تا جایی که حافظه ناقص من یاری میکنه یادمه مردم عموما از تهران و شهرهای مختلف برای عشق و حال میرفتن شمال! مینداختن توی گردنههای جاده چالوس، یکی از آهنگای موندگار اون مرحوم رو هم با صدای بلند پلی میکردن بعدش شیشه رو میدادن پایین باد بخوره توی صورتشون تا هم از مناظر طبیعی لذت ببرن هم دود کنت پاور نعنایی رو بدن بیرن! به مقصد هم که میرسیدن لب ساحل قلیون چاق میکردن و چایی میزدن و بساط جوجه رو راه مینداختن، حالا بسته به سلیقهاش هرکی یه قسمت مرغ رو کباب میکرد! یکی رون، یکی سینه، یکی کتف و بال یکی چیپس و ماست! اما الان گویا دوره و زمونه عوض شده و مردم واسه کارای اداریشون میرن شمال و سفرها به این جنگلهای سر سبز شمال با مقاصد کاملا غیرسیاحتی انجام میشه!
دیگه اونجا شما کمتر کسی رو میبینید که گاز پیکنیکی به دست و زیلو زیر بغل دنبال «ویلا» بگرده، همه پرونده به دست و پوشه زیر بغل دنبال فلان سازمان و فلان موسسه و فلان بانک و فلان مسئول هستن! مثلا همین آقای مرتضوی که خانومش میگفت رفته دنبال ماده ۴۷۷ واسه پروندهاش بگرده رو دیروز پریروز توی شمال دیدن و دستگیرش کردن!
خیلی ناراحت کنندهست خدایی، این همه راه بکوبی بری شمال، بهجای اینکه بتونی از آرامش کنار دریا استفاده کنی بلکه یکم از شر استرسها و فشارهای روحی ناشی از تهمتهای مالی و غیرمالی و گرفتاری دادگاه و دادسرا خلاص بشی، بهجای اینکه دنبال ماست و فلفل و پیاز و زعفرون باشی که مواد درست کنی جوجه رو بخوابونی توش، مجبور باشی بری دنبال مواد قانونی واسه پرونده قضاییت بگردی و استرسها و فشارهای روحیت دوچندان بشه!
البته اینرو من نمیگما، این حرفیه که چند روز پیش وکیل آقای مرتضوی زده و گفته بود: «مرتضوی مظلوم است. اگر امروز از موکل بنده خبر ندارید، پنهان نشده! دنبال احقاق حق است». حالا شمال که خوبه، شما یه باک بنزین میزنی از تهران سه ساعته میرسی رشت، ما مورد داشتیم که طرف برای احقاق حقش کلی هزینه بلیت هواپیما و ویزا و اقامت و... داده و سختی ساعتها پرواز رو تحمل کرده که بره کانادا بلکه اونجا سلن دیونی کسی به دادش برسه! به خدا آدم یه جو انصاف داشته باشه دلش کباب میشه برای این حجم از مظلومیت دوستان!
احمدرضا كاظمي
- 10
- 5