چکیده ای از بیوگرافی اسکندر مقدونی
نام:اسکندر سوم مقدونیه
زاده:۲۰ ژوئیه ۳۵۶ پ.م.
زادگاه:پلا، مقدونیهٔ
ملیت:ایرانی
دین و مذهب:چندخدایی یونانی
درگذشته:۱۰ یا ۱۱ ژوئن ۳۲۳ پ.م.
بیوگرافی اسکندر مقدونی
اسکندر مقدونی در شهر پلا پایتخت پادشاهی یونانی مقدونیهٔ باستان، در روز ششم ماه باستانی یونانی، که احتمالاً متناظر با ۲۰ ژوئیهٔ سال ۳۵۶ ق م بود، به دنیا آمد. فیلیپ دوم، پادشاه مقدونیه پدر وی بود و المپیاس، دختر نئوپتولموس یکم، مادر اسکندر مقدونی بود. چهارمین همسر فیلیپ، المپیاس نام داشت و با وجود آنکه فیلیپ هفت یا هشت همسر دیگر داشت، اما المپیاس چند وقتی همسر اصلی او محسوب می شد شاید به خاطر این که وی اسکندر را به دنیا آورده بود.
فیلیپ در روز تولد اسکندر مقدونی، در شبه جزیرهٔ خالکیدیکه برای محاصرهٔ شهر پوتیدایا آماده شد. او در همان روز اخباری مبنی بر این که سپاهیان مختلط ایلیریا و پئونیا توسط سردارش پارمنیون شکست خورده و اسب هایش در بازی های المپیک پیروز شده اند، دریافت کرد. همچنين در این روز معبد آرتمیس در اِفِسوس، که یکی از عجایب هفت گانهٔ جهان باستان است، آتش گرفته و به تلی از خاک تبدیل شد.
هگسیاس گفته که معبد آرتمیس خاکستر شده است به علت اینکه آرتمیس، معبد را به قصد مراقبت از زاده شدن اسکندر مقدونی ترک کرده بود. چنین افسانه هایی امکان دارد در زمان به قدرت رسیدن اسکندر مقدونی، احتمالاً به فرمان خود او ترویج پیدا کرده باشد، تا بر قدرت مافوق بشری اسکندر و سرنوشت وی برای سروری بر جهانیان از همان لحظه ای که نطفه اش بسته شد، اثباتی باشد.
پرستاری به نام لانیکه، اسکندر مقدونی را بزرگ کرد. لانیکه خواهر کلیتوس سیاه، یکی از سرداران اسکندر در سال های آتی بود. یکی از اقوام مادر اسکندر، لئونیداس نام داشت و لوسیماخوس که از سرداران فیلیپ به شمار میرفت مربیان خصوصی اسکندر شدند. شیوه تربیت اسکندر مقدونی به شیوهٔ اشراف مقدونی بود و از همین رو خواندن و نوشتن، نواختن چنگ، سوارکاری، جنگیدن و شکار را یاد گرفت.
در سن۱۰ سالگی اسکندر مقدونی، تاجری از تسالی برای فیلیپ، یک اسب آورد و برای آن قیمت زیادی به میزان ۱۳ تالان درخواست کرد. فیلیپ میخواست سوار آن اسب شود ولی اسب نافرمانی کرد، به همین خاطر فیلیپ گفت که اسب را از او دور کنند. اسکندر مقدونی که می دانست اسب از سایهٔ خودش می ترسد، گفت برای رام کردن اسب مهلت میخواهد و سرانجام موفق به انجام این کار شد.
پلوتارک گفت که فیلیپ سرمست از نمایش شجاعانه ی پسرش، با چشمانی پر از اشک شوق، وی را بوسید و گفت:« پسرم، تو باید قلمرو وسیعی داشته باشی که بتوانی خواسته هایت را عملی کنی. شهر مقدونیه برایت خیلی کوچک است» و سرانجام برای پسرش آن اسب را خرید. اسکندر، نام اسبش را بوکفالوس گذاشت که به معنای «گاوسر» است. بوکفالوس، اسکندر مقدونی را تا پاکستان برد و هنگامی که آن اسب در سن سی سالگی بر اثر پیری مرد، اسکندر به یاد او شهر بوکفالا را نام گذاری کرد. شاهنامه و طبری وی را نوه دختری فیلقوس و پسر داراب کیانی می شناسند که داراب دختر ملِک یونان را حین بارداری او، به یونان بازگرداند.
