از صدراعظمهاي شايسته و کاردان در دوران قاجار شايد نتوان بيش از سه، چهار نفر نام برد زيرا حکومت خودکامه و استبدادي ايران، جايي براي نمو و رشد صدراعظمهاي برجسته و اصلاحطلب نميگذاشت. آنها يا بايد جيرهخوار دربار انگليس بودند يا وابسته به دربار روس. در غير اين صورت، سرنوشتي جز مرگهايي تلخ نداشتند... در ادامه به چند نمونه از کارهاي اصلاحطلبانه امير اشاره ميکنيم:
حکومت به شما دادن، چراغ دم باد نهادن است
محمدحسنخان اعتمادالسلطنه در کتاب «صدرالتواريخ» درباره شيوه رفتار اميرکبير با دوستان سابق خود که براي گرفتن مقامی به نزدش ميآمدند، مينويسد: «يکي از سرتيپان که در سوابق ايام با امير نظام، طريق مصادقت (دوستي) داشت چون شنيد که رفيق ديرين به صدارت رسيده است، به اميد او از تبريز به طرف تهران آمد و چنان پنداشت که با آن همه دوستداريهايي که با امير داشته است، به حکومتهاي بزرگ خواهد رسيد. به اين اميدواري وارد شد. امير با آنکه مقتضي شأن صدارت نبود، از او نهايت پذيرايي بهعمل آورد و بر احترامش افزود و هر روز نزد خود جايش ميداد. سرتيپ مدتي ماند و ديد امير به خيال آن نيست که اين رفيق را حکومتي دهد. روزي تمناي حکومت کرد و از ارادتهاي سابقه زبان برگشود.» امير خنديد و گفت: «حکومت به شما دادن، چراغ دم باد نهادن است. بهخاطر داري که در تبريز براي مواجب خود تيولي (ملکي) داشتي و هر روز در نگهداري آن عاجز بودي و نميتوانستي نظمي در آنجا بدهي که خود و ما را آسوده بگذاري؟ با آنکه طرفداري از تو ميکردم، باز هم رعاياي تيولت متفرق بودند و شکايت ميکردند. با اين حالت، هرگز به شما حکومت نخواهم داد ولي به ملاحظه دوستي هر چه بخواهي، به شما دستي ميدهم و نهايت رعايت را خواهم کرد.»
عاقبت تعريف و تمجيد شاعر
در زمان صدارت اميرکبير، شاعران زيادي متملق، جيرهخوار و مديحهسراي شاه بودند؛ از اينرو، امير به آنها روي خوشي نشان نميداد. قاآني در ميان اين شاعران سرآمد بود. او که متوجه شده بود امير درصدد قطع مستمري شاعران است، سعي کرد براي بهدستآوردن دلش قصيدهاي در وصفش بسرايد. دوستانش او را از اين کار بر حذر کردند اما قاآني معتقد بود همه آدمهاي جهان از ستايش، تعريف و چاپلوسي خوششان ميآيد، حتي اگر بدانند دروغ است. نوروز ۱۲۲۸ خورشيدي بود که قاآني به حضور صدراعظم رفت و قصيدهاي در مدح و ستايش سرود که ناگهان اميرکبير گفت: «بس است! همه ميدانند دوران شعرگفتن، چاپلوسي و مفتخوري گذشته...» برخي مورخان معتقد هستند که امير دستور داد او را فلک کنند اما عدهاي ميگويند مستمرياش را قطع کرد. امير براي آنکه قاآني از پس هزينه زندگياش برآيد، متوجه شد که او در زبان فرانسه تبحر دارد؛ در نتيجه تا زماني که امير برکنار شد، او در دارالترجمه همايوني به کار ترجمه نوشتههاي فرانسه پرداخت و در ازاي آن، ماهي پنج تومان حقوق ميگرفت. بعد از اين جريان، شعراي زمان صدراعظم همگي سکوت اختيار کردند. دريغ از آنکه اميرکبير نميدانست دربار شاه بعد از مرگش، محل آمدوشد دلقکان و تلخکان ميشود.
بايد جنس ايراني مصرف کرد
ميرزا تقيخان اميرنظام معتقد بود ايرانيها بهتر است لباس خود را با پارچههاي ايراني درست کنند و کالاهاي مملکت خود را بخرند تا دينار به خارج از کشور نرود. اعتمادالسلطنه دراينباره در کتاب خود مينويسد: «از آنجا که امير در اين فقره جد و جهد بليغ داشت، برخي هم سعي کردند با وي همسو شوند. شال کشميري که قيمتش به کيسه ديگران عايد ميشد، در کرمان شالي بافتند که منسوب به امير بود که قيمت بعض از آن به ۱۶۰ تومان رسيد و از شال کشميري برتري جست. بعد از رحلت امير، ديگر به آن ترتيب کار نميکردند و شال اميري نميبافتند. يکبار نيز امير با موکب همايوني از اصفهان به طرف تهران ميآمدند، در قم توفقي کردند و در آن قليان بلور از انگليس ميآوردند و يکي پنج تومان ميفروختند و نهايت آب و تاب و صفا داشت.
کوزهگران قليان سفالي ساخته، به حضور آوردند و سرهاي گلي بر آن گذاشتند. امير فرمود که همان قليانها را چاق کنند و در مجلس آرند و استعمال کنند. همينقدر در آن روز گفت که اين قليانهاي گلي خوب چيزي است و استعمال آن دور از سليقه نيست. به همين يک سخن، روز ديگر در هيچ مجلسي قليان بلورتراش انگليسي ديده نشد. همگي بنا به متابعت او، عادت خود را بر شرب قليانهاي سفالي قرار دادند و رفتهرفته اين کار شيوع يافت و اکنون کار به جايي رسيده است که اعيان و اشراف به هرجا که وارد ميشوند، امر به آوردن قليان کوزه و سفالي کرده و از روي حقيقت، آنها را بهتر از قليان بلور و چيني ميدانند و قيمت آنها تنزل کرده است. اکنون در همه جا قليانهاي سفالي لعابدار ساده و برجسته که الوان گوناگون دارد، در اين زمان، نهايت مرغوبي و امتياز را دارند.»
اين ديوارها به امير خبر خواهند برد
رضاقليخان هدايت تعريف ميکند: «روزي، امير من را احضار کرد تا به مأموريت خوارزم بروم. با کمي تأمل قبول کردم و زماني که منزل رسيدم، دو نفر مأمور ديدم که هر يک کيسه زر سربهمهر زير بغل زده و ميگويند که اين مال را که جمع آن دو هزار اشرفي است، امير براي تهيه اسباب سفر و مخارج راه فرستاده و از من مطالبه رسيد کردند. رسيد را نوشتم و به آنها دادم ولي هر قدر خواستم از آن پول چيزي به ايشان انعام دهم، قبول نکردند و گفتند: اگر امير بفهمد، پوست از سر ما خواهد کند. گفتم کسي در اينجا نيست خبر دهد. گفتند: اين ديوارها به امير خبر خواهند برد.» اين داستان کاملا به آن اشاره دارد که امير نهتنها با رشوهخواري بلکه با انعامدادن و گرفتن بهشدت مخالف بود.
- 11
- 2