نگاهی گذرا به زندگی سقراط:
نام کامل : سقراط
لقب : سقراطِ حکیم
تولد: ۴۷۳۹۹ پیش از میلاد
تاریخ مرگ: ۴۷۰ یا ۴۶۹ پیش از میلاد
محل تولد و مرگ : آتن، یونان
شاگردان: افلاطون، گزنفون
زندگینامه سقراط:
سقراط در ۴۷۰ یا ۴۶۹ پیش از میلاد در آتن بهدنیا آمد. پدر سقراط مجسمهسازی سرشناس و محترم بود. این اعتبار برای سقراط مجالی فراهم آورد تا از بهترین آموزشهای آن زمان آتن، از حساب و هندسه و نجوم تا شعر کلاسیک یونان را فراگیرد.
همهٔ مورّخان متفقالقول هستند که سقراط مردی بسیار زشترو بودهاست. سر او طاس، صورت او پهن و گرد، و چشمان او فرورفته و بیحرکت بود و دماغی بزرگ و در عین حال کوفته داشتهاست که بر روی آن لکهای واضح دیده میشدهاست.
سقراط هیچگاه زحمت نگارش اندیشههایش را به خود نداد. تقریبآ هر آنچه امروزه از سقراط میدانیم، از طریق مشهورترین شاگردش، افلاطون به دست ما رسیدهاست. او در رسالههای آپولوژی، کریتون و فایدون به شرح زندگی و محاکمهٔ استادش پرداختهاست. در رسالههای دیگر افلاطون نیز، افکار سقراط تشریح شدهاند؛ با این وجود تفکیک افکار سقراط از افکار افلاطون دشوار است.
سقراط، دلاور دلیروم
سقراط در جوانی به عنوان هوپلیت (سرباز پیادهنظام ارتش) خدمت کرد. آلکیبیادس دربارهٔ این دوره از زندگی سقراط میگوید: «تاب و توانش بسیار بود. گاهی آذوقه نمیرسید و ما بیغذا میماندیم. در چنین مواقعی، که به هنگام جنگ غالبأ پیش میآید، سقراط نه تنها از من بلکه از همه برتر بود. هیچکس با وی قابل قیاس نبود… قدرتش در تحمّل سرما نیز شگفتانگیز بود.
یخبندان سختی بود زیرا که زمستان در آن ناحیه به راستی سرد است، و همه یا در خانه میماندند یا اگر بیرون میرفتند؛ پوشاک فراوان به تن میکردند و پاهای خود را در پشم یا نمد میپیچیدند. در چنین هنگامی، سقراط با پاهای برهنه و پوشاک عادی خود بهتر از سربازان دیگر روی یخ قدم برمیداشت و سربازان از روی خشم و کینه به او مینگریستند؛ زیرا چنان مینمود که سقراط آنان را تحقیر میکند.»
دوستان و همشهریانش شجاعت و ایستادگی وی را در جریان محاصرهٔ پوتیدایا طی نبرد دلیروم از جنگهای پلوپونزی بسیار ستودند. شجاعتی که در آن جنگها از خود نشان داد، از وی شخصیتی برجسته و ممتاز ساخت.
سقراط، خردمند آگورا
افکار سقراط متوجه مفهوم انسانیت شد. تا آن زمان بیشتر تلاشهای فیلسوفان و اندیشمندان، دربارهٔ جهان و چیستی آن بود و این که از چه موادی تشکیل شده و ماده اصلی آن چیست. اما او اعلام کرد که باید جهانشناسی را کنار گذاشت و به انسان بازگشت، شعار او خودت را بشناس بود.
سقراط در بازار آتن (آگورا) جوانان و متفکران را دور خود جمع میکرد و آنها را به زیر سایهٔ معابد میکشاند و از آنان میخواست تا سخنان و کلمات خود را تحت تعریف دربیاورند. همشهریان آتنیاش را تشویق میکرد تا خدایانشان، ارزشهایشان و خودشان را مورد پرسش و ارزیابی قرار دهند. تا میدید که مردم به سهولت راجع به عدالت گفتگو میکنند، وی به آرامی میپرسید که آن چیست؟ این شرافت، فضیلت، اخلاق و وطندوستی که از آن سخن میگویید؛ چیست؟
جوانانی که دورسقراط جمع میشدند، از گروههای مختلفی بودند:ثروتمندانی چون افلاطون و آلکیبیادس که از تحلیل هجوآمیز سقراط از دموکراسی آتن لذت میبردند؛ امثال آنتیستنس که فقر بیاعتنای استاد را میستودند و از آن دینی درست میکردند؛ و آنارشیستهایی (به تعبیر امروزی) از قبیلآریستیپوس که در آرزوی دنیایی به سر میبردند که در آن بنده و رئیس و مرئوسی نباشد و همه همچون سقراط کاملآ آزاد باشند.
