب به اعتراف گشود و جزئیات قتل دو دختر جوان خود را شرح داد.

به گزارش رکنا، حتی عنوان خبر هم تلخ و تکان دهنده بود: «قتل دو دختر جوان به دست پدرشان.»

 

 

اما تلخی ماجرا زمانی به کام آدمی تلخ‌تر می‌شد که ماجرای این جنایت به همین جا ختم نشده و متهم پدر و مادر همسرش را هم قربانی جنایت هولناک خود کرده بود. از مهر ماه سال ۹۷ این پرونده به جریان افتاد و حالا شمارش معکوس برای اجرای حکم قصاص متهم آغاز شده است.

 

متهمی که یک بار سیر تا پیاز ماجرا را انکار کرد. زیر بار اعترافات قبلی خود هم نرفت. همین کافی است که شک نداشته باشم او با من گفتگو نخواهد کرد.

 

وارد زندان رجایی شهر کرج می‌شوم و می‌دانم که می‌خواهم با پدر سولماز و ساناز گفتگو کنم که حالا مردد مانده ام در مرز باریک عنوان این مرد. او را پدر سولماز و ساناز خطاب کنم با قاتل آنها؟

 

از بند بیرون می‌آید و وارد اتاقی می‌شود که در آن منتظرش نشسته ام. روبرویم می‌نشیند و بر خلاف انتظارم می‌گوید که با من گفتگو خواهد کرد.

 

همسر قاتل قبل از حادثه خانه را ترک کرد

می‌خواهم تکلیفم با روند گفتگو مشخص شود. باید بدانم متهم باز هم اتهامات خود را انکار می‌کند؟

می‌پرسم: «اتهام ۴ فقره قتل را قبول داری؟»

می‌گوید: «بله!»

 

این "بله" برایم ورق را برمی گرداند. اعترافات قاتلی که در جایگاه دفاع در دادگاه همه چیز را انکار کرده بود و حالا می‌خواهد پرده از راز جنایت هولناک خود بردارد باید شنیدنی باشد.

 

از شب حادثه بگو.

 

یک هفته‌ای می‌شد که همسرم از خانه قهر کرده بود. از او خبر نداشتم و نمی‌دانستم کجاست. جواب تماس‌ها و پیام‌های من را نمی‌داد. بعدا در پرینت تماس‌ها متوجه شدم که شب آخر به او حدود ۳۰۰ پیامک زده بودم که جواب نداده بود.

 

و جواب ندادنش تو را کلافه می‌کرد؟

 

بله. من او را دوست داشتم. بچه‌ها هم نگرانش بودند. تا به حال سابقه نداشت از او یک هفته بی خبر باشم. حتی زمانی که او را طلاق دادم هم باز از همدیگر خبر داشتیم.

 

طلاق گرفته بودید؟

 

بله، ما ۵ سال قبل از حادثه طلاق گرفته بودیم. اما بعد از مدتی آشتی کردیم و همسرم دوباره به خانه من برگشت. صیغه محرمیت خواندیم، اما او قبول نمی‌کرد که عقد کنیم. با اینکه من خیلی اصرار داشتم، اما او می‌گفت از زندگی با تو چیزی نمی‌خواهم و فقط دلم می‌خواهد کنار بچه هایم باشم.

 

بعد چه شد که با تو قهر کرد و یک هفته پیدایش نشد؟

 

بین ما گهگاهی اختلاف نظر و جر و بحث‌هایی بود. همان هم باعث شده بود که یک بار از من طلاق بگیرد. تفکر ما با هم فرق داشت. همسرم می‌گفت بچه‌ها بزرگ شده اند و به آن‌ها اجازه بده با دوستانشان کافی شاپ بروند. می‌گفت اجازه بده ظاهرشان امروزی باشد. اما این رفتار‌ها برای من باور پذیر نبود. من دلم نمی‌خواست زنم و دخترانم از این رفتار‌ها داشته باشند یا تنهایی جایی بروند.

