دوشنبه ۰۳ دی ۱۴۰۳
۱۱:۴۰ - ۱۱ دي ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۱۰۰۲۹۲۵
جرم و جنایت

بازخوانی پرونده مرد هزارچهره‌ای که از دست پلیس فرار کرده بود

پنهان شدن متهم فراری در یخچال روشن

دی سال ۸۵ بود. متهمی را با بدبختی دستگیر کردم که کلکسیونی از جرایم در پرونده‌اش داشت؛ از جعل و کلاهبرداری گرفته تا دزدی و اخاذی. برای بازداشت او چند ماه سایه به سایه‌اش رفتم تا بتوانم در عملیات دقیقي دستگیرش کنم. اسمش «مرتضی» بود و صدها شاکی خصوصی داشت و بازداشت او در بین پایگاه‌های دیگر آگاهی هم سر و صدایی به پاکرده‌بود.

 

روز بعد مثل روال هر روز که متهمان را برای بازجویی قضایی به دادسرا می‌برند، مرتضی را نيز یگان بدرقه پایگاه به دادسرای ناحیه ۱۲ برد. سر ظهر تلفن همراهم زنگ خورد. وقتی جواب دادم آن‌سوی خط صدای لرزان سرگروهبان را شنیدم که می‌گفت مرتضی از دستش فرار کرده است. از شنیدن این خبر بدنم یخ کرد و انگار پاهایم چسبیده بود به زمین. دنیا روی سرم خراب شد. از شدت شوکی که به من وارده‌ شده بود، نمی‌توانستم بپرسم متهم چگونه فرار کرده‌است.

 

مرتضی زمانی موفق به فرار شده بود که سرگروهبان هنگام سوار کردن او و متهمان دیگر به خودروی ون اداره‌مان، تلفن همراهش زنگ می‌خورد و هنگامی که در حال جواب دادن به تماس بوده، متهم دستبند خورده فرار می‌کند و می‌پرد ترک موتوری که گویا از قبل منتظرش بوده و مقابل چشم سرگروهبان فرار می‌کند.

 

وقتی سرگروهبان به پایگاه برگشت، از شدت ناراحتی زیر گریه زد. دلداری‌اش دادم که ناراحت نباشد و گفتم به این زودی‌ها دستگیرش می‌کنیم و پیش خودم می‌گفتم که این متهم را با بدبختی دستگیر کرده‌ام و هرگز دستم به او نخواهد رسید.

 

فکرهای عجیب و غریبی به ذهنم خطور می‌کرد. می‌گفتم که فلنگش را بسته و معلوم نیست کدام شهر یا روستای دورافتاده‌ای خودش را پنهان کرده و به ریش‌مان می‌خندد. فرضیه‌ دیگری می‌گفت که او خود را به مرز رسانده و برای همیشه از ایران فرار کرده است. متهمی که قرار وثیقه‌اش ۱۰ میلیارد تومان بود. از همه بدتر این فکر خیلی آزارم می‌داد که سرگروهبان به‌خاطر فرار متهم از دستش به زندان می‌افتد. بازپرس پرونده روز بعد فرار متهم، ما را احضار کرده و فقط ۱۰ روز به ما فرصت داد تا مرتضی را دستگیر کنیم. صورت برافروخته بازپرس یادم نمی‌رود که از شدت عصبانیت سرخ سرخ شده‌بود.

 

روز دوم فرار، رییس‌ پایگاه من و سرگروهبان را به دفترش زد و از ما خواست رسیدگی به پرونده‌های دیگر را کنار بگذاریم و توی همین چند روز باقی‌مانده متهم را بگیریم؛ چراکه او هنوز نمی‌تواند تصمیم درستی بگیرد که کجا برود و منتظر است کمی آب از آسیاب بیفتد تا نقشه درستی به اجرا بگذارد.

