به گزارش خبرورزشی، مجتبی محرمی از آن چهرههای مشتی و باحال فوتبال ماست. او و همنسلهایش همیشه خاطراتی تعریف میکنند که کلی گوش شنوا دارد. مثلاً اخیراً مهدی فنونی زاده که همراه مرتضی برادرش به شبکه سوم سیما رفته بود، خاطره جالبی از محرمی تعریف کرد. او با خنده گفت: «یک هفته قبل از شهرآورد مجتبی در خانه ما اردو زده بود. در زمین بازی یک لگد به پای من زد. شب که رفتم خانه مادرم گفت به مجتبی بگو یک ماهی این دوروبرها پیدایش نشود!» همین خاطره بهانه ای شد با محرمی برای دقایقی همکلام شویم.
آقامجتبی! مهدی فنونی زاده اخیراً خاطره جالبی در تلویزیون از شما تعریف کرد.
چه خاطرهای بود؟
در برنامه سلام صبح بخیر شبکه ۳ گفت قبل از شهرآورد یک هفته خانه آنها اردو زده بودید ولی روز بازی او را با لگد در زمین زدید. بعد از مسابقه هم مادر مهدی گفت به محرمی بگو تا یک ماه دوروبر خانه ما پیدایش نشود.
درست میگوید. من آن روز مهدی را در زمین زدم. بعد از بازی هم حاجخانم گفت به محرمی بگویید این طرفها پیدایش نشود. (خنده) خدا رحمت کند پدر برادران فنونیزاده را. من سر سفر حاجآقا بزرگ شدم. یادش به خیر. آن موقع زیاد خانهشان میرفتیم و خیلی وقتها آنجا جمع بودیم.
مثل اینکه عابدزاده هم آنجا زندگی میکرد. کلاً همه دور هم بودید.
بله، بچهها جمع میشدند خانه آنها. من هم میرفتم. یکهو میدیدم یک ماه خانه خودمان نرفتهایم و کلاً خانه فنونیزادهها هستیم. قدیمها زندگی ما اینطوری بود. همه چیز سر جای خودش بود. مردم به همه نزدیک بودند. چقدر احترام بود. به خدا الان نمیدانم چه بلایی سر فوتبال ما آمده است. متأسفانه احترامها از بین رفته است. به خدا قدیم ما رویمان نمیشد جلوی عمونصی (نصرا... عبداللهی) لباس عوض کنیم. احترام میگذاشتیم. میرفتیم یک جای دیگر لباس عوض میکردیم. رویمان نمیشد جلوی محمدآقا صادقی لباس دربیاوریم.
ولی جالب بود که مثلاً قبلاً از شهرآورد میرفتید خانه رقیب!
بله، اینطوری بود. قبل از اردوها میرفتیم خانه بازیکنان استقلال یا آنها میآمدند خانه ما. من که میرفتم خانه فنونیزادهها و مزاحمشان میشدم.
الان چقدر فوتبال ما فرق کرده.
بله، الان میدانید فوتبال ما چه شده؟ بازیکنان فقط میخواهند خالکوبی خودشان را نشان بدهند. قدیم اینطوری نبود که. مردم و فوتبالیستها اصلاً به چیز دیگری فکر میکردند.
آن خاطره ماهی و سبزی پلوی خانه شاهرخ بیانی هم خیلی جالب است.
بله، قشنگ یادم هست. شب شهرآورد بود. شاهرخ زنگ زد که مجتبی کجایی؟ بلندشو بیا خانه ما. گفت خانمم سبزی پلو با ماهی درست کرده. خلاصه رفتم و عجب دلی از عزا درآوردم. من دفاع چپ پرسپولیس بودم و شاهرخ هم راست استقلال بازی میکرد. مدام جلوی هم قرار میگرفتیم. من هی شاهرخ را در زمین میزدم. گفت آن سبزی پلو و ماهی چشمت را بگیرد. گفتم ببین اینجا زمین بازی است. فرق دارد. بابت ماهی دم شما گرم ولی اگر میخواهی نزنمت سمت چپ نیا و برو آن طرف. گفتم شاهرخ اگر پدرم هم جای تو باشد، او را میزنم. هی میگفت مجتبی ماهی دیشب را یادت رفته؟
- 9
- 3