احترام و علاقهٔ بیحدی که سقراط در نزد شاگردانش داشت، نه تنها به خاطر سابقهٔ افتخارآمیز او در میدان جنگ، یا بیاعتنایی به مظاهر دنیا؛ بلکه بیش از همه به سبب فروتنی سقراط در عقل و حکمت بود. او مدعی حکمت نبود، بلکه تنها میگفت که با شور و شوق به دنبال آن میرود. مبدأ فلسفهٔ او همانا اعتراف به جهل خویشتن بود، آنچنان که میگفت: «دانم که ندانم».
محاکمه سقراط:
سقراط فیلسوف بزرگ یونان، با شعار به خود بپرداز همشهریان آتنیاش را تشویق میکرد تا خدایانشان، ارزشهایشان و خودشان را مورد پرسش و ارزیابی قرار دهند. در سال ۳۹۹ پیش از میلاد، سقراط به فاسد کردن جوانان متهم شد. اتهام دیگر او بیاعتقادی به خدایان بود. سقراط را به دادگاه فراخواندند و قضّات مجازات مرگ را برای سقراط خواستار شدند. در حالی که شاگردانش پیشنهاد فرار به او میدهند، او مرگ را به فرار ترجیح میدهد. افلاطون شاگرد او، در رسالههای آپولوژی، کریتون و فایدون به شرح زندگی و محاکمهٔ استادش پرداختهاست.
اجرای حکم اعدام سقراط:
سقراط پس از توضیح راجع به علّت رد کردن پیشنهاد فرار، به شاگردان میگوید «دغدغه به خود راه ندهید و به خود بگویید که فقط جسم مرا به خاک خواهید گذاشت.»
افلاطون در مکالمهٔ فیدون مینویسد که پس از گفتن این جملات، سقراط برای استحمام به اتاق دیگری میرود. پس از استحمام نیز مدتی در همان اتاق میماند تا اینکه نزدیک غروب آفتاب به نزد شاگردانش بازمیگردد. همین هنگام زندانبان میرسد و به سقراط میگوید که او را نجیبترین و شریفترین و بهترین کسانی میداند که به این زندان آمدهاند. «من میدانم که حتی در این وضع تو به من خشم نخواهی گرفت و خشم تو متوجه جنایتکاران حقیقی خواهد بود که آنها را میشناسی.» زندانبان سپس با اندوه خارج میشود.
سقراط از زندانبان در نزد شاگردانش تمجید میکند و او را جوانمرد میخواند. سپس از کریتو میخواهد که جام زهر را برایش بیاورد. کریتو به سقراط میگوید که عجله نکند زیرا هنوز شعاع خورشید روی تپّهّاست و سقراط همچنان مجال حیات دارد؛ افراد در موقعیت او، نخست خوب میخورند و میاشامند و حتّی بعضی به عشقبازی میپردازند. سقراط پاسخ میدهد که: «آنها که چنین میکنند بیدلیل نیست؛ زیرا آنها خیال میکنند که از این کار نفعی میبرند… من در اینکه جام زهر را دیرتر بخورم نفعی نمیبینم. اگر اندکی دیرتر بخورم خودم را مسخره خواهد کرد؛ زیرا خود را به زندگی علاقهمند نشان خواهم داد و از آنچه در نظر من هیچ است، برای خود ذخیره خواهم ساخت.»
سقراط از خادمی در زندان میپرسد که چه باید بکند و او پاسخ میدهد که کاری ندارد جز اینکه زهر را سر بکشد و مدتی راه برود تا در پای خود احساس سنگینی کند، پس از آن هم باید دراز بکشد تا زهر کار خود را بکند.
سقراط در میان هیاهوی فریاد و گریهٔ شاگردان چنین میکند، به تدریج بدنش رو به سرد و بیحس شدن پیش میرود. آخرین سخن او این بود که «ای کریتو ما باید خروسی به آسکلپیوس بدهیم؛ ادای دِین را فراموش نکنید.»توضیح آنکه مردم یونان قدیم چون از بیماری شفا مییافتند، خروسی نذر آسکلپیوس میکردند؛ و او از تب زندگی شفا یافته بود.
لحظهای بعد سقراط تکانی میخورد و چشمهایش بیحرکت میماند.
گردآوری: بخش علم و فناوری سرپوش
- 71
- 10
ایمان احمدی
۱۴۰۱/۱۲/۹ - ۱۸:۵۸
Permalink