چند روز پیش مسئولان یک مدرسه، موهای دختری به نام نرگس را با قیچی کوتاه کردند. خواهر نرگس گفته در فرهنگ کُردها اگر زنی اشتباه خیلی بزرگی کند، موهای او را کوتاه میکنند که معنای خیلی بدی میدهد. همچنین نرگس چهارسال پیش از ساختمانی چهارطبقه سقوط میکند که او را دچار ضربه روحی و استرس دائمی میکند؛ وضعیت روحیای که منجر به ریزش موهای او میشود و خانوادهاش برای تثبیت وضعيت روحی نرگس، دو سال طول درمان میگیرند و به شهرهای مختلف سفر میکنند تا نرگس بهتر شود. برخورد مسئولان مدرسه و هجوم به نرگس برای قیچیکردن موهایش او را دچار شوک عصبی شدید کرده و به بیمارستان کشانده است.
نرگس قشنگ و عزیز ما
من هر روز خطاب به سوفیا که گل سرسبد زندگی من است نامه مینویسم و از اوضاع جهان گله میکنم، اما امروز این نامه را من- که مهمترین میدون جهان هستم- و سوفیا با هم برای تو مینویسیم:
نرگس جان
تو از دست مسئولان شوکه شدی و ناراحتی، ولی باید خوشحال باشی که در این سن کم با مسئولان مواجه میشوی. اگر جای ما بودی و بیخبر از همهجا بزرگ شده بودی و بعد میدیدی بیشتر مسئولان هیچ مسئولیتی ندارند چیکار میکردی؟
دختر مومشکی
بابا – مامان ما الکی میگفتند آدم وقتی بزرگ بشود غصههای کودکیاش یادش میرود. ما این حرف را تأیید نمیکنیم. آدم وقتی بزرگ بشود، اینقدر غصههای بزرگتری میریزد سرش که وقت نمیکند به غصههای کودکیاش فکر کند، اما تو خوشحال باش که مسئولان زحمتکش طوری تو را غصه دادند که دیگر غصههای باقی عمر به چشمت نمیآید! و کیف دنیا را خواهی کرد.
گیسوکمندیجان
تو شاید از قیچی ترسیدی، اما قیچی که ترس ندارد. باید به قیچی عادت کنی. باز خداراشکر که تو موهات بلند بوده و موهات را ناظم مدرسهتان قیچی کرده. اگر مثل من زبانت دراز بود چی؟
موشبق
راستش را به تو بگویم؟ من حس میکنم مارمولکم، چون تا حالا هزاربار دمم را قیچی کردهاند، ولی هردفعه بعد از یک مدت دم درمیآورم و حرفم را میزنم.
نرگسخانوم
ناف قیچی را به خاورمیانه بریدهاند. موهات، دمت، زبانت. عادت کن به قیچی. قیچی را صدا کن آبنباتقیچی و نگذار تلخیاش به جانت بنشیند تا ابد.
دخترکوچولوی بزرگ
آدم خیلی باید پدرش دربیاید تا بزرگ شود. تنها شانس آسیبهایی که آدم در کودکی میبیند این است که یکهو بزرگ میشود. یکهو پیر میشود. یکهو جهاندیده میشود. عیبش چیست؟ عیبش این است که دیگر کودکی نمیشود نرگسجان. خود ما وقتی بچه بودیم خواهرمان تصادف کرد. بعد از آن روز من پیرمردی شدم نرگس. کاریش هم نمیشود کرد، اما یادت باشد که باید یاد بگیری دلت جوان باشد. باید یاد بگیری جوهر غمت را برای نوشتن شادی استفاده کنی نرگس. باید یاد بگیری با چشمان گریان لبخند بزنی. باید یاد بگیری وقتی دهانت را نمیتوانی باز کنی، با چشمهات بخندی. باید یاد بگیری وقتی چشمهات بسته است، توی ذهنت آسمانی را تصویر کنی که تو پرندهای هستی با بالهای قیچینشده، بعد به گرمای آفتاب دل ببندی و بعد لبخند بزنی. باید یاد بگیری زنده باشی.
نرگسجان
کیف کن که چهارسال پیش از ساختمان چهارطبقه افتادی پایین. اینکه گریه ندارد. میخواستی ۴۰ سالت باشد با بچه و زلزله بیاید و بعد تو از مسکن مهر نامهربانت پایین بیفتی؟ خب تو الان ضدضربهای دختر. کیف کن که افتادن را از الان یاد گرفتی. همین برادران رایت اینقدر افتادند که یاد گرفتند پرواز کنند. تو میپری. پرواز میکنی. به بالهات فقط نگاه کن دختر.
دختر مهربان کُرد
توی روزنامه خواندم که خواهرت گفته از مسئولان مدرسه شکایت کردهاید. راستش دخترم واقعا مسئله مسئولان نیستند. مسئولان که از مریخ یا از پشت کوه نمیآیند (حالا تو به ظاهرشان کاری نداشته باش!). این مسئولان تا دیروز مثل من و تو آدم معمولی و شهروند بودند. از کجا معلوم که اگر من و تو مسئول شویم درست برخورد کنیم و مسخرهاش را درنیاوریم و به تپههای مملکت رحم کنیم؟ من فکر میکنم نرگسجان، ما باید روی خودمان کار کنیم. باید روی فرهنگ خودمان کار کنیم. باید آدم تربیت کنیم که وقتی یکی از ماها تلپی مسئول شد (چه مسئول مدرسه، چه مسئول مجلس و دولت و شوراها)، هم آدم بماند، هم یادش بماند که ماها آدمیم و دردمان میآید.
نرگسجان
قیچی از تو دور باد.
دوستان قیچیقیچیشده تو؛ میدون دوم و سوفیا
پوریا عالمی
- 13
- 4
کاربر مهمان
۱۳۹۷/۲/۲۴ - ۱۳:۰۳
Permalink