چکیده ای از بیوگرافی عفت مرعشی:
نام کامل: عفت مرعشی
تاریخ تولد: سال ۱۳۱۴
محل تولد: -
نام همسر: اکبر هاشمی رفسنجانی
فرزندان: فاطمه محسن فائزه مهدی یاسر
خویشاوندان: حسین مرعشی
بیوگرافی عفت مرعشی:
عفت مرعشی در سال ۱۳۱۴ به دنیا آمد. ایشان در خانواده روحانی و فامیل بزرگ مرعشی بزرگ شد، سید محمدکاظم طباطبایی یزدی پدربزرگ مادر ایشان می باشند که کتاب عروه الوثقی را نگارش کرد. این کتاب جایگاه ارزشمندی را در تمام حوزه ها دارا است. مریم طباطبایی یزدی، فرزند سید احمد طباطبایی یزدی و نوه سید محمدکاظم طباطبایی یزدی بود که حاصل ازدواجش، ۴ پسر و ۵ دختر شد، عفت مرعشی هم از همین خانواده بود که نسبت او با دو واسطه به سید محمدکاظم طباطبایی یزدی میرسد.
خواهران عفت شامل عذرا، اقدس، اشرف، نصرت و فرخنده و برادرانشان رضا، حسین، کاظم و علی هستند. عفت مرعشی همسر اکبر هاشمی رفسنجانی تا زمان مرگ وی همراه او بود. در ۴ خرداد ۱۳۵۸ زمانی که دو نفر از اعضای گروه فرقان در تلاش بودند که هاشمی را ترور کنند مانع این اتفاق شد. در هنگام انتخابات ریاست جمهوری ایران در سال ۱۳۸۸ زمان رای دادن در حسینیه جماران جملاتی از عفت مرعشی انتشار پیدا کرد.
ازدواج عفت مرعشی با هاشمی رفسنجانی:
خانواده های این زوج چه قبل از انقلاب و چه بعد از ازدواج موقعیت های بالایی در منطقه کرمان داشتند. اما ازدواج عفت مرعشی و هاشمی رفسنجانی در سال ۱۳۳۷ با مهریه باغ پسته و آب انجام شد. حاصل این ازدواج پنج فرزند به نام های فاطمه، محسن، فائزه، مهدی و یاسر می باشد. دو تا از دختران با دو پسر از لاهوتی اشکوری که امام جمعه سابق رشت بود و در زمان انقلاب با رفسنجانی در زندان آشنا شده بود، ازدواج کردند.
نقش سیاسی عفت مرعشی:
بنابر آنچه رسانه ها عنوان می کنند عفت مرعشی در تصمیم گیری های همسرش نقش موثری داشته است. زمانی که در سال ۱۳۵۸ گروهی از افراد تصمیم بر ترور هاشمی داشتند با تلاش همسرش از این سوء قصد جلوگیری شد.
در دهه اول انقلاب هم بحث هایی درون خانوادگی و زنانه راس حکومت نقش موثری داشت و اخباری هم درخصوص این موضوع در خاطرات هاشمی رفسنجانی منتشر شده است. از طرفی دفاعی که خانم مرعشی از فائزه هاشمی و روزنامه زن او داشته انعکاس زیادی درپی داشت.
عفت مرعشی هیچ زمانی به صورت آشکار وارد حوزه سیاست نشد، از طرفی وی در حوزه سیاسیت خارجی نقش فعالی داشت. باوجودی که روایت اکبر هاشمی درخصوص رابطه با عربستان صعودی با روایتی که از جانب همسرش منتشر شد، متفاوت است اما آنگونه که عفت مرعشی عنوان کرده او آغازگر رابطه ایران و عربستان سعودی پس از کشتار حجاج در مکه (۱۳۶۶) بوده است. وی در این خصوص عنوان می کند: «بعد از جریان کشتار حجاج ایرانی در سال ۶۶، به تنهایی به عربستان سفر کردم. در این سفر، خانم ملک عبدالله میهمانی داد و یک عده را دعوت کرد و جلسه گذاشت. آنها از من خواستند که میهمانی را بپذیرم و من هم پذیرفتم. وقتی پذیرفتم روابط برقرار شد».
مرعشی در خصوص جریانات انتخاب ریاست جمهوری ایران در سال ۱۳۸۸ اذعان دارد: «اگر «تقلب» کردند، بریزند تو خیابونها!»
حسین مرعشی پسر عموی عفت مرعشی بعد از پیامدهایی که انتخابات سال ۸۸ به دنبال داشت دستگیر و به یک سال زندان محکوم شد، فائزه هاشمی دختر او نیز در سال ۱۳۹۰ به شش ماه زندان محکوم شد و مهدی هاشمی دیگر فرزند او هم پس از انتخابات ریاستجمهوری ۱۳۸۸ از سوی حکومت ایران بارها تهدید به دستگیری شد.
ماجرای خواستگاری رفسنجانی از عفت مرعشی:
عفت مرعشی درباره خواستگاری اکبر هاشمی از خودش عنوان کرده است: در آن زمان خانواده ها رسم نداشتند که دختر و پسر همدیگر را ببینند و یا باهم صحبتی داشته باشند. درصورتی که پدر، داماد را قبول می کرد با مادر و دختر هماهنگی داشت و سپس قبول می کردند، اما اگر شک و تردیدی بود استخاره می کردند.