دوران نوجوانی اسکندر مقدونی
زمانی که اسکندر مقدونی سیزده ساله شد، پدرش برای تربیت وی در پی یک مربی خصوصی بود و فرهیختگانی چون ایسوکراتس و اسپئوسیپوس را در نظر گرفت و حتی اسپئوسیپوس این پیشنهاد را داد که از ریاست آکادمی برای بر عهده گرفتن آموزش اسکندر، کناره گیری کند. فیلیپ در نهایت، ارسطو را به عنوان مربی پسرش انتخاب کرد و کلاس های آنان، در معبد نیمف ها در میزا برگزار شد. فیلیپ در ازای آموزش اسکندر، قول داد که شهر استاگیرا، زادگاه ارسطو، را که توسط خودش ویران شده بود مجددا از نو بسازد و شهروندانی که در آن شهر به بردگی گرفته شده بودند را بخرد یا آزاد کند و مجدداً به آنان مکانی برای زندگی در زادگاهشان بدهد و نیز افردی که در زندان بودند را عفو کند.
اسکندر در نبردها چه چیزهایی/ کسانی را حتما با خود می برد؟
* همیشه کتاب ایلیاد هومر همراه اسکندر مقدونی بود. طبق گفته ی او این کتاب «گنجینه همراهیست که تمامی دانش ها درمورد جنگ، در آن شرح داده سده است.» ارسطو در نسخه ای از ایلیاد که همراه اسکندر بود، حاشیه نویسی و متن را تصحیح کرده بود. او این کتاب را همیشه در زیر بالش و کنار خنجرش می گذاشت. در بین غنیمت هایی که از داریوش سوم گرفته بودند، صندوق زیبا و گرانی بود که اسکندر در این فکر بود که چه چیز گرانبهایی را در این صندوق بگذارد. وی از اطرافیانش پرسید چه چیزی شایسته گذاشتن در داخل این صندوق است؟ هر کسی نظری داد تا این که خودش گفت: این صندوق لایق ایلیاد هومر است.
* عزیزترین دوست اسکندر مقدونی که هفایستیون نام داشت، همیشه همراه او بود. آن ها اکثر اوقات با هم در یک چادر می خوابیدند، گشت و گذار میرفتند و با هم در میدان جنگ می جنگیدند. اسکندر مقدونی بقدری هفایستیون را دوست داشت که وقتی فردی یک بار او را با اسکندر اشتباه گرفته و به او تعظیم کرده بود، گفت «هفایستیون نیز اسکندر است». اسکندر پس از فوت هفایستیون، ساعت ها بر جسدش گریه کرد. بعد هم به علامت عزاداری، موهای سرش را کوتاه کرد و دستور داد تا پزشکی که برای تماشای مسابقات، بستر هفایستیون را ترک کرده بود اعدام کنند. عاقبت در لشکرکشی بعدی دستور داد که قبیله ای را برای روح او بعنوان قربانی بکشند. اسکندر پس از مرگ هفایستیون از شدت ناراحتی مدام نوشیدنی مصرف می کرد و زمینه ی مرگش هم از همین راه فراهم شد.
مسیر حمله اسکندر به ایران
اسکندر مقدونی در زمان داریوش سوم در لشکر کشیهای خود به آسیا، به سرزمین هخامنشیان حمله کرد و سبب شکست سپاهیان ایران شد.
> در بهار( ۳۳۴ پ.م) اولین نبرد اسکندر مقدونی که نبرد گرانیک یا گرانیکوس نام داشت، با ایرانیان در حوالی آسیای صغیر به نام رخ داد. اسکندر برای ورود آسیای صغیر از بغاز داردانل گذشته عبور کرد. در کنار رود گرانیک که به دریای مرمره می ریزد این نبرد اتفاق افتاد. سالیان سال، درگیری میان پارس و یونان ادامه داشت. حملهء اسکندر عامل و باعث نقطهء اوج این اختلاف ها بود. عصری که به این ترتیب پایان می گرفت چیزی حدود سیصد سالی طول کشیده بود.
