خیلی عجیب است که تقویم اوایل خرداد این قدر با دروازه بان ها گره خورده؛ فوت ناصر حجازی و تولد احمدرضا عابدزاده در یک هفته اول خرداد ثبت شده اند. تازه اگر مرزهای جغرافیایی را کمی بازتر فرض کنیم، «پیتر چک» و «ایکر کاسیاس» مرد محبوب مادریدی هم متولد همین هفته هستند؛ هفته ای که اگر کمی ذوق و سلیقه در ثبت کنندگان تقویم و روزهای سال بود، باید به عنوان «هفته عقاب ها» در تقویم ثبت می شد.
دروازه بی سلطان
هفت سال از روزهای بدون ناصر حجازی می گذرد. آبی ها حالا به نبودن اسطوره شان عادت کرده اند و بنرهای «وینفرد شفر» که با فتوشاپی ناشیانه کنار تصویری از شیر و ببر طراحی شده اند، موقع بازی های استقلال به در و دیوار ورزشگاه آزادی نصب می شوند. یک سال پیش در همین تاریخ علیرضا منصوریان روی بورس بود و الان پیرمرد آلمانی، تاریخ اسطورگی منصوریان کوتاه بود و کسی نمی داند عمر بنرهای وینفرد شفر روی میله های ورزشگاه آزادی چقدر است.
ناصر حجازی از همه آدم هایی که تصورش را کنید، بالاتر ایستاده است؛ نه شبیه باقی اسطوره های استقلال برای نشستن روی نیمکت آبی ها پارو زد و زیرورو کشید تا دل مان از او چرکین شود. برای همین چیزهاست که او را بهترین گلر تاریخ ایران می دانیم؛ کسی که هفت سال از رفتنش می گذرد اما هنوز هم گوشی موبایلش توی خانه روشن است و خانمش می گوید در سالگرد فوتش آن قدر پیامک به گوشی اش ارسال می شود که امکان خواندن همه شان نیست.
خیلی ها می گویند مهدی رحمتی درون دروازه استقلال نمایش بهتری از حجازی داشت و احمدرضا عابدزاده به مراتب کاراتر از او در لباس تیم ملی بود اما اگر ناصر حجازی هنوز هم هواداران سینه چاکش را دارد، نه به خاطر سیوها و دایوهایی است که روی توپ می بست. حجازی یک ستاره واقعی بود؛ از آن جنس ستاره هایی که از خودشان نور می تابانند و نقشه راهند برای این که به کجراهه نرویم. شاید برای همین است که در هفته ای که بزرگ ترین گلرهای دنیا مثل عابدزاده کاسیاس و پیتر چک به دنیا آمده اند، از دنیا رفت. برای این که از دستکش های بدون صاحب، دروازه های بی سلطان و توپ های سرگردان غصه مان نگیرد و جای خالی اش را با باقی اسم های بزرگ توی دروازه تسکین دهیم.
گلر بایرن مونیخ
آن قدر اعتماد به نفس داشت که هواداران پرسپولیس هم باورشان شده بود تیم شان بایرن مونیخ است و شعار «شهر ما شهر مونیخه... تیم ما بایرن مونیخه... عقاب آسیا با ماس.. دروازه بان تیم ماس احمدرضا باماس احمدرضا عابدزاده» را جوری روی سکوهای آزادی می خواندند که انگار بایرن مونیخ نسخه بدل پرسپولیس است. عابدزاده را همیشه همین قدر مطمئن به یاد می آوریم. از روزهایی که تازه پشت لبش سبز شده بود و با تام اصفهان استخوان توی گلوی استقلال در جام حذفی شدند، تا روزهایی که با فکل های بلندش بهترین گلر استقلال در آسیا شد.
از روزهایی که هر روز چند هزار نفر برای تماشای پشتک هایش به ورزشگاه کارگران می رفتند تا موقعی که سلطان پنالتی گرفتن در تمام آسیا شد. آنقدر سایه اش توی دروازه بلند بود که هیچ کس باور نمی کرد احمدرضا مصدوم هم می شود؛ که مدت هاست با زانوی خراب توی گل می ایستد و توپ می گیرد. عابدزاده بیشتر از این که شبیه آدم این روزها باشد - آدمی که پشت دخل فست فودش در متل قو می نشیند و با شقیقه های سفید شده عابران را به داخل مغازه دعوت می کند - برایمان شبیه قهرمان توی پوسترهاست. گلر چهارشانه ای که همیشه عکس هایش را بزرگ توی هفته نامه ها چاپ می کردند و از همان جا روی دیوار اتاق بچه مدرسه ای ها می رفت.
