ميگويند براي تنبلها جذابترين عضو بدن، گوش است؛ چون گوش براي انجام وظيفه خود (يعني شنيدن!) نياز به انجام هيچ کاري ندارد، نه بايد مثل بيني دم بگيريد تا بو به مشامتان برسد، نه مثل چشم بايد باز و بسته شود، نه مثل دهان و زبان بايد تکان بخورد؛ گوش همينطوري دست نخورده و بدون هيچ فعل و انفعالي کارش را انجام ميدهد.
در مورد مسائل هنري هم همينطور؛ آنجايي که ميخواهيم تلنت (استعدادي) را از خودمان نشان دهيم، سادهترينش را انتخاب ميکنيم و همان را انجام ميدهيم.
اصولا و اساسا از دوره اشک دوم، ما ايرانيها فکر ميکنيم هنر نزد ماست و بس(هنر بقيه کشورها تولهسگه؟!).بسياري از ما باور داريم که هنر در خون و ژن ماست. به صورت طبيعي از بين هر هشت ايراني، هشت ايراني بر اين باورند که يک تهصدايي دارند و شش نفر از آنها معتقدند تکنيکها را شايد بلد نباشند اما به صورت تجربي درست آواز ميخوانند. بقيه هم که رفته و خواننده شده و بيست تا آلبوم و آهنگ هم منتشر کردهاند و فنپيج هم دارند.
در نتيجه وقتي يک برنامه استعداديابي در کشور برگزار ميشود، تنها چيزي که مشاهده ميکنيد، خواننده است.
نتيجهاش را البته فقط در مسابقههاي استعداديابي مشاهده نميکنيد؛ روزانه دهها آهنگ در مملکت ما پخش ميشود که خواننده مشخص نيست چه ميخواند، چرا ميخواند، چطور ميخواند و اصلا براي چه کسي ميخواند؟ همين که يک ميکروفن يا يک حمام خالي گير بياوريم، جنسمان جور ميشود و حس ميکنيم که شجريان و شهرام ناظري هم بالاخره از يکجا شروع کردهاند و اصلا من چه کم دارم از عليرضا قرباني و رضا صادقي؟! عين فوتباليستها که همه از زمينهاي خاکي فوتبال را شروع کردند، بسياري از خوانندههاي کشورمان هم از حمام کارشان را شروع کردهاند.
ماجرا جايي بغرنجتر ميشود که بدانيد بسياري از آنها فقط يک بار آواز ميخوانند، دفعههاي بعدي پليبک آن را در سالن کنسرت پخش ميکنند و لب ميزنند. احتمالا هم با خودشان ميگويند: «مگه چند بار بايد يه آهنگرو بخونم؟ يه بار خوندم بسه ديگه! صِدام خسته شد!».
در کنار حمام و ميکروفن، آن چيزي که شما براي خواننده شدن در کشورمان نياز داريد، اعتماد به نفس است. يعني صداي شما روي يکسري از نُتها در حد صداي کشيده سدن پايه مبل و ميز روي زمين خانه است، اما چون از عدماعتمادبهنفس رنج نميبريد، آن را ضبط کرده و وارد دنياي موسيقي ميشويد.
لازمه ديگر خواننده شدن، گوش مفت است. يکسري آدم که چون سطح تفريحاتشان سالهاست از پارک ارم فراتر نرفته و آخرين سرگرميشان تماشاي برنامه کامبيز ديرباز بوده است، مجبور هستند براي پر کردن اوقات فراغت خود و خانوادهشان، به صداي آواز خواندن ديگران گوش دهند.
اخيرا يک ويدئويي در اينستاگرام تماشا کردم که از يکي از خوانندههاي جوان کشورمان در آن هنرنمايي ميکرد. بماند که ارکستر يک چيزي مينواخت و ايشان يک چيز ديگر ميخواند اما با صدايي شبيه صداي خريداران آبگرمکن، يخچال و آهنآلات خطاب به جمعيت داد ميزد: «جواب بديد بابا!!» يک لحني هم داشت که هر لحظه احتمال ميدادم الان است که با جفت پا برود توي فک و دماغ رديف اوليها! انگار خودش هم ناراحت بود که چرا اين جمعيت براي شنيدن صداي او اين همه راه را در سرما و ترافيک کوبيده و تا سالن برگزاري کنسرت رفتهاند.
اي کاش براي برگزاري چنين کنسرتهايي، سيامک انصاري از مردم دعوت کند، چون آخرين باري که در صفحه توييترش نظرسنجي رفتن به کنسرت عليرضا عصار را گذاشته بود، ۹۳ درصد گفته بودند که نميآيند. يکجوري شده بود که احتمالا خود عصار در پيغامي به سيامک انصاري گفته بود: «داداش راستش من خودمم سرما خوردم و کنسرت نميام، به نظرم توام نرو!».
همين ميشود که در يک مسابقه استعداديابي که در خارج از کشور برگزار ميشود و صدها هزار دلار(شايد هم بيشتر!) خرج آن ميشود، فقط يکسري خواننده ميبينيم که صدايشان بايد پايين بسامد شنيداري انسان باشد تا گوشهاي شنوندگان آسيب نبيند. اين همه سال گفتيم فرار مغزها، اين همه سال شبکههاي ماهوارهاي فارسيزبان برنامه ساختند اما دريغ از ديدن يک استعداد! يک نابغه! ماحصلشان شد آنهايي که بفرماييد شام شرکت کنند، آش و کتلت بسازند و پشت سرهم غيبت کنند!
فریور خراباتی
- 12
- 6