زندگی علمی تخیلیمان درحالی ادامه دارد که قرار بوده با حفظ فاصله لازم، از دیروز همهچیز به حالت عادی برگردد. حالا یک نگاهی به زندگی عادی و بدون دشواری در تهران، البته با رعایت فاصله لازم در روزهای آینده میکنیم.
اینجا یکی از ایستگاههای مترو تهران است. اون خانم مجریه که هفتهای یکبار کرونا میگیرد و خوب میشود، دیشب گفته که اگر فاصله لازم را رعایت کنیم، دستهایمان را خوب بشوییم و دست به ماشین لباسشویی هم نزنیم، کرونا هیچ غلطی نمیتواند بکند. اما یهو قطار به ایستگاه میرسد. شما کماکان سعی میکنید فاصله را رعایت کنید. اما یکدفعه مثل کالباسی که لای نان باگت قرار داده میشود، بین مسافرین ورودی و خروجی گیر میافتید. این فشار بهقدری زیاد است که میتواند آدم را یاد فشار قبر بیندازد و باعث تحول روحی و جسمی آدم شود.
حجم ورود به قطار، ده برابر خروج از آن است. من نمیدانم پس چرا اون قطاری که همه قراره باهاش بیایند و کسی باهاش نرود را نمیسازند. واگن تا خرخره پر شده و دیگر بچه گربه هم نمیتواند آن لا و لوها جاگیری کند، اما ناگهان یک نفر از روی پلهبرقی شیرجه میرود سمت در ورودی و جوری خودش را فشار میدهد داخل که شما روحتان دچار پارگی میشود. دیگر نه تنها حفظ فاصله ایمن امکانپذیر نیست، بلکه اگر گوشیات زنگ خورد باید به نفر بغلی که دستش به جیب شما نزدیکتر است بگویی گوشی را جواب دهد و بگوید دستت به میله بند است.
ایستگاه بعد پیاده میشوی. آنقدر بهت فشار وارد شده که همهاش حس میکنی چند تکه از وجودت را توی قطار جا گذاشتهای و روح پاره شدهات هم دیگر درمان نخواهد شد. پیادهرو خیلی شلوغ است. همه تلاشات را میکنی تا فاصله را با نفر جلویی حفظ کنی و بهش نخوری. در همین حین کفش نفر عقبی، که او هم وضعیتی شبیه به شما را دارد، هی مالیده میشود به پاشنه کفش شما. دیگر کاری نمیشود کرد و شما هم میخوری به نفر جلویی. نفر جلویی هم میخورد به نفر جلویی و کلا قضیه یک متر و نیم فاصله مالیده میشود. الان شما اگر یک سانت جلو بروی باید سوار کول نفر جلویی بشوی. راه عقب رفتن هم که به وضوح بسته است. چاره ای نداری که تا پایان مسیر به همین وضع ادامه بدهی.
برای برگشتن به خانه اتوبوس را انتخاب میکنی. اتوبوسهای شهر تهران فقط ورودی دارند. یعنی ملت فقط سوارش میشوند و معمولا تا یکی دو ایستگاه به آخر مانده هیچکس پیاده نمیشود. البته گاهی انگار فریادهایی از ته چاه بلند میشود که یک نفر دارد میگوید پیاده میشوم، پیاده میشوم، اما هیچ راهی وجود ندارد تا از میان آن خیل انبوه هموطنان عزیز عبور کند و فریادهایش در نطفه خفه میشود. شخص اتوبوس هم البته در مرام و معرفت کم نمیگذارد و هرچه پرش میکنی باز هم جا دارد و میگوید مسافر بریزید توم. در این لحظات حساس شما با زندگی اشتراکی بیش از پیش آشنا میشوی. مثلا اگر ماسکات را جا گذاشتهای، اینقدر به نفر بغلی نزدیکی که میتوانید از یک ماسک مشترک استفاده کنید. من خودم بارها شده در حالیکه داشتهام اساماسهای نفر جلویی را میخواندهام و بهش یاد میدادم چه جوابی بدهد، از نفر پشتیام درخواست کردهام کمرم را بخاراند. البته اینها چندان مهم نیست.
مهم این است که شما وقتی رسیدید به منزل، بیست ثانیه دستهای خود را قشنگ بشویید. لای ناخنها و منتهاالیه شست دست هم فراموش نشود.
- 17
- 7