چهارشنبه ۰۵ دی ۱۴۰۳
۱۰:۰۵ - ۱۵ مرداد ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۵۰۳۴۴۰
جرم و جنایت

 گفت‌وگو با متهمان پرونده بنیتا دختر ۸ ماهه؛

فکر نمی‌کردم کسی بنیتا را پیدا نکند!

قاتلان بنیتا,اخبار حوادث,خبرهای حوادث,جرم و جنایت
پدر، خود را روی کاپوت ماشین انداخته بود و با مشت به شیشه می‌کوبید. فریاد می‌کشید «نگه دار... بچه‌ام تو ماشینه... بچه‌ام تو ماشینه» سارق اما پایش را روی گاز گذاشته بود و ویراژ می‌داد. سرعت بالا و حرکات مارپیچ باعث شد برف پاک‌کن‌های پراید کنده شود و پدر از روی کاپوت روی زمین بیفتد.

او کودک هشت ماهه‌اش بنیتا را لحظه‌ای در ماشین رها کرده بود تا در پارکینگ را ببندد. طولی نکشید تمام شبکه‌های اجتماعی از تصویر بنیتا پر شد و پلیس برای پیدا کردن او عملیات خود را آغاز کرد، اما سرانجام پس از شش روز جست‌وجو، پیکر بنیتا در خودروی سرقت شده پدرش کشف شد.

 

سارق، خودرو را در یکی از خیابان‌های پرتردد مامازند پاکدشت رها کرده بود. محمد ۲۷ ساله به برنامه رادیویی «یک پرونده یک روایت» می‌گوید: «۱۲ سال است شیشه مصرف می‌کنم. آن روز برای تهیه مواد به مشیریه رفته بودم که ماشین را دیدم. وقتی آن را رها کردم، با خودم گفتم حتما یک نفر بچه را داخلش می‌بیند.» مشروح این گفت‌وگو را در ادامه بخوانید:

 

اولین بار در چند سالگی به زندان افتادی؟

در ۱۷ سالگی به جرم سرقت.

 

چند فقره سابقه داری؟

پنج فقره. از سال ۸۸ به جرم سرقت، درگیری، مواد مخدر و سرقت داخل خودرو.

 

آخرین بار کی از زندان آزاد شدی؟

دی ماه ۹۵ با قرار وثیقه از زندان بیرون آمدم. پدرم ۱۷ ماه دنبال پرونده‌ام نیامد تا شاید در زندان اصلاح شوم.

 

چند سال است شیشه مصرف می‌کنی؟

همان اول راهنمایی که مدرسه را رها کردم. از ۱۲ـ ۱۰ سال پیش هم شیشه مصرف می‌کنم تا الان که ۲۷ سال دارم.

 

هزینه مواد را چطور تامین می‌کردی؟

موتورسازی کار می‌کردم. از شش سال پیش هم سرقت را شروع کردم.

 

با مهدی چطور آشنا شدی؟

یک سال و نیم پیش سر خرید مواد با هم دوست شدیم.

 

او پیشنهاد سرقت ماشین را داد؟

بله، برای خرید روانگردان شیشه به مشیریه رفته بودیم که چشممان به ماشین روشن افتاد که کنار خیابان و در پنج متری خانه پارک شده بود. می‌خواستیم بقیه راه تا محل خرید مواد را پیاده نرویم برای همین تصمیم به سرقت گرفتیم. قرار شد مهدی دم در خانه بایستد تا اگر صاحب ماشین آمد، مانع او شود.

 

تو چه کار کردی؟

من سوار ماشین شدم اما تا پشت فرمان نشستم، پدر بنیتا سر رسید و خودش را روی کاپوت انداخت. با مشت روی شیشه می‌زد و فریاد می‌کشید.

 

چه می‌گفت؟

نگه دار... بچه‌ام... بچه‌ام...

 

متوجه وجود بنیتا در ماشین شدی؟

نه، از ترسم متوجه نشدم. ۱۵۰ متر دورتر، وقتی هنوز در منطقه مشیریه بودم صدای گریه بچه درآمد. آنجا فهمیدم.

 

چه کار کردی؟

اول بزرگراه آزادگان به مهدی زنگ زدم. گفت بچه را ول کن. گفتم چطور ولش کنم؟ کوچک است. قرار شد همدیگر را در افسریه ببینیم، اما وقتی آنجا رسیدم، مهدی نیامده بود. دوباره زنگ زدم گفت بیا قیامدشت.

