به گزارش ورزش سه، مردانش با شش گل خیخون را له کرده بودند. توقف رئال در یکی از بازی های عقب افتاده اش برابر لاس پالماس بدین معنی بود که آنها به صدر جدول نزدیک تر شده اند.
با این وصف نه آن شش گل و نه این نزدیکی به حریف همیشگی اخم های عمیق شده صورتش را باز نکرده بودند. لوچو وارد شد و با چهره دژم همیشگی اش برابر خبرنگارها نشست. نشست و از رفتن حرف زد. از جدایی سخن گفت و اعلام کرد در پایان فصل نوکمپ را ترک خواهد کرد. لوچو گفت فصل بعد آن جا نخواهد بود، گفت نیاز به استراحت دارد.
او در نگاه اول راه و رسم خردمندانه گواردیولا طی آخرین فصلش در بارسا را برگزیده بود. از جدایی آخر فصل حرف زده و یکباره همه فشارها را از دوشش برداشته بود. از حالا به بعد کسی نمی توانست او را تهدید به اخراج کند. از حالا به بعد کسی نمی نوشت قراردادش تمدید نخواهد شد. او با همان چند جمله از زیر تازیانه ها فرار کرده بود. از حالا به بعد بارسلونایی ها به مربی بعدی شان می اندیشند و رسانه ها با گمانه زنی سرشان را گرم می کنند. در عین حال مربیانی که نامزد جانشینی لوچو شده اند به او می نگرند. اخبار را می خوانند و در می یابند رهبری باشگاهی که طی یک دهه اخیر بیشترین افتخارات را کسب کرده چندان شیرین هم نیست. مرارت بار است و طاقت فرسا. بی ترحم است و شکنجه بار.
لوچو یک بارسایی قدیمی بود. با پیراهن آبی اناری دو بار قهرمان لیگ شده بود، دو بار قهرمان جام حذفی و یک بار قهرمان جام در جام اروپا. او به عنوان مربی بارسا طی کمتر از سه سال دو بار قهرمان لیگ شده بود، دو بار قهرمان جام حذفی و یک بار فاتح لیگ قهرمانان. او کنار اشتاین، کواچ، هیدینگ، فرگوسن، گواردیولا، مورینیو و هاینکس هشتمین مربی بود که طی یک فصل به سه گانه جادویی چنگ زده بود. با این وصف در روزهای پیروزی اش به عنوان مربی بارسا بندرت لبخند از ته دلی بر لبانش نقش بست. گویی آمده بود تا مثل همتایانش روی مرارت بکشد. مرارت بکشد و خسته و فرسوده نوکمپ را ترک کند. مگر ریکارد پس از ترک بارسا از صفحه اول فوتبال اروپا محو نشد؟ مگر پپ نیاز به یک سال استراحت نداشت؟ مگر تیتو ویانووا جان نداد؟ مگر جراردو مارتینو به آمریکای جنوبی برنگشت؟
شکست ۰-۴ از پاری سن ژرمن برای لوچو فقط مترادف سقوطی در لیگ قهرمانان - مثل حذف زودهنگام پارسال برابر آتلتیکو مادرید - نبود. او پیش از آن به برباد دادن هویت بارسا متهم شده بود. او که با رفتن ژاوی و نزول اینیستا محور تیم را از خط میانی به خط حمله آتشین "مسی - سوارز - نیمار" سپرد. او که تیکی تاکا را در اولویت قرار نداده و آن را به پایان راهش در نوکمپ رسانده بود... همه می دانستند سلسله ها طی نود دقیقه فرو نمی پاشند و بارسا پس از رفتن پپ تدریجا از دوران پرشکوهش فاصله گرفت. ناکامی لوچو در پر کردن حفره های خالی او را بیشتر به بند کشید. لوچو برغم صد میلیون خرید تابستانی نتوانست کسی را جایگزین دنی آلوز در دفاع راست کند. نتوانست با نزول بوسکتس بازیکنی را برابر مدافعانش قرار دهد. نتوانست جلوی خریدهای بی مصرف را بگیرد: توران، آلکاسر، گومز، فرمالن، متیو...
آن جا نوکمپ بود و لوچو می دانست کجا به سر می برد. می دانست طرفداران شکیبایی را از یاد برده اند. می دانست بازیکنانش متکبرانه بازی می کنند. می دانست رسانه ها دوستش ندارند. می دانست مربیان بارسا و رئال در یک نکته مشترکند: راه رفتن روی بند باریک "امروز" و فقط امروز. این که هر شکستی می تواند به جدایی منجر شود و هر فصلی احتمالا آخرین فصل به شمار می رود. می دانست سه دیدار بدون پیروزی یعنی نزدیک شدن به در خروجی. می دانست افتخارات کسب شده - هر چه بزرگ - به دیروز تعلق دارند. می دانست سه گانه اش و همین طور قهرمانی لیگ در فصل پیش به موزه باشگاه تعلق پیدا کرده اند، چنان که زیدان نمی تواند با دل دادن به فتح لیگ قهرمانان فصل سپری شده در فصل جاری احساس امنیت کند. لوچو می دانست در نوکمپ و برنابئو کسی برای دیروز زبان به ستایش نخواهد گشود. می دانست در این دو معبد زمان برای کسی توقف نخواهد کرد. نه او، نه زیدان، نه هیچ کس.
مربی بعدی بارسا - امری، والورده، سامپائولی، کومان، ونگر، پوچتینو - با معیار افتخارات لوچو در اولین فصل روبه رو خواهد بود: فتح سه گانه. حقیقت این است چالش های بارسا با رفتن لوچو حل نخواهند شد. لاماسیا مسیر نزولی را پیموده و نظام بازیکن یابی باشگاه لنگ می زند، مسی ۲۹ ساله شده سوارز و پیکه ۳۰ ساله، ماسکرانو و اینیستا ۳۲ ساله. در کنار همه اینها اگر مربیان رئال باید با دیکتاتوری مفرط از نوع فلورنتیو پرس کنار بیایند مربیان بارسا باید با سیاست بارگی باشگاه در سایه آزادیخواهی همساز شوند که یعنی فاصله دموکراسی و دیکتاتوری در باشگاه های بزرگ به باریکی یک مو شده.
- 12
- 5