من آقای هاشمی را از قبل دیده بودم زیرا در دوره ماه محرم در علی آباد همراه پسرعمویش منبر داشتند. در آن زمان فامیل از هرکجا که به رفسنجان می آمدند وارد منزل ما می شدند. پدرم اهل علم و روحانیون را محترم می شمرد، آنها پیش پدرم می آمدند و اخبار حزوی را به او می دادند، یکی دو روز در بیرون از منزل که واقع در طبقه دوم دفترخانه مهمان می شدند سپس می رفتند. آقای هاشمی هم، چون دیگران به منزل ما مراجعه داشت.
پدرم بنابر اینکه آقای هاشمی طلبه بسیار خوبی است همانجا خواستگاری را قبول کرد، البته پدر آقای هاشمی هم پسردایی پدرم می شد، پس ایشان گمان نمی کردند که مخالفت من در میان باشد.
هنگامی که مادرم با کلی تعریف ماجرای خواستگاری را برایم تعریف کرد به دلیل اینکه بی همانگی با من، موافقت ازدواج اعلام شده بود، با وجود اینکه از ایشان بدم نمیآمد مخالفت کردم. آقای هاشمی مرا ندیده بود اما من ایشان را دیده بودم ایشان زیاد به خانه ما رفت و آمد داشت زمانی که از قم به رفسنجان می آمد در خانه ما سکونت داشت، به همین دلیل بود که پدرم سریعا او را پسندید.
پدرم درخصوص داماد بسیار سخت گیر بود و هرکسی را قبول نمی کرد، اما عاشق روحانیت بود من تردید داشتم دلیل آن هم به عدم مشورت با من برمی گشت.
برای پدرم خیلی سخت بود که جواب رد به این خواستگاری دهد به همین دلیل دائما مرا به استخاره تشویق می کرد، من هم با لجبازی جواب نمی دادم. این ماجرا تا یک روز مانده به آمدن خانواده داماد ادامه داشت تا اینکه آیتالله آقای اخوان مرعشی، یاالله کنان وارد اندرون منزل ما شدند و از من اجازه استخاره گرفتند، خجالت کشیدم که اجازه ندهم.
گفتند که به طبقه زیرزمین میرویم و مشغول استخاره ذاتالرقاء میشویم. اگر خوب آمد با صلوات بالا میآییم، اگر بد شد، که دیگر هیچ. این نوع استخاره مدت زمان زیادی می خواهد و انجام آن آدابی مانند دو رکعت نماز، کلی دعا، صلوات، ذکر دارد. ایشان مشغول استخاره شد. همه منتظر بودند که حالا چه میشود؟ خوب میآید یا بد؟ فردای آن روز، قرار بود خانواده آقای هاشمی برای خواستگاری و تعیین زمان عقد و عروسی، به منزل ما بیایند.
پدرم خیلی ناراحت بود که اگر استخاره بد آمد، چطور به آنها خبر بدهد؛ البته حرفی نمیزد و مرتبا دعا میخواند. مادرم گاهی حرفی میزد و نصیحتی میکرد. خواهرانم همه منتظر بودند. از همه بدتر خودم بودم که سرنوشت زندگیام با این استخاره تعیین میشد. از خدا خواستم که هرچه صلاح و مصلحت من است، همان شود.
بعد از گذشت ساعتی آیتالله اخوان مرعشی با صدای صلوات بالا آمد و مشخص شد که نتیجه استخاره خوب آمده است. چند شب قبل هم خواب دیده بودم که اول ماه است و با دیدن هلال ماه مانند همیشه ایستادم و سه صلوات فرستادم. این خواب را به نیت و فال نیک گرفتم، تسلیم رضای پروردگار شدم و موافقت خود را اعلام داشتم.
پدرم از این موضوع بسیار خوشحال بود او آقای هاشمی را بسیار دوست داشت درضمن دیگر مجبور نبود جواب رد بدهد، این کار برایش بسیار سخت و سنگین بود. خانواده آقای هاشمی از این جریانات اطلاعی نداشتند؛ اگر خبر داشتند شاید آنها هم عقب میرفتند. بعد از ازدواج فهمیدم که آقای هاشمی چقدر غرور دارد.
ازدواج ما در پاییز ۱۳۳۷ در رفسنجان در منزل پدرم انجام شد. مراسم با تشریفات آبرومند و همراه با شئونات که با دو طرف خانواده ها همانگونه بود انجام شد. بعد از ازدواج مدتی در خانه پدرم بودیم تا زمانی که مادرم وسایل زندگی را به اسم جهیزیه برایمان فراهم کرد و همراه با آقای هاشمی به سمت سرنوشت راهی شدیم، با ماشین به سمت شهر مقدس قم رفتیم و دعای خیر پدر، گریه و خداحافظی خواهران، برادران و فامیل بدرقه راهمان بود.»
گردآوری: بخش بیوگرافی سرپوش
- 10
- 3