ما در کنار زدن چهره های محبوب فوتبال، افرادی که در جامعه ورزش مورد پذیرش عموم مردم هستند و کاری برای انجام دادن از دستشان برمیآید حتی از درجه استادی هم عبور کردهایم.
در این زمینه بدون هیچ چک و چانهای، مرزها را درنوردیدهایم و به طور مشخص، خوب میدانیم سر بزنگاه در کجا یقه یکی از آنها را بگیریم و به اصطلاح، کاری کنیم که صدایشان درنیاید.
نمونه میخواهید؟ چه مثالی واضحتر از علی دایی که در تمام این سالها اعتبار و وجاهت او را خرج تیمهای متوسط کردیم و دایی را با این نام بزرگ، در بازیهای کوچک پیچاندیم.
در دیدار کوتاه و چند ثانیهای علی دایی و استراماچونی، مرد کم حرف و عبوس نیمکت استقلال با دیدن دایی، گل از گلش شکفت. او چنان از ملاقات با دایی خوشحال شد که بلافاصله گفت شما یک اسطوره هستی...
خب این اسطوره در فوتبال ایران چه جایگاهی دارد؟ او کجاست؟ چه دخل و تصرفی در اتفاقات فوتبال ایران دارد؟ در فوتبالی که نقش محمدرضا ساکت و خیلیهای دیگر در مسئولیتهای اجرایی و عملی بیشتر از علی دایی است چه توقعی باید از این ورزش داشت؟
استراماچونی شخص خاصی را در فوتبال ایران به یاد نمیآورد و زیاد هم روی این فوتبال حساب باز نمیکند اما وقتی دایی را میبیند تازه متوجه میشود این چهره بینالمللی اما در حاضر بیمسئولیت دارد در کشور ما زندگی میکند!
نمونههای دیگری هم داریم که اگر خسته نمیشوید به یکی از آنها اشاره میکنیم. در یک مجلس ختم دیگر، شاهد دیداری کوتاه میان مارک ویلموتس و عادل فردوسیپور بودیم.
به سرمربی تیم ملی در معرفی فردوسیپور گفته شد او یکی از شاخصترین چهرههای رسانهای ورزش ایران است. ویلموتس برای دیدار با عادل کنجکاو شد اما بعداً فهمید برنامه نود با اجرای فردوسیپور که پربینندهترین برنامه تلویزیون بود حدود ۶ ماه است پخش نمیشود. مرد بلژیکی با تعجب پرسید؛ یعنی شما برنامه بهترین مجری خودتان را تعطیل کردهاید؟
- 14
- 4