بهگزارش همشهری، اوایل تیرماه امسال رهگذران هنگام عبور از خیابانی در غرب پایتخت چشمشان به دختری جوان افتاد که غرق در خون کنار خیابان لای شمشادها افتاده بود. بهنظر میرسید که او تصادف کرده اما وقتی مردم به کمکش رفتند دختر جوان گفت که دو نفر وی را گروگان گرفته و با تیغ موکتبری او را شکنجه کردهاند.
دختر جوان به بیمارستان منتقل شد و پس از پانسمان زخمهایش با حضور در اداره پلیس از ماجرای عجیبی گفت که برایش رخ داده بود.
مهمانی شبانه
شاکی به مأموران گفت: مدتی قبل در یک مهمانی شبانه با دختری به نام ترانه آشنا شدم. آن شب عدهای از دخترها از زندگی مجللشان گفتند و من هم برای اینکه کم نیاورم شروع کردم به دروغ گفتن. به ترانه و دوستانش گفتم که در کار تجارت هستم و میلیونها تومان پول در حسابم است. حتی قصد دارم خودروی خارجی بخرم و...
دختر جوان ادامه داد: ترانه وقتی متوجه شد که من قصد ازدواج دارم گفت که برادرشوهرش مهندس و مجرد است. او پیشنهاد داد تا ما را برای ازدواج به هم معرفی کند اما نمیدانستم همه اینها نقشه است. چند روز بعد ترانه به من زنگ زد و قرار گذاشت تا من برای نخستین بار برادر شوهرش را ببینم. من هم سر قرار رفتم و پسرجوانی را دیدم که پشت فرمان خودروی ۲۰۶نشسته بود. ترانه هم همراهش بود و من سوار ماشین شدم. چرخی در خیابانها زدیم و من درباره وضعیت زندگیام گفتم و پسر جوان که خودش را مهرداد معرفی کرده بود، به سمت اتوبان کرج رفت و گفت در آنجا باغی دارد که میخواهد نشانم دهد.
در بین راه اما مهرداد کنار اتوبان توقف کرد و از داخل داشبورد اسلحهای بیرون آورد. با آن تهدیدم کرد و خواست کارتهای عابربانکم را دراختیارش قرار بدهم. من شوکه شده بودم و زبانم بند آمده بود. باورم نمیشد که آنها سارق هستند و التماسشان کردم تا رهایم کنند.
آنها چند ساعتی مرا در خیابانها چرخاندند. به دروغ گفتم کارتهایم همراهم نیست اما خواستند که با خانوادهام تماس بگیرم و بخواهم کارتهایم را برایم بفرستند. در این میان مهرداد با تیغ موکتبری ضرباتی به پاهایم زد و تهدید کرد که اگر به حرفش گوش نکنم مرا میکشد. در چنین وضعیتی اعتراف کردم که همه حرفهایم دروغ بوده است و موجودی حسابم حتی به یک میلیون تومان هم نمیرسد. حتی کارتم را در اختیارشان قرار دادم که پای دستگاه خودپرداز رفتند و پس از چک کردن حسابم و پیامکهای بانک متوجه شدند که همه حرفهای من درباره وضعیت خوب مالیام دروغ بوده است. برای همین به سمت تهران حرکت کردند و پس از ۸ساعت گروگانگیری، مرا در خیابانی حوالی غرب تهران با پاهای زخمی رهایم کردند.
فرار به دوبی
با این شکایت پروندهای در این خصوص تشکیل شد و با دستور قاضی جنایی تهران، متهمان تحت تعقیب قرار گرفتند. یافتههای کارآگاهان نشان میداد که زن و مرد گروگانگیر در حقیقت زن و شوهر بوده و این نقشه را برای اخاذی از شاکی طرح کرده بودند. آنها پس از این ماجرا از کشور گریخته و به دوبی فرار کرده بودند. همین کافی بود تا مشخصات آنها در اختیار اینترپل قرار بگیرد و درحالیکه جست و جو برای به دام انداختن آنها ادامه داشت خبر رسید که زن جوان به نام ترانه بلیت تهیه کرده و قصد بازگشت به ایران را دارد.