 

تلاش‌مان را به طور شبانه‌روزی روی بازداشت متهم فراری متمرکز کردیم. به اتفاق سرگروهبان و سربازی که در اختیارمان گذاشته‌شده بود، تحقیقات را به طور جدی آغاز کردیم و همه پاتوق‌ها و مخفیگاه‌هایی که در بازداشت قبلی او مورد ردیابی قرار داده بودیم، تحت تجسس گرفتیم و بررسی‌ها نشان ‌داد وی به هیچ یک از این مکان‌ها مراجعه نکرده‌است.

 

یکی از دوستان مرتضی به نام «ابراهیم» که شواهد نشان می‌داد با او ارتباط تلفنی دارد به پایگاه احضار کردیم و به او توصیه کردیم برای اینکه در فرار او مشارکتی نداشته‌باشد و از سوی بازپرس پرونده بازداشت نشود، با ما همکاری کند.

 

پنج روز از فرار مرتضی گذشته‌بود و ما هیچ سرنخی از او نداشتیم تا اینکه ابراهیم زنگ زد و گفت که مرتضی شب گذشته را خانه یکی از دوستان مشترک‌شان در منطقه افسریه گذرانده‌است. با به‌دست آوردن نشانی، سریع خودمان را به آنجا رساندیم ولی تنها یک ساعت دیر رسیده‌بودیم و او از خانه بیرون زده بود.

 

صاحبخانه که از فرار او اطلاعی نداشت، به ما گفت مرتضی شب گذشته به او زنگ زده و گفته با همسرش دعوا کرده و شب جایی را برای ماندن ندارد و به همین‌ دليل او هم اجازه داده تا شب را خانه‌شان بماند.

 

مرتضی برای اینکه نتوانیم ردش را بگیریم از تلفن‌های همگانی به دوستانش زنگ می‌زد و فقط دو بار با همسرش تماس گرفته‌بود که با بررسی شماره تلفن‌ها مشخص شد از دو منطقه دور از هم زنگ زده‌است.

 

روز هفتم ابراهیم سرنخ دیگری به ما داد که مرتضی امشب را در خانه‌ای در تهرانپارس خواهد ماند. برای اینکه از دستمان نپرد، بدون حتی تلف کردن یک دقیقه با موتور، خودمان را به تهرانپارس رساندیم ولی انگار شانس با ما یار نبود چراکه هیچ خبری از او نبود و صاحبخانه به ما گفت که مرتضی فقط یک ساعت پیش او مانده و با گرفتن ۵۰۰ هزار تومان قرض از خانه بیرون زده‌است.هر چه تلاش ‌کردیم به در بسته خوردیم . روزها مثل برق و باد می‌گذشت و از شدت نگرانی حتی شب‌ها خواب نداشتیم. فقط دو روز مانده‌بود به فرصتی که بازپرس پرونده به ما داده‌بود. همه بچه‌های پایگاه برای اینکه متهم را دستگیر کنیم کمک‌مان می‌کردند ولی متهم دم به تله نمی‌داد و نا امید شده بودیم.

 

روز هشتم و نهم هم بدون هیچ نتیجه‌ای به پایان رسید. روز دهم که به هر جایی که می‌توانستیم سر زدیم ولی به هیچ چیزی نرسیدیم. شب شده‌بود و سرگروهبان از شدت ناراحتی زیر گریه زد. صبح فردا باید نتیجه را به بازپرس پرونده اعلام می‌کردیم و اگر دست خالی می‌رفتیم بازداشت می‌شد.

 

ساعت ۹ شب ابراهیم زنگ زد و گفت که مرتضی به خانه یکی از دوستانش در خیابان نیروی هوایی رفته و شب را آنجا می‌‌ماند. این آخرین شانس‌مان بود. از طرفي امیدوار بودیم و از سویی به‌دليل بدشانسی‌هایی که پیش از این داشتیم، امیدی به بازداشت او نداشتیم.

