چکیده ای از زندگینامه اوحدالدین کرمانی:
نام کامل: اوحدالدین حامد بن ابی الفخر
تاریخ تولد: ۵۶۱ قمری
محل تولد: بردسیر، کرمان
حرفه: شاعر رباعی سرا
لقب: اوحد کرمانی
درگذشت: ۶۳۵ قمری
آرامگاه: کرمان
زندگینامه اوحدالدین کرمانی:
اوحدالدین حامد بن ابی الفخر در سال ۵۶۱ هجری قمری در بردسیر کرمان به دنیا آمد. عنوان می شود که وی زمان حمله ترکان غز به کرمان و انقراض آل قاورد تنها ۱۶ سال سن داشته است و از کرمان به سمت بغداد راهی و به تحصیل در فقه، حدیث و علوم دینی مشغول شد.
او در مدتی کوتاه راه رشد خود را طی کرد و برای تدریس در مدرسه حکاکیه مشغول به کار شد، بعد از گذشت مدتی ریاست و اداره مدرسه را به وی دادند و توانست در این مقام به شهرت دست پیدا کند. ایشان رضایت باطنی و آرامش روحی در این زمینه کسب نکرد به همین دلیل مدرسه را ترک و راه سلوک و ریاضت را درپیش گرفت، در این مسیر به قدری افراط داشت که مردم گمان می کردند وی دیوانه است. آوازه مجاهدات این شخص به گوش شیخ رکن الدین سجاسی نیز رسید به طوری که شاگردش شجاع الدین ابهری را نزد اوحدالدین فرستاد، بعد از آن اوحدالدین از مریدان رکن الدین سجاسی شد.
سفرهای اوحدالدین کرمانی:
این عارف بیشتر عمر خود را در سفر گذراند و توانست با بزرگان و عارفان زیادی ملاقات کند، او به ارشاد مردم مشغول می شد. به نظر می رسد اولین سفر وی بعد از بغداد به تبریز صورت گرفته و سپس با گذر از شهرهای نخجوان و شروان به قونیه می رسد. در آنجا با ابن عربی دیدار داشت.
از جمله دیگر سفرهای اوحدالین به ملطیه، سیواس و قیصریه بوده است که مولف از این سفرها در حکایت های خود نقل می کند.
اوحدالدین توانست در حلب با سعدالدین حموی و مجدالدین بغدادی ، شاگرد نجمالدین کبری ملاقات کند و در مصر برای باری دیگر با ابن عربی دیدار داشت، زمانی که شیخ قصد سفر به حج داشت ابن عربی از او خواست تا صدرالدین قونوی که شاگر، مرید و فرزند خوانده وی بود، همراه خود ببرد.
او در آخرین سفر حج خود چند روزی را در مشق ماند و اوحدالدین با مولوی در دمشق در همین زمان ملاقات کرد. اوحدالدین سفرهای دیگری هم داشته است که از جمله آنها می توان به خوارزم که در آنجا با شیخ نجمالدین کبری ملاقات داشت، اشاره کرد.
شاگردان اوحدالدین کرمانی:
مولف مناقب به طور شگفت آوری از شمار شاگردان و مریدان اوحدالدین صحبت می کند به طوریکه تعداد آنها به ۷۰ هزار نفر می رسد و ۳ هزار نفر از آنها صاحب مقامات، مراتب ولایت و دارای کشف و شهود بوده اند.
از جمله مریدان و شاگردان وی می توان به شمسالدین عمر بن احمد تفلیسی و کریمالدین نیشابوری اشاره کرد که در وصف او اشعاری را سروده اند. صاحب مناقب درخصوص مریدان او از جمالالدین واسطی نام می برد که حکیمی عالم به علم هیات، منطق، ریاضی و نجوم بوده است و برای دیدار با شیخ به سمت ملطیه حرکت می کند و تا زمان وفات اوحدالدین هم از جمله ملازمان وی می ماند.
از جمله برترین مریدان اوحدالدین می توان به صدرالدین قونوی اشاره کرد که نزدیک به ۱۶ سال ملازم شیخ بوده است و از طریق سلوک اسرار خلوت را از او آموخته است. علاوه بر صدرالدین، محییالدین ابن عربی و نجمالدین کبری از جمله بزرگانی بوده اند که به او توجه و ارادت داشته اند.
پادشاهان وقت در اعزام و اکرام او سعی می کردند به شهر محل اقامت شیخ بروند. مورخان و تذکره نویسان در دوره های بعدی هم از او به نیکی یاد می کنند و احوال و مقامات روحانی او را مورد ستایش قرار می دهند.
دیدگاه اوحدالدین کرمانی:
دیدگاه اوحدالدین درباره عشق از نگران وحدت وجودی، شکل می گیرد که در جای جای رباعیات او ظاهر می شود. غالبا از دوگانگی ظاهر و باطن، صورت و معنای سخن صحبت می کند و حقیقت را معنا و باطن، و صورت و ظاهر را امری گذرا و نمودی بیاصل و حقیقت میداند
از نظر شیخ عالم جلوه گاه زیبایی حق است و دایره وجود تنها موجود حقیقی می باشد، حق در مرکز این دایره است و همه موجودات عالم نیز سرگردان در دائره عشق معشوق هستند. وی سرمایه عشق الهی را تنها حیرت و سرگردانی میداند که حاصل آن فنا ی از خود و فنای در حق است.