> دومین نبرد اسکندر مقدونی و ایرانیان در نبرد ایسوس، (۳۳۳ پ.م.) نخستین نبرد مستقیم اسکندر با سپاه داریوش سوم بود. در نزدیکی شهر ایسوس، داریوش و اسکندر مقدونی یکدیگر را دیدند. در طول تاریخ میان جهان باختر و جهان خاور، نه درگیری های اعتقادی، نه نبردهای قدرت، نه رقابت هنرها و نه بگو مگوهای اندیشمندان هیچگاه گسسته نشده است. کهن ترین قضیه تاریخ در اوج این درگیری، برخورد خصمانه ی غرب با شرق در سال ۳۳۳ قبل از میلاد مسیح در نبرد« ایسوس» بود. سرانجام غرب در این نبرد پیروز شد و پیامدهایش فوق العاده بود.
> سومین نبرد اسکندر مقدونی و ایرانیان در نبرد گوگمل، (۳۳۱ پ.م.) دومین نبرد مستقیم اسکندر با سپاه داریوش سوم در گوگمل واقع در نزدیکی اربیل است. در نبرد گوگمل، بيش ترین مقاومت ها توسط طوایف آریایی برزینی انجام شد. اسکندر، یک گردان سواره نظام که توسط «فیلُکسِنوس» فرماندهی میشد را بعد از پیروزی «گوگمل» از همان میدان نبرد، به «شوش» فرستاد. به امید اینکه قبل از نابودی و به یغما رفتن تمامی گنجها به ایران شمالی منتقل شود و شهر را تصرف کند.«فیلُکسِنوس» در رقابت با شایعهء پیروزی عظیم، به جنوب رفت و اسکندر به خواسته اش رسید.
زندگی شخصی اسکندر مقدونی
اسکندر مقدونی هم با استاتیرا دختر داریوش سوم و هم با پاروستاتیس، دختر اردشیر سوم( پادشاه پیش از داریوش سوم) ازدواج کرد ولی در سغد( شمال افغانستان امروزی) متوجه شد که عاشق دختری به اسم رکسانا است. رکسانا که لاتین «روشنک» است، در اروپای شرقی از اسامی پرطرفدار محسوب میشود.
اسکندر مقدونی در قرآن
آمون خدای خدایان در یونان باستان، با شاخ های قوچ که نماد مردانگی میباشد به تصویر کشیده شده است و از القاب آمون می توان به دارنده دو شاخ اشاره کرد. در سال ۳۳۲ قبل از میلاد، اسکندر مقدونی پس از فتح مصر با شاخ های آمون به تصویر کشیده شده به علت این که روحانیت او را بعنوان پسر خدا پذیرا شده بود. داستانی به نام “ذوالقرنین” در قرآن کریم آمده که به معنای دو شاخ می باشد. از آنجایی که در تصویر سازی های یونان باستان، اسکندر مقدونی با دو شاخ تصویر شده است بدین ترتیب بعضی بر این باورند که ذوالقرنینی که در قرآن امده همان اسکندر می باشد ولی درباره این موضوع، اختلاف های زیادی وجود دارد زیرا بعضی از افراد، کوروش کبیر را ذو القرنین می دانند.
مرگ اسکندر مقدونی
اسکندر مقدونی بعد از فتح هند که در تبت تا رود هیفاز( بیس امروزی) پیشروی کرده بود به علت خستهشدن سربازان به ایران بازگشت و تصمیم داشت عربستان را تسخیر کند. به همین خاطر وی به طرف بابل حرکت کرد ولی به دلیل تبی که در آن جا از باتلاق های بابل بر او تسلط یافته بود در سن ۳۲ سالگی فوت کرد. جسد اسکندر مقدونی را مومیایی کردند و به مصر بردند اما هیچ وقت محل قبرش معلوم نشد.
گردآوری: بخش بیوگرافی سرپوش
- 17
- 11
منصور
۱۴۰۲/۵/۱ - ۷:۲۱
Permalink