چندی پیش سرقت یک موتور سیکلت گرانقیمت به پلیس گزارش شد. ماموران پلیس با مراجعه به محل اعلام شده از شاکی که مردی جوان بود تحقیق کردند. وی در باره سرقت موتورسیکلتش گفت: من این موتور را دو ماه پیش ۱۵ میلیون خریدم و حالا قیمتش خیلی بیشتر از این حرفهاست. برای اینکه دزدیده نشود قفل دیسک ترمز جلو خریدم و هر جایی که میرفتم برای پیشگیری از سرقت موتورم قفل را میزدم و تا به حال هیچ اتفاقی نیفتاده بود.
امروز برای کاری به شرکتی در مرکز شهر رفتم و طبق معمول قفل دیسک را زدم و بعد از یک ربع که کارم تمام شد وقتی بیرون آمدم خبری از موتورم نبود. هر چقدر این طرف و آن طرف را گشتم هیچ ردی پیدا نکردم. از نگهبان شرکت پرسیدم که گفت چیزی ندیده است.
با اعلام شکایت این مرد، پروندهای در این رابطه تشکیل شد و تلاش برای یافتن ردی از دزد یا دزدان آغاز شد. ماموران تجسس تحقیقات خود را آغاز کردند و پس از یک هفته تلاش هیچ سرنخی از دزدان نیافتند. بعد از مدتی سرقت دیگری به آنها گزارش شد. شاکی هم مدعی بود موتورش مجهز به قفل دیسک بوده است. وی در این باره به ماموران گفت: موتورم که قفل دیسک داشته نمیشود به این راحتیها دزدید مگر اینکه آن را بلند کنند و پشت وانت بگذارند که با توجه به کوچه تنگی که موتورم پارک بوده این کار محال است. از طرفی موتوری که داشتم وزن بالایی دارد و بلند کردن آن و انتقالش از کوچه به خیابان کمی دور از ذهن بهنظر میرسد. از طرفی کسی این صحنه را ندیده وگرنه ماجرا را به پلیس گزارش میداد.
هنوز بررسی به این دو پرونده به پایان نرسیده بود که شکایت دیگری به کلانتری اعلام شد. این بار هم موتورسیكلتی ۲۰ میلیونی به سرقت رفته و بررسیها حاکی از این بود كه صاحب موتور به دیسک چرخ جلوی موتورش قفل زده بود.
ماموران تصور میکردند با باند سارقانی روبهروهستند که با شگردی زیرکانه دست به چنین سرقتهایی میزنند چراکه سرقت موتورسیكلتهایی که مجهز به قفل دیسک چرخ جلو هستند تقریبا محال بهنظر میرسید.پس از ارتکاب چهارمین سرقت بالاخره ماموران موفق به ردیابی دزدان شدند. آنها این بار از جایی سرقت کردند که دوربینهای مداربسته همه حرکات آنها را ثبت میکرد.
تصاویر دوربین نشان داد که وقتی مرد جوانی، موتورش را جلوی ساختمانی پارک میکند و قفل دیسک را میزند و میرود پی کار خودش، سه پسر نوجوان به شیوهای بارورنکردنی دست به سرقت موتور میزنند. یکی از آنها اسکیتی را به زیر چرخ جلوی موتور نصب میکند و یکی از آنها موتور را از جک میاندازد و به طرز خلاقانهای موتور را با وجود قفل بودن چرخ جلو به حرکت در میآورند و این سرقت در کمتر از یک دقیقه رخ میدهد.
با این سرنخ ماموران با تلاش و زیرنظر گرفتن چند نوجوان تبهکار موفق به ردیابی یکی از آنها به نام «میثم» ۱۴ ساله شدند که پدرش هم یکی از سابقهداران در زمینه سرقت موتورسیكلت بود. در ادامه تیم تجسس در عملیات غافلگیرانه موفق به دستگیری این نوجوان شدند. وی در بازجوییها مدعی شد تا به حال هیچ سرقتی انجام نداده و جز مدرسه به هیچ کجای دیگری نرفته است! وی در حالی که اصرار بر بیگناهی داشت با دیدن تصاویر دوربینهای مداربسته همچنان مدعی بود که سرقتی نکرده است و این تصاویر متعلق به او نیست.
