زیکو میداند که جزئیات ریز است که زندگیها را تغییر میدهد. هر چه باشد، در خون او چیزی بیش از فوتبال جریان دارد: «پدربزرگم موسیقیدان بود. پسرم هم موسیقیدان است و خواننده. مادرم هم پیانو میزد. نخستین دختری که او داشت علاقهای به زدن پیانو نداشت. من هم آخرین بچه بودم، یعنی ششمی. به همین دلیل است که او مرتباً میگفت: پیانو بنواز! من به کلاس پیانو میرفتم اما متأسفانه، آهنگهایی که معلم به ما یاد میداد بسیار قدیمی بودند. به همین دلیل بود که انگیزهاش را نداشتم که درسهای بیشتری را یاد بگیرم و فوتبال برایم جذابتر بود. گاهی میگفتم: من یک درس پیانو را یاد خواهم گرفت اما بعد به سراغ فوتبال میرفتم.»
زیکو در خیابانهای ریودوژانیرو پرورش یافته اما بخش روستایی ساحل شرقی ژاپن را خانه دومش میداند. او میگوید: «شما نیاز دارید که همیشه چالشهای جدیدی پیدا کنید. من به فکر دمای هوا، فرهنگ، مردم، غذا و اینها نبودم. اگر میخواهید چالش جدیدی را تجربه کنید، باید خود را سازگار کنید.»
در اتاق هیأت مدیره باشگاه کاشیما آنتلرز، خاطرات را میتوان در هر گوشه یافت.
عکسها، هدایا، یادگاریها و پرچمهای بسیاری روی دیوارهای این اتاق نصب شده است. دیوارها تقریباً پر شدهاند اما روی بخشی از یک دیوار، یک بازیکن جای کافی برای درخشیدن دارد. او همیشه فرصت درخشش داشته است. بالای پرچم فلامنگو، تصویری از پسر کاشیما نقش بسته است.
این اسطوره برزیلی در سال ۱۹۹۱ برای نخستین بار به ژاپن آمد. او سپس بهعنوان مدیر فنی و بعد مدیر عمومی به این کشور برگشت. زیکو در این میان به ازبکستان، ترکیه، روسیه، یونان، عراق، هند و قطر هم رفت.
اما او انگار ژاپن را هرگز ترک نکرده باشد. او چهار سال مربی تیم ملی ژاپن بود و حالا مجسمه او را ساختهاند و یک میدان هم در کاشیما به نام اوست.
او در هنگام ورود به خاور دور، وظیفه این را داشت که فوتبال این کشور را بهروز کند. او میگوید: «آنها میخواستند حرفهای باشند اما نمیدانستند چطور باید این کار را انجام دهند.»
هیچ باشگاهی به اندازه کاشیما آنتلرز از حضور زیکو متحول نشد. آنها از سال ۱۹۹۶ تاکنون توانستهاند ۲۰ قهرمانی کسب کنند و موفقترین باشگاه ژاپن شوند. این برای شهری کوچک با ۶۷هزار نفر جمعیت بد نیست.
زیکو سال گذشته برگشت تا برای دومین بار مدیر فنی تیم شود. این آخرین فصل کتاب زندگی او است اما کار او هنوز تمام نشده است.
حسرتها
زیکو پس از پنج دهه کار در فوتبال، تنها چند حسرت دارد. او میگوید: «دو حادثه در زندگیام هست که کاش به شکل دیگری رقم میخورد. یکی مربوط به زمانی میشود که یوهان کرویف را در یک هواپیما دیدم. من دیدم که او آنجا نشسته اما خجالت کشیدم به سمتش بروم و گفتم بهتر است که مزاحمش نشوم. من هیچ عکسی با او نگرفتم و چند سال بعد او درگذشت.»
اما حسرت دوم او میتواند برطرف شود: «زمانی که در تلویزیون کار میکردم، یک بار به هتلی رفتم و دیدم که یورگن کلوپ دارد میآید. من زمانی را میگویم که در بوروسیا دورتموند بودم. او داشت میآمد و من باز هم گفتم بهتر است از او چیزی نپرسم یا اینکه مزاحمش نشوم. من با او عکس نگرفتم. امیدوارم که یک روز بتوانم با او عکس بگیرم.»
بیتردید مربی لیورپول از شنیدن این درخواست خوشحال خواهد شد. هر چه باشد، آرتور آنتونس کوییمبرا، ملقب به زیکو، یکی از بهترین بازیکنان تاریخ فوتبال است.
او حالا ۶۶ سال دارد و موهایی که برایش لقب «خروس» را آورده بود، حالا ریخته و خاکستری شده. او زمانی لاغر بود اما حالا چاق شده است. با این حال، ستاره زیکو همچنان میدرخشد. کمتر بازیکنی توانسته مانند او در تمامی نقاط جهان شور و شوق برانگیزد. کمتر کسی توانسته به تکنیک و ظرافت این بازیکن شماره ۱۰ برسد.