 

من و سرگروهبان و سربازمان به نشانی مورد نظر رفتیم و خانه را به طور نامحسوس تحت نظر گرفتیم. نمی‌دانم چرا مطمئن بودم مرتضی توی این خانه است. به همین دليل از چند نفر از همکارانم در گشت پلیس آگاهی خواستم برای کمک به ما بپیوندند. آن‌ها آمدند و ساعت ۱۲ شب عملیات را آغاز کردیم. یکی از بچه‌ها از طریق پشت بام همسایه به پشت‌بام این خانه رفت تا اگر متهم خواست از پشت‌بام فرار کند، او را بازداشت کند. یکی دیگر از همکارانم هم پشت خانه رفت تا آنجا را تحت کنترل صددر صد داشته‌باشیم.

 

زنگ خانه را زدم و صاحبخانه جواب داد. گفتم از پلیس آگاهی آمده‌ام و در را باز کند. با تاخیر چند دقیقه‌ای جلوی درآمد و ابتدا کارت شناسایی‌مان را خواست. وقتی کارت را نشان دادیم، وارد خانه شدیم. دو جوان دیگر هم توی پذیرایی نشسته‌بودند و مشغول تماشای تلویزیون بودند. همه جای خانه را گشتیم حتی کفش‌های متهم را پیدا نکردیم. به همکارانم که بیرون کشیک می‌دادند زنگ زدم و آن‌ها هم گفتند مورد غیرعادی ندیده‌اند.

 

ناامید شده بودم و توی ذهنم داد و بی‌دادهای بازپرس پرونده را تصور می‌کردم. آن‌قدر ناراحت بودم که فشار خونم افتاد‌ه‌بود. در یخچال صاحبخانه را باز کردم تا کمی آب بردارم که با تعجب دیدم متهم خود را در یخچال روشن پنهان کرده‌است. او خودش را جوری جمع کرده‌بود که نمی‌شد فکرش را کرد. کلت کمری را از غلاف بیرون آوردم و روی پیشانی متهم گذاشتم و گفتم دیگر کارت تمام است بیا بیرون.

 

همکارانم فکر می‌کردند توی این وضعیت خل شده‌ام. یکی‌شان آمدم دستم را بگیرد که بیا صورتجلسه را بنویس که متهم را پیدا نکرده‌ایم، وقتی متهم را دید چشمانش از حدقه بیرون زد. سریع متهم را روی زمین خواباند و پس از بازرسی بدنی به او دستبند زد. سر گروهبان که شوکه شده‌بود، با گریه به متهم می‌گفت ۱۰ روز است زندگی‌اش را جهنم کرده‌است.

 

مرتضی که فکر نمی‌کرد او را توی این وضعیت بازداشت کنم به دروغ می‌گفت که قصد داشته صبح روز بعد خودش را تسلیم کند ولی شواهد نشان می‌داد وی قصد داشته ساعت چهار صبح به اتفاق یکی از دوستانش به مرز بازرگان و از آنجا هم به ترکیه برود. اگر چند ساعت دیر می‌رسیدیم، او برای همیشه از کشور خارج می‌شد و هیچ‌وقت دست‌مان به او نمی‌رسید.

 

روز بعد وقتی متهم را دستبند و پابند خورده به دادسرا بردیم، بازپرس با دیدن متهم جا خورد و به ما گفت فکرش را نمی‌کرده که بتوانیم او را دستگیر کنیم.

 

این اتفاق تجربه‌ای شد برای کسانی که در یگان بدرقه متهم فعالیت می‌کردند. آن‌ها تجریه گران‌قیمتی را به‌دست آوردند که نباید هنگام انتقال متهم با تلفن صحبت کنند و حتی برای یک لحظه چشم‌شان را از متهمان و مجرمان بردارند.

 

 

 

 

ghanoondaily.ir
  • 13
  • 2
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
ویژه سرپوش