اوحدالدین از اهالی سماع بود و مجالس او شور و حال خاصی در این زمینه داشتند. گفته می شود رباعیات وی در حال سماع نوشته می شدند. پاسخ او به مکتوب سعدالدین حموی در حکایت سی ام منقب آورده شده است که گویای آگاهی او بر دقایق احکام شرع و توجه او به رعایت این دقایق و مراتب تعبد می باشد.
درگذشت اوحدالدین کرمانی:
معاصران وی گفته اند تاریخ وفات او به ۶۳۵ هجری قمری برمی گردد که در سن هفتاد و چندسالگی بوده است و به نقل می شود در شونیزیه بغداد به خاک سپرده شده است.
آثار اوحدالدین کرمانی:
تنها اثری که از اوحدالدین کرمانی مانده است مجموعه رباعیاتش است که به دست یکی از پیروانش در قرن هفتم جمع آوری شدند. بسیاری از رباعیات در نزهه المجالس شروانی عنوان شده اند. این مجموعه ۷۲۴ رباعی دارد و در کتابخانه ایاصوفیه یافت می شود. دیوان رباعیات او در سال ۱۳۶۶ با کوشش احمد ابومحبوب و مقدمه محمد ابراهیم باستانی پاریزی در دو بخش به چاپ رسیده است.
گزیده از این مجموعه به واسطه وایشر شرق شناس آلمانی تصحیح و بعد از آن با همکاری ویلسن به زبان انگلیسی ترجمه شد. عنوان این مجموعه شاهد دل می باشد که در سال ۱۹۷۸ میلادی هم از سمت انجمت فلسفه ایران چاپ شد. این مجموعه دارای ۱۲۰ رباعی می باشد.
مناقب، مقامات یا دتذکره اوحدالدین تنها کتابی است که برای بیان سرگذشت، احوال و کرامات او تالیف شده است.
این تالیف قدیمی می باشد که نام مولف و تاریخ نگاش آن مشخص نمی باشد. از قراینی که در کتاب وجود دارند می توان متوجه شد که از جمله هواداران اوحدالدین بوده است. وی در جای جای این کتاب از شیخ ما صحبت می کند.
تاریخ تالیف این کتاب نمی تواند از نیمه دوم سده هفتم قمری پیشی بگیرد. در این کتاب ۷۳ حکایت دیده می شوند که برخی از آنها در آثار دیگر نظیر حلیة الاولیاء ، تذکرة الاولیاء و احیاء العلوم نیز نقل شده است و با هم مقداری اختلاف دارند.
اشعار اوحدالدین کرمانی:
زان مینگرم بچشم سر در صورت کز عالم معنی است اثر در صورت
این عالم صورت است و ما در صوریم معنی نتوان دید مگر در صورت
خواهی که خدا آنچه نکو با تو کند ارواح ملایک همه رو با تو کند
یا هرچه رضای او در آن است بکن یا راضی شو بدانچه او با تو کند
سودای ترا بهانهای بس باشد مدهوش ترا ترانهای بس باشد
در کشتن ما چه میبری دست به تیغ؟ ما را سر تازیانهای بس باشد
جز حق حَکَمی که حُکم را شاید نیست هستی که ز حکم او برون آید نیست
هرچیز که هست، آن چنان میباید هر چیز که آنچنان نمیباید نیست
خوی خوش تو چشم و چراغ تو بس است تسلیم و رضا، بهار و باغ تو بس است
ور زآنکه نعوذ بالله این وصف تو نیست محرومی ازین صفات، داغ تو بس است
هر خسته که در مصطبه مسکن دارد او نیز چو من سوخته خرمن دارد
هرجا که سیه گلیم و آوره دلی است شاگرد من است و خرقه از من دارد
دی دُرد کش دُرد کشان من بودم در مجلسشان بدین نشان من بودم
گفتم بد و نیکشان ببینم چون است چون نیک بدیدم بدشان من بودم
سهل است مرا بر سر خنجر بودن در پای مراد دوست بی سر بودن
تو آمدهای که کافری را بکُشی غازی[۱۱] چو تویی، رواست کافر بودن
آن یار که در سینه جنون دارم ازو در هر مژه صد قطره خون دارم ازو
کُنجی و دمی و محرمی میطلبم تا شرح دهم که حال چون دارم ازو
ماییم در هیچ صوابی نزده با تو نفسی به هیچ بابی نزده
افسوس که در خاک شوم باد به دست بر آتش سودای تو آبی نزده
بی کفر به پایگاه ایمان نرسی بی جان دادن، به وصل جانان نرسی
بس نادره رسمی است که در عالم عشق چون درد رها کنی، به درمان نرسی
گردآوری: بخش بیوگرافی سرپوش
- 17
- 6