 

آن موقع بنیتا چه شرایطی داشت؟ گریه می‌کرد؟

نه، آرام شده بود.

 

سر قرار چه گذشت؟

قیامدشت، سر چهارراه اول ایستادم و مهدی را سوار کردم. عقب را نگاه کرد و بچه را دید. گفت او را به آژانس تحویل بده تا پیش خانواده‌اش ببرند. گفتم آژانس از کجا بیاورم؟ گفت خب به تاکسی خطی بده. آن هم نمی‌شد. دست آخر گفت من می‌روم، بچه و ماشین را گوشه خیابان رها کن.

 

چیزی از ماشین دزدید؟

ضبط ماشین و دو سه تا عینک و آچار برداشت. بعد سوار ماشین یکی از دوستانش شد که تا آنجا آمده بود. سپس من به سمت حصارامین راه افتادم و مهدی و دوستش هم دنبالم آمدند تا اگر گشتی پلیس دیدند، خبرم کنند.

 

گشتی پلیس دیدید؟

مهدی یک بار زنگ زد گفت ماشین پلیس دنبالت است، اما من هرچه نگاه کردم، ماشینی ندیدم.

 

ماشین و بنیتا را کجا رها کردی؟

به سمت مامازند پاکدشت رفتم. ماشین را جلوی یک ابزارفروشی گذاشتم. آنجا میوه تره‌بار زیاد دارد. یک استخر هم آنجا هست.

 

شرایط بنیتا چطور بود؟

گریه می‌کرد.

 

چرا ماشین را جلوی درمانگاه، مسجد یا خانه نگذاشتی؟

فکر می‌کردم حتما همان‌جا یک نفر بچه را می‌بیند و محال است کسی بچه را پیدا نکند.

 

حداقل شیشه‌های ماشین را پایین می‌دادی که صدای بچه را بشنوند؟

من به شیشه‌ها دست نزدم، همان‌طور بالا رهایشان کردم. اصلا به عقلم نرسید شیشه‌ها را پایین بیاورم.

 

بعد از رها کردن ماشین چه کار کردی؟

از قبل با یکی از دوستانم هماهنگ کرده بودم. دنبالم آمد و به خانه او رفتم. شیشه کشیدم و خوابیدم.

 

راحت خوابیدی؟

نه، مدام به این فکر می‌کردم بچه پیدا شده یا نه.

 

پلیس سه روز بعد از سرقت دستگیرت کرد، در این مدت کجا بودی؟

شب اول خانه همان دوستم ماندم، اما بعد به خانه همسرم رفتم.

 

درباره ماجرا چیزی به او نگفتی؟

فهمیده بودند یک چیزی را مخفی می‌کنم، اما از ترس حرفی بهشان نزدم.

 

چرا در این سه روز به ماشین سر نزدی؟

ترسیده بودم.

 

بعد از دستگیری هم جای ماشین را نگفتی تا این‌که با مهدی مواجهه حضوری شدی.

اول فکر می‌کردم شاید بچه را پیدا کرده باشند، اما وقتی فهمیدم این‌طور نیست، جای ماشین را به مامورها نشان دادم.

 

نقش مهدی در این ماجرا چه بود؟

همه‌کاره خود مهدی بود. ما برای خرید مواد رفته بودیم و اگر او پیشنهاد سرقت نمی‌داد، این کار را نمی‌کردم. مقصر هر دویمان بودیم.

 

بچه هم داری؟

بله، همسرم دو ماهه باردار است.

 

در خانه‌ای که دستگیر شدی، یک پسر هشت ماهه بود. وقتی به او نگاه می‌کردی، یاد بنیتا نمی‌افتادی؟

چرا، حالم هم بد می‌شد.

 

فکر می‌کنی چه سرنوشتی در انتظارت است؟

هرچه زودتر اعدام شوم، بهتر است. آن بچه حقش این نبود.

 

متهم ردیف دوم:

 

گفته بودم بنیتا را تحویل آژانس بده

آنچه بر بنیتا رفت با نقشه مشترک سرقت از سوی دو مجرم سابقه‌دار شروع شد؛ یکی از آنها مهدی ۳۶ ساله است. او قرار بود دم در حیاط خانه بنیتا بایستد تا هنگام سرقت، مانع پدر شود، اما در بازجویی‌ها منکر این مساله شده است. او مدعی است پیشنهاد تحویل دادن بنیتا به آژانس یا تاکسی را به محمد، متهم ردیف اول داده بود.

 

متاهلی؟ فرزند هم داری؟

بله، ۳۶ ساله هستم و یک دختر ۹ و یک پسر دو ساله دارم.