با اینکه همه شواهد نشان از مجرم بودن این نوجوان داشت، ماموران با مراجعه به خانه این نوجوان و بازرسی از انباری خانه موفق شدند پلاک موتورهای سرقتی را پیدا کنند. با بهدست آمدن این سرنخ بسیار مهم این بار میثم نتوانست ماجرای سرقتها را حاشا کند و به ناچار لب به اعتراف گشود.
وی گفت: من و دو دوست دیگرم به نام «نیما» و «سیاوش» هر از گاهی دست به سرقت موتور میزدیم و موتورها را به مالخری در گمرک میفروختیم و با پول آن به تفریح میپرداختیم. با اعتراف این نوجوان ماموران موفق شدند دو همدست این نوجوان را دستگیر کنند. آنها هم به ناچار لب به حقیقت گشودند و به چهار سرقت موتورسیکلت اعتراف کردند.
بنابراین گزارش، ماموران با بازداشت مالخر موتورسیکلتها موفق به کشف موتورها پیش از اوراق کردن آنها توسط این متهم شدند.
گفت و گو با رییس باند ۱۴ ساله
میثم نسبت به همسن و سالهایش قد و قامت کوتاهتری دارد. سبزهروست با قیافهای معصومانه که باورش سخت است در چشم برهم زدنی موتور میدزد! وقتی از او سوال میپرسم اول فکر میکند و پاسخهایی کوتاه میدهد. او آنقدر زیرک است که حتی گاهی اوقات سعی دارد با دروغپردازی افسر پروندهاش را گمراه کند!
هنوز هم درس میخونی؟
بله، دوم دبیرستان هستم.
سیگار میکشی؟
نه ولی قلیان میکشم.
سابقه سرقت هم داری؟
نه، برای اولین بار است که دستگیر میشوم.
دزدی را از کجا یاد گرفتی؟
از هیچ کجا.
گویا پدرت هم از سابقهداران سرقت موتورسیکلت است.
بله پدرم سابقهدار است ولی تا به حال چیزی به من یاد نداده.
پس سرقت موتورسیكلتهای پالس و آپاچی که قفل دارند را از کجا یاد گرفتی؟
از جایی یاد نگرفتم. یک روز توی سرم این فکر آمد که چطور میشود موتور یا دوچرخهای که به چرخ جلویش قفل دیسک زدهاند به حرکت بيندازم. آنقدر فکر کردم تا اینکه راهحلی برایش پیدا کردم.
همدستانت چطور با تو همراه شدند؟
آنها دوستان صمیمی من هستند و از راهنمایی با آنها همکلاسم. وقتی این نقشه را با آنها درمیان گذاشتم سریع قبول کردند که همراهم شوند.
پدر آنها چه شغلی دارند؟
پدر نیما کارمند بانک است و پدر سیاوش هم توی شهرداری کار میکند.
خانوادههایتان میدانستند دزدی میکنید؟
نه اصلا هیچ خبری نداشتند. اصلا نمیگذاشتیم بویی از این ماجرا ببرند.
موتورها را به چه کسی میفروختید؟
یکی از آشناهای پدرم که مالخر بود را از قدیم میشناختم. وقتی اولین موتور را دزدیدم پیش او بردم. او اولش نمیخرید ولی آنقدر اصرار کردم تا اینکه پول داد.
برای هر موتور چقدر میداد؟
بین یک تا دو میلیون.
برای موتور ۲۰ – ۱۵ میلیونی این قدر پول میداد؟
بله.
نمیگفت موتورها را از کجا میآورید؟
نه بابا، چیکار به این کارها داشت.
با پولها چه میکردید؟
میرفتیم تفریح. پنجشنبه و جمعهها به دربند و فرحزاد میرفتیم. غذا میخوردیم و جای شما خالی قلیان میکشیدیم.
نمیترسیدید که دستگیر شوید؟
راستش به این جای کار زیاد فکر نکرده بودیم. هر وقت کفگیرمان به ته دیگ میخورد دنبال دزدی میرفتیم.
بهنظر خودت این کار ارزشش را داشت که دستگیر شوی و به کانون اصلاح و تربیت بروی؟
(کمی فکر میکند و جوابی نمیدهد.)
اگر آزاد شوی دوباره سمت خلاف میروی؟
به خدا اشتباه کردم. دیگر این کار را نمیکنم.
منصور عباسپور
- 16
- 3