
امروز از اون روزاییه که نمیدونم چی بنویسم. به عبارتی میتونم بگم خسته شدم از بس نوشتم. هر یادداشت ۳۰ هزار تومن. آخرش که چی؟ گیرم ۱۵ هزارتا مطلب دیگه هم نوشتم.. میشه ۴۵۰ میلیون تومن. یعنی اگه من تا ۵۰ سال دیگه هر روز بنویسم، ۴۵۰ میلیون تومن درآمد کسب میکنم. تقریبا اندازه شش ماه فوتبال بازی کردن در یک تیم فوتبال دسته اولی کشور! همزمان هم مایه خجالته هم مایه ناامیدی هم مایه شوربختی. خیلی بده که آدم هیچ استعداد دیگهای جز نوشتن نداشته باشه. نه باهاش میشه زن گرفت نه میشه غذا خورد نه میشه لباس پوشید نه حتی میشه فکر کرد که بتونی بنویسی. دقیقا مث الان. من الان چی بنویسم؟
اندازه ۱۰۰ هزار تومن باید خبرها رو چک کنم. با خوندن خبرها اندازه ۲۰۰ هزار تومن اعصابم به هم میریزه. وقتی شروع میکنم به نوشتن عصبانیتمو روی کیبورد خالی میکنم. دندونامو به هم فشار میدم و سعی میکنم طنز بنویسم. همه اینا به خاطر حدود ۳۰ هزار تومن. حالا به خاطر اینکه روی همه اینا یه سرپوش بذاریم، به همه میگیم عشق به نوشتن و رسالت روزنامهنگاری و تعهد به جامعه و حس مسوولیتپذیری و این حرفها... ولی واقعیت اینه که یه بسته ناگت ۹ هزار تومن داره واسهمون آب میخوره. تازه بدون پول گاز و روغنی که واسه سرخ کردن لازم داره و احیانا یه تیکه نون و یه لیوان آب که ناگتها رو هُل بده بره پایین.
هیچ چیزی توو این مملکت بدتر از نویسنده بودن نیس. چون بعد از ۱۰ سال آرزو میکنی ای کاش به جای نویسنده بودن دروازهبان ذخیره تیم بودی. همیشه روی نیمکت مینشستی. پول میگرفتی، ماشین و خونه میخریدی، دخترا دوستت داشتن، بعد از یه مدت زن میگرفتی، میرفتی خارج گردش میکردی وقتی خسته میشدی باز میومدی روی نیمکت مینشستی!
محمدرضا ستوده
- 17
- 4