 

شغلت چیست؟

مشاور املاکی دارم و در شهرداری هم به عنوان راننده نیسان کار می‌کنم. البته استخدام نیستم. پیمانکاری پنج ساله قرار داد دارم.

 

درآمدت چقدر است؟

ماهی پنج میلیون تومان.

 

با این درآمد چرا دست به سرقت زدی؟

من به هیچ وجه دزدی نمی‌کنم. پیشنهاد سرقت ماشین را هم من ندادم. محمد (متهم ردیف اول) به خاطر این‌که او را لو داده‌ام، این حرف را زده است.

 

روز سرقت چه کار کردی؟

من پایم مشکل داشت برای همین توانایی ایجاد مانع برای صاحب ماشین را نداشتم. وقتی محمد ماشین را دزدید و التماس‌های پدر و مادر کودک و مردمی را که جمع شده بودند، دیدم از ترسم به آرامی منطقه را ترک کردم، چون سابقه‌دار هم هستم، ترسم بیشتر شده بود.

 

چند فقره سابقه داری؟

سه فقره سابقه سرقت، مواد مخدر و رابطه نامشروع دارم.

 

وقتی سر قرار حاضر شدی و بچه را دیدی چه کار کردی؟

تا بچه را دیدم گفتم او را با آژانس یا تاکسی به خانواده‌اش برسان چون خیلی بی‌قرارند.

 

چرا خودت این کار را نکردی؟

من سابقه دارم. ترسیدم. فقط ماجرا را به همسرم و دو نفر از دوستانم گفتم.

 

فکر می‌کنی مجازاتت چیست؟

من چیزی از ماشین ندزدیدم. اگر یک پیچ دزدیده یا یک قدم با آن ماشین برداشته باشم، سزاوار مرگ هستم.

 

 

  • 16
  • 2
۵۰%
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۱۲
در انتظار بررسی: ۲۳
غیر قابل انتشار: ۲۹
جدیدترین
قدیمی ترین
لعنت خدا بر همجین ادمای پست فطری هنوزم نتونستم فراموش کنم
واقعاوحشتناکه خودم یه دختر۱۱ماهه دارم حال یه مادردرک میکنم واقعا ازصمیم قلب براشون ارزوسلامتی وصبردارم باعث وبانیش مجازات شدیدکنن
خیلی احساس همدردی میکنم با مادر بنیتا کوچولو من خودم یک بچه ۶ ماهه دارم عکس اون وبنیتا رو کنار هم گذاشتم و نگاه میکنم خیلی دردناک وغیر قابل تحمل من که با گذشت این مدت هنوز نتونستم هضمش کنم امیدوارم خدا به والدین بنیتا کمک کنه
با اینکه چن وقت از این موضوع میگذره اما هنوزم بفکر اون بچه ام خدا به حال پدر مادرش رحم کنه.انشالله یه صبر بزرگی نصیبشون شه
باید جلوی درخانه بنیان آویزانش کنن به مدت ۶روز توی گرما مثل بنیتا بدون آب و غذا تا درسی باشد برای دیگر سارقین پدر و مادر بنیتا از خداصبر را برادان میخوام
باید کسی که گفته معتاد مجرم نیست بیمار است اعدام کرد.مسئولی که اولین بار این حرف زده آغاز گر پروزه قتل های زنجیره ای است فقط بخاطر تجارت سیاه موادمخدر تمام.
آقای متهم ردیف دوم شما سزاوار حلقه گل هستید حتما!!!! چقدر شما مظلومی!!!! میخوای آزادت کنند چون سزاوار آزادی هستی بعد برو سراغ بقیه بنیتاها
من هنوز آروم نشدم؛ وای به حال خانواده بنی کوچولو!!! ترا خدا یه چیزی بگین که آروم بشم. دارم آتیش می گیرم!! اون مهدی شیشه ای پست که میگه اگر یک پیچ دزدیدم؛ منو اعدام کنید. معتاد احمق نمیدونه اعدام برای دزدی نیست؛ برای قتله!!!
خدا لعنت کنه
خدا لعنت کنه ...
درسته
خدا اینطور انسانهای بی دین را نیامورزدانسانی که به خود رحم نمیکند.ایا بهکسی رحم خواهد کرد خدا از انها نگذرد لعنت خدا برانها
آخی عزیزم-خدالعنتتون کنه-که به بچه ۸ماهه هم رحم نمی کنید
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
ویژه سرپوش