شنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۴
۱۰:۵۹ - ۱۸ دي ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۱۰۰۴۸۵۴
تاپ طنز

طنز/ من تازه با حقوقم آشنا شده‌ام!

ماجرا این است که من تازه با حقوقم آشنا شده‌ام و در بازه زمانی ۱۸ تا ۲۶ سالگی‌ِ نکبت بارم فکر می‌کردم حقوقم بعد از۱۸ سالگی یعنی آزادی عمل در جدا کردن لوبیاهای قورمه سبزی. هرچند هنوز هم همین را ندارم و لوبیاها را قورت می‌دهم اما امیدم به روزی بود که به عنوان یک دختر قوی آن‌قدر مستقل بشوم که هل‌شان بدهم گوشه بشقابم و یا وقتی زیر دندانم می‌آیند با اقتدار تف‌شان کنم بیرون.۲۰ سالم که شد فهمیدم حقوقم گسترده‌تر از این‌هاست. تا آن‌موقع عینک دودی نخریده بودم چون بابا خوشش نمی‌آمد و می‌گفت همه‌تان این آشغال را می‌خرید که تهش بگذارید روی سرتان نه جلوی چشم‌تان. همه دخترهایش داشتند آب مروارید می‌گرفتند و فکر می‌کردند زینت دختر است که من وقتی فهمیدم یک آدم ۲۰ ساله خودش می‌تواند به تنهایی انتخاب کند عینک دودی بزند یا نه. بلند شدم یک ربع به افتخار خودم دست زدم.

 

معرکه بود! حتی بعضی‌ها که دیگر یاغی بودند می‌گفتند خودت حق داری انتخاب کنی روی سرت باشد یا جلوی چشمت و تصور اینکه عینک گربه‌ای بزنم و موهایم را شاخ سوسکی ژل‌ دار بیندازم توی صورتم آن‌قدر دیوانه‌ام می‌کرد که عینکم را جلوی دخترهای بی‌عینک در می‌آوردم و می‌گفتم «این حق توعه بدبخت! بزن تا قبل مرگت». هرچند بعدش فهمیدم همه تقریبا می‌دانستند جز من و بابا و اجدادم که عینک دودی ندیده بودند. اما ۲۲ سالگی‌ام را مرکز تحولم می‌دانستم چون اتفاق عجیب‌تری افتاد. توی حیاط دانشگاه نشسته بودیم و سعی می‌کردیم با لیوان چایی خودمان را گرم کنیم که یکی از دخترها با مانتوی زرد گل درشتش آمد توی حیاط. عینک دودی‌های‌مان را از انعکاس لباسش هل دادیم جلوی چشم‌مان و آمد کنارمان نشست.

 

نی نوشابه توی دستش را کرد توی دهانش و هورتی کشید و گفت: «میدونید من بعد از غروب میرم خونه؟» چای توی دهانم ریخت بیرون و گفتم: «دروغ میگی! مگه پسری؟» بقیه نوشابه‌اش را خورد و پشت چشمش را نازک کرد و گفت: «میدونید ما هم مثل پسرا خودمون میتونیم ساعت برگشتنمون به خونه رو تعیین کنیم؟» لیوان چایی را پرت کردم توی صورتش و گفتم «زر نزن! اینارو خودت ساختی میخوای ما رو پیش خانواده‌هامون خراب کنی». ابروهایش را بالا انداخت و گفت: «حقیقت اینه نکبتا! ما با داداشامون فرقی نداریم».

 

از جایش بلند شد و در حالی که مانتوی زردش توی هوا باد می‌خورد از ما دور شد و من سعی کردم با لطافت و طمانینه خاص دخترانه‌ام کف کنار دهانم را پاک کنم و آب گلویم را قورت بدهم. حس می‌کردم زیاده روی است اما همین هم حق من بود. شب موقع شام خودم را آماده کردم که بقیه را هم با حقم آشنا کنم. همه یک چشم‌شان به تلویزیون بود و چشم دیگرشان به گوشت مانده ته خورشت که صدایم را صاف کردم و گفتم: «میدونید من حقمه هر ساعتی دوست داشتم بیام خونه؟» همه‌شان ساکت شدند و چند لحظه‌ای به من خیره ماندند.

 

غذا توی گلویم داشت خشک می‌شد که بابا گفت: «اون ماست خیار رو بده اینور!» دوباره شروع کردند به غذا خوردن و پشت بندش دوغ‌های‌شان را ‌دادند پایین. دوباره گفتم: «فهمیدید چی گفتم؟» مامان لب‌هایش را گاز گرفت و ابروهایش را انداخت بالا و بابا سرش را گرفت نزدیک گوش مامان و با لقمه توی دهانش گفت: «این شبکه قفلیا رو باز کرده؟» مامان سری تکان داد و اشاره کرد خفه شوم. اما توی ۲۶ سالگی با چیزی که شنیدم پنج روزی هست روبه‌روی یک دیوار نشسته‌ام و سعی می‌کنم خودم را کنترل کنم. پنج روز پیش بود که فهمیدم حق دارم خودم سفر کنم و دخترها هم به راحتی و مثل پسرها تنها سفر می‌روند. همین الان هم که می‌گویم فشارم می‌افتد و احساس می‌کنم حالا که این حق را فهمیدم دیگر می‌توانم به عنوان سمبل آگاهی بر حقوق زنان وسط میدانی مجسمه شوم.

 

حال عجیبی بر من مستولی شده و فکرش را هم نمی‌کردم این‌قدر در انتخاب‌های‌مان دست‌مان باز است. هرچند دیگر حس می‌کنم گنجایش بیشتر از این را ندارم. بابا هم می‌گوید کم مانده بگویند دخترها هم حق انتخاب دارند که تنها زندگی کنند. سرم را بالا می‌آورم و می‌گویم «نکنه اون حقم دارن و من نمیدونم؟!» به بشقابم نگاه می‌کند و می‌گوید: «لوبیاهات‌رو بخور حالا تا ۳۰ سالگی!»

 

 

مونا زارع

 

 

 

ghanoondaily.ir
  • 16
  • 2
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه

مجلس

دولت

ویژه سرپوش