وقتی ترانه در فرودگاه امام خمینی از هواپیما پیاده شد، دستگیر شد و پس از انتقال به اداره آگاهی به گروگانگیری با همدستی شوهرش اعتراف کرد و مدعی شد که او و شوهرش تصور میکردند شاکی میلیونها تومان در حسابش دارد و برای همین نقشه اخاذی کشیده بودند. با صدور قرار قانونی برای زن جوان، تحقیقات برای دستگیری شوهر او ادامه دارد.
نقشه نافرجام ترانه
ترانه ۲۶سال دارد و میگوید همه این نقشه را برای جدایی از شوهرش کشیده بود اما موفق نشد. گفتوگو با او را بخوانید.
بهغیر از شاکی از چند نفر دیگر با این شگرد اخاذی کردید؟
شگرد؟ من خلافکار نیستم که شگرد داشته باشم من حتی قصد سرقت از شاکی را هم نداشتم. نقشه من چیز دیگری بود که نگرفت.
نقشهات چه بود؟
میخواستم شوهرم دست از سر من بردارد و طلاقم بدهد. من ۲ سال پیش با اجبار به عقد شوهرم در آمدم. راستش را بخواهید به پارتی رفته بودم که ما را دستگیر کردند و چون خانوادهام متعصب بودند مجبور شدم با شوهرم مهرداد که همراه او دستگیر شده بودم، ازدواج کنم. بعد از ازدواج متوجه شدم که همه حرفهایش دروغ بوده است. قبل از آن به من گفته بود که مهندس و پولدار است اما بعد متوجه شدم وضع مالی خوبی ندارد و با وانت میوه فروشی میکند. به جز این دست بزن هم داشت و خلافکار بود. میخواستم از او طلاق بگیرم حتی درخواست هم دادم و بارها از او بهخاطر کتک زدن هایش شکایت کردم اما طلاقم نمیداد. این شد که پس از آشنایی با مینا (شاکی پرونده) تصمیم گرفتم او را با شوهرم آشنا کنم تا دست از سرم بردارد و طلاقم بدهد.
یعنی میخواستی آنها با هم ازدواج کنند؟
بله. تصور میکردم وقتی شوهرم با دختری پولدار آشنا شود، بیخیال من میشود و طلاقم میدهد.
بعد چه شد؟
با مینا (شاکی پرونده) درمهمانی آشنا شدم و وقتی از او شنیدم که پولدار است، این نقشه را کشیدم. چون شوهرم عاشق پول بود و اگر متوجه میشد که مینا پولدار است مرا کنار میگذاشت اما نقشهام نگرفت چون همه حرفهای مینا دروغ از آب در آمد.
پس چرا شوهرت به روی مینا اسلحه کشید؟
من به دروغ به مینا گفتم مهرداد برادرشوهرم است. به مهرداد هم گفتم که مینا دختری پولدار است و میتوانیم پولهایش را تصاحب کنیم. اما نمیدانم چه شد که ناگهان شوهرم نقشه را تغییر داد و با اسلحه قلابی مینا را تهدید کرد تا اموالش را همان موقع سرقت کند.
تصمیم فرار پس از سرقت هم با تو بود؟
ترسیدم و با خود گفتم قطعا مینا شکایت میکند. چون شوهرم او را زخمی کرده بود. برای همین شبانه وسایلمان را جمع کردیم و از کشور خارج شدیم. در مدتی که دوبی بودیم، خانه از بنگاه املاک اجاره میکردیم و به توریستها اجاره میدادیم تا خرج زندگیمان را تامین کنیم. در این مدت شوهرم مدام اذیتم میکرد به حدی که دیگر نتوانستم تحمل کنم و تصمیم گرفتم به ایران بیایم و درخواست طلاق بدهم که دستگیر شدم.
- 13
- 1