 

اما آن شب که از خانه رفت اتفاق خاصی نیفتاده بود. هفته قبل از آن دخترم ماشین را در پارکینگ پارک کرده بود و یادش رفته بود شیشه‌ها را بالا بدهد. سر همین بگومگوی مختصری داشتیم. من به سولماز، دختر بزرگم؛ گفتم که شاید گربه داخل ماشین برود و سر همین کمی بحثمان شد. اما موضوع تمام شده بود. حتی چند شب بعد از آن بحث تولد ساناز دختر کوچکم را گرفتیم و مشکلی نبود. من کیک خریدم و دیگر حرفی در مورد ماشین نزدم. تا اینکه یک روز صبح همسرم با عجله به خانه آمد و گواهینامه و وسایل سولماز را روی جاکفشی گذاشت و رفت. کمی شک کردم که رفتارش مثل همیشه نبود. اما فکرش را هم نمی‌کردم بخواهد قهر کند. وقتی از خانه رفت به دخترانم پیام داده بود و گفته بود من با پدرتان نسبتی ندارم و دیگر رفتارش را تحمل نمی‌کنم و به خانه اش برنمی گردم.

 

دخترانم را کشتم که راحتشان کنم

 

برگردیم به شب حادثه ...

 

ما ویلایی در چالوس داشتیم که قرار بود روز بعد به آنجا بروم. آن شب برای دخترانم شام پختم. خوراک مرغ و بادمجان درست کرده بودم. بعد رفتم دنبال سولماز. او دانشجوی حقوق دانشگاه پاکدشت بود. در ترمینال خاوران با او قرار گذاشتم و با هم به خانه برگشتیم. دیدم که ساناز به پدر و مادر همسرم زنگ زده بود و از آن‌ها خواسته بود حالا که من دارم سفر می‌روم، به خانه ما بیایند. وقتی مادر خانمم را دیدم از او سراغ زنم را گرفتم. گفت نمی‌داند همسرم کجاست. وقتی به او اصرار کردم که راستش را بگوید گفت همسرم می‌خواهد به مشهد برود و آنجا با فردی ازدواج کند. حتی می‌گفت قصد دارد دخترانم را هم با خودش ببرد. این حرف من را تا مرز جنون برد.

 

تو که همسرت را خوب می‌شناختی. این حرف را باور کردی؟

 

نه باور نکردم. می‌دانستم که مادرش از روی ناراحتی آن حرف را می‌زند. اما واقعا اعصابم تحریک شده بود.

 

مادر و پدر همسرت را به خانه تان کشانده بودی تا نقشه قتل را عملی کنی؟

 

نه ساناز آن‌ها را دعوت کرده بود. من تا ساعت حدود ۸ در فکر کشتن آن‌ها نبودم. وقتی حرف مشهد رفتن همسرم شد، به این فکر افتادم.

 

اما تو به همسرت پیام داده بودی و گفته بودی اگر برنگردی کاری می‌کنم که پشیمان شوی!

 

بله من این پیام را دادم. اما ساعت ۸ که تصمیم به قتل گرفتم این پیام را ارسال کردم.

 

قاتل لحظه کشتن دو دختر جوانش را تشریح می‌کند

 

بالاخره آن شب چه شد که هر چهار نفر را کشتی؟

 

ذهنم پر از سر و صدا بود. انگار یک صدایی زیر گوشم می‌گفت خودت و بچه‌ها را بکش که راحت شوی. از طرفی انگار یک صدا در سرم می‌گفت که اگر خدا بخواهد زنده می‌مانند، اگر خدا نخواهد حتی یک برگ هم از درخت نمی‌افتد! با خودم کلنجار می‌رفتم و بالاخره تصمیم گرفتم که فکرم را عملی کنم. برای همین برای هر چهار نفر شیرموز درست کردم و در آن قرص خواب ریختم.

 

بوکسور هستی؟

 

همیشه ورزش می‌کردم. هم بوکس و هم پرورش اندام. اما مسابقه شرکت نمی‌کردم. در اعترافات اولم گفته بودم که با مشت به سر دخترم زدم و همین باعث شد نام بوکسور روی من بماند.

 

چطور دلت آمد دختران جوانت را به قتل برسانی؟

 

اول فقط قصد کشتن مادر زنم را داشتم. اگر آن شب آن‌ها به خانه ام نمی‌آمدند تصمیم به قتل آن‌ها هم نمی‌گرفتم. نقشه قبلی نداشتم. فکر اینکه همسرم برود و بچه‌ها را با خودش ببرد داشت دیوانه ام می‌کرد.

 

وقتی این تصمیم را گرفتم و این کار‌ها را می‌کردم احساس می‌کردم خواب هستم. این من نیستم که دارم این کار‌ها را می‌کنم و آرزو می‌کردم کاش از خواب بپرم. حتی می‌خواستم خودم را هم بکشم و تعداد زیادی قرص خوردم.