کسی که بچه های محله به عشق در آوردن ادایش روی آسفالت شیرجه می زدند. اصلی ترین تفاوت عابدزاده با تمام فوتبالیست های ایرانی، تمرین کردن و تمرین کردن و تمرین کردن بود. انگار وقتی تمرین را شروع می کرد، از مغز دستوری برای توقف آن صادر نمی شد. احمدرضا هیچ وقت از تمرین کردن خسته نمی شد و کافی است همین حالا که ۱۷ سال از خداحافظی اش می گذرد، انحنای عضلاتش را تماشا کنید که از خیلی از گلرهای همین الان لیگ برتر ورزیده تر به نظر می رسد. احمدرضا عابدزاده که چند سال پیش در نظرسنجی برنامه نود، محبوب ترین فوتبالیست بعد از انقلاب فوتبال ایران لقب گرفته، جایگاهی فراتر از تصور پیش مردم دارد.
حتی اگر موقع حرف زدن در جمله بندی دچار مشکل شود و بعضی خاطرات همدوره ها درباره اش به جاهای خوبی نرسد، حتی اگر یک مشت پر از عقاب آسیا برای مان بماند، احمدرضا عابدزاده همیشه در صدر فهرست دوست داشتنی هاست. هنوز هم بعد از عابدزاده هیچ ستاره و فوتبالیستی، لیاقت آن را نداشته که جای پوستر او را روی دیوارها بگیرد و انگار طبیعت ژن های محبوبیت را تنها در کروموزوم های او کاشته بود.
تولد ایکر کاسیاس؛ تبعیدی مادرید
۱۲ جولای ۲۰۱۴ تمامرسانه های خبری تصویر چشم هایش را تیتر یک خبرهای شان کرده بودند. ایکر کاسیاس تصمیمش را گرفته بود که این بار در لباس باشگاهی دیگر به فوتبالش ادامه دهد. کسی که از سال ۲۰۱۰ به این سمت همراه «بوفون»، «پیتر چک» و «فن درسار» به عنوان یکی از چهار شگفت انگیز لیگ قهرمانان مطرح بود، در بندر «پورتو» زندگی می کند. شبیه شاهزاده های اسپانیایی که پس از پیروزی مسلمانان، به پرتغال کوچ کردند و سال ها منتظر ماندند تا شرایط برای بازگشت شان مهیا شود؛ کاسیاس هم همچنان منتظر بازگشت به مادرید است؛ این بار نه در لباس دروازه بانی! شاید برای نشستن روی نیمکت.
تولد پیتر چک؛ کلاه آهنی
۱۴ اکتبر سال ۲۰۰۶ اتفاق عجیبی افتاد که در تاریخ فوتبالی نظیر نداشت. پیتر چک و استفان هانت به سمت توپ حمله کردند اما مهاجم حریف به جای توپ، سر پیتر چک را شوت کرد. گلر آن روزهای چلسی از هوش رفت، مستقیم به اتاق عمل رفت و بار بعدی که وارد زمین فوتبال شد. او را با کلاه محافظی روی سر دیدیم که باید از جمجمه شکسته اش محافظت می کرد. در استنفوردبریج «كله آهنی» صدایش می کردند، به خاطر دو قطعه فلزی که پزشکان مجبور شدند در جمجمه شکسته اش کار بگذارند. و این روزها که در امارات بازی می کند، به او «آقای جنتلمن» می گویند، چون هیچ کس به یاد ندارد که در دوران فوتبالش با کسی درگیر شده باشد، علیه کسی مصاحبه تندی کرده باشد یا هر هیاهوی دیگری.
روزی که تینو کورتوا به چلسی بازگشت نامه ای احساسی برای هواداران آبی های لندن نوشت و از نگرانی اش برای ثبت شدن در خاطرات استنفوردبریج نوشت؛ جنتلمنی که حتی وقتی ژوزه مورینیو پشتش را به او کرد و در فهرست مازاد باشگاه قرار گرفت، دلش نمی خواست کدورتی باقی بماند و در سال های بعد او را با خاطرات خوبش به یاد بیاورند، نه بازیکن خیانتکاری که به باشگاه رقیب لندنی ها پیوسته است. گلری که در طول ۱۱ سال بازی در چلسی، لقب «دست طلایی» را گرفت و در نامه خداحافظی اش از احساساتش به سکوهای استنفوردبریج گفت:
«اگر روزی که به باشگاه آمدم از من سوال می کردید، هیچ وقت فکر نمی کردم روزی هم خداحافظی کنم. چلسی همان جایی بود که تصور می کردم در رختکنش دستکش ها را در می آورم و کفش هایم را آویزان می کنم. فکر می کردم سکوهای «استنفوردبریج» آخرین تصویر فوتبالی باشند که می بینم. به عنوان یک تیم ما در کنار هم تاریخ را آفریدیم. از تمامی طرفداران چلسی تشکر می کنم و امیدوارم درک کنید که من به یک ماجراجویی جدید نیاز دارم.» ماجراجویی گلر سابق «اسپارتاپراگ»، «رن» و «چلسی» هنوز هم ادامه دارد. بعد از جدایی آرسن ونگر او باتجربه ترین توپچی در فصل آینده خواهد بود؛ گلری که در سی و شش سالگی هنوز هم کلاه راگبی را که روی سرش می گذارد، بیرون نیاورده و به ماجراجویی اش ادامه می دهد.
محمد امیرپور
- 9
- 4