 

هر چهار نفر به خاطر قرص‌هایی که در شیر موز بود و خوردند، خواب عمیقی رفته بودند. اول سراغ سولماز رفتم و گلویش را فشار دادم. بعد بالش را روی صورتش گذاشتم و سراغ ساناز رفتم. او یک لحظه بیدار شد. بعد هم پدر و مادر همسرم را به قتل رساندم.

 

من قاتل دخترانم هستم

 

بعد از قتل چه کردی؟

 

رگ دستانم را زدم. می‌خواستم کار خودم را هم تمام کنم. همین کار هم باعث شد که الان عصب دستانم مشکل داشته باشد. دستم مشت نمی‌شود. آن شب قرص زیادی خورده بودم. همه این‌ها باعث شد چند ساعتی بی حال روی زمین بیفتم. یکدفعه دیدم برادرم دارد با من تماس می‌گیرد. آمده بود دم در خانه مان. همسرم با او تماس گرفته بود و گفته بود از اینکه بچه‌ها جواب تماسش را نمی‌دهند نگران است. من موضوع را به برادرم گفتم و او داخل خانه آمد و اوضاع را دید. بعد با هم به کلانتری رفتیم و خودم را معرفی کردم. چند روز اول در آگاهی فقط گریه می‌کردم و هنوز بی حال بودم. بعد هم مدتی در بیمارستان روانی بستری شدم.

 

قبلا هم سابقه بیماری اعصاب داشتی؟

 

وقتی عصبانی می‌شدم خیلی شدید عصبی می‌شدم. یک بار دکتر رفته بودم، اما به من داروی قلب داده بود! همسرم می‌دانست من مریض هستم. او تنها کسی بود که می‌توانست من را آرامم کند. برایم گل گاوزبان درست می‌کرد و قلق رفتار من دستش بود.

 

خودت فکر می‌کنی اصلی‌ترین عاملی که باعث شد دست به چنین جنایت فجیعی بزنی چه بود؟

 

من بعد از این حادثه فهمیدم که همسرم در آن یک هفته منزل برادرش بود. اگر می‌دانستم او کجاست دنبالش می‌رفتم و اعصابم این قدر به هم نمی‌ریخت. من او را دوست داشتم. حتی وقتی از خانه رفت باز دوستش داشتم.

 

هنوز هم دوستش داری؟

 

تا روز دادگاه دوستش داشتم. آن روز جلوی همه گفت که فقط به خاطر پرستاری از بچه‌ها در خانه من بوده. هر چیزی را بین خودمان بود انکار کرد. ما با هم عزا و عروسی و سفر می‌رفتیم. هر چه می‌خواست برایش فراهم می‌کردم. اما او منکر همه چیز شد.

 

برای همین در دادگاه همه چیز را منکر شدی؟

 

همسرم کلید خانه را داشت. من هم در حالت جنون آن کار‌ها را کرده بودم. آن روز فکر کردم مگر می‌شود من بچه هایم را کشته باشم؟ شایدهمدست داشتم!

 

آینده را چطور می‌بینی؟

 

آینده‌ای وجود ندارد. حکم قصاصم آمده و زندگی من کلا نابود شده است. بدون سولماز و ساناز زندگی برایم مفهومی ندارد. من با آن‌ها خوش بودم. مدتی قبل تولد ساناز بود. چند روز دیگر هم تولد سولماز است. این را که یادم می‌آید حالم باز هم بد می‌شود. باز اعصابم به هم می‌ریزد. تولدشان همیشه بهترین روز زندگی ما بود. کیک می‌خریدیم و شاد بودیم. تولد خودم و همسرم هم در یک روز بود. همین شادی‌های کوچک برایم زندگی خوبی ساخته بود. به عشق خانواده ام به خانه برمی‌گشتم و هر طور بود دلم می‌خواست ساعت ۷ خانه باشم و لذت می‌بردم که سر سفره شام با هم بنشینیم.

 

حرف آخر ...

 

دخترانم خیلی خوب بودند. دلم می‌سوزد که از بین رفتند. آن‌ها هیچ وقت به من بی احترامی نکرده بودند. حتی وقتی داشتم آن‌ها را می‌کشتم، چشمشان را که باز کردند و نگاهم کردند به من بی احترامی و پرخاش نکردند. من هم هیچ وقت به آن‌ها یک سیلی هم نزده بودم.

  • 19
  • 6
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
ویژه سرپوش