زیبایی حتی در نقص هم وجود دارد. زیکو که متخصص ضربات شروع مجدد بود و ۷۱ بازی ملی برای برزیل انجام داد، در سه مرتبه دستش از رسیدن به بزرگترین جام فوتبال کوتاه ماند.
تجربه جام جهانی
در جام جهانی ۱۹۸۶، او همچنان از مصدومیت رنج میبرد و یک پنالتی را در دیدار یکچهارم نهایی برابر فرانسه از دست داد. چهار سال پیش از آن، تیم اسطورهای برزیل که قلب جهانیان را تسخیر کرده بود، با هتتریک پائولو روسی شکست خورد. زیکو که پیراهن شماره ۱۰ را از پله گرفته بود، میگوید: «چیزی که آن جام نشان داد این بود که مهمترین چیز فوتبال بازی کردن نیست، بلکه نتیجه است. فقط اگر شما برنده باشید، اوضاع به سود شما است. هنوز هم همین است. به همین دلیل است که گفتم فوتبال مرده است. حالا هم همین نظر را دارم.»
رابطه او با جام جهانی از همان ابتدا بد بود. زیکو در سال ۱۹۷۸ نخستین بازی خود در جام جهانی را برابر سوئد انجام داد. او روی یک کرنر توپ را در حالی با سر وارد دروازه حریف کرد که تنها شش ثانیه از پایان ۴۵ دقیقه اول گذشته بود. کلایو توماس، داور مسابقه بلافاصله بعد از ارسال ضربه کرنر سوت زده بود و به این ترتیب گل زیکو حساب نشد.
زیکو میگوید: «بهتر است که آن ماجرا را به یادم نیاورید! زمانی که کرنر را گرفتیم، او به پیش دروازهبان سوئد رفت و با او حرف زد. امیدوارم یک روز یک نفر بگوید که او چه گفت. اگر گل صحیح اعلام میشد، ما دو بر یک میبردیم و در گروهمان اول میشدیم. در این صورت مقابل آرژانتین بازی نمیکردیم و احتمالاً تاریخ فوتبال و تاریخ جام جهانی متفاوت میشد.»
برزیل با مساوی مقابل سوئد نتوانست در گروهش اول شود. آن جام جهانی به این ترتیب بود که هشت تیم صعودکرده به دور دوم، در دو گروه چهارتیمی قرار میگرفتند و تیمهای اول دو گروه به فینال میرسیدند و دو تیم دوم هم بازی ردهبندی را برگزار میکردند. برزیل در گروه آرژانتین، لهستان و پرو قرار گرفت و در نهایت با تفاضل گل دوم شد و به بازی ردهبندی رفت. گروه دیگر از هلند، ایتالیا، آلمان غربی و اتریش تشکیل شده بود و هلند از آن گروه بهعنوان تیم اول صعود کرد.
باشگاه فلامنگو
او زمانی که ۱۳ سال داشت، به نظر میرسید که به برادرش ادو میپیوندد و به باشگاه آمهریکا ریو میرود اما سلسو گارسیا، دوست دوستش، بازی فوتسال او را از نزدیک دید. زیکو میگوید: «من در خیابانها، در زمینهای فوتبال و گاهی بدون کفش بازی میکردم. زمانی که باران میبارید مادرم میگفت نمیتوانم بیرون بروم. در این مواقع یک توپ کوچک برمیداشتم، آن را به سمت دیوار پرتاب میکردم، و توپ را کنترل میکردم. من تلاش میکردم که توپ را بگیرم. هنگامی که میخوابیدم توپ کنارم بود.»
زیکو در آن هنگام پسرکی لاغر با ۱۴۴ سانتیمتر قد بود و به همین دلیل چند باشگاه او را رد کرده بودند اما گارسیا او را به باشگاه فلامنگو برد. این دو نفر تا زمان مرگ گارسیا دوستان صمیمی هم بودند. گارسیا که روزنامهنگار بود، عاقد مراسم زیکو هم بود. زیکو میگوید: «گاهی که او در رادیو گزارش میکرد، اگر گل میزدم گریه میکرد.»
زیکو در دو دهه آتی، قلب تپنده فلامنگو شد و آنها را به درخشانترین دوره تاریخشان برد. او در ایتالیا و ژاپن هم بازی کرد و در نهایت مربی تیمهایی در سراسر دنیا شد. او حالا به خاور دور برگشته است.
عشق او به شرق آسیا یک دهه پیش از انتقالش به کاشیما شکل گرفت. زیکو بهعنوان کاپیتان تیم فلامنگو را به توکیو برده بود. تیم برزیلی فاتح لیبرتادورس ۱۹۸۱ شده بود و حالا در جام بین قارهای باید با لیورپول باب پیسلی بازی میکرد. کنی دالگلیش و دیگر بازیکنان لیورپول توانسته بودند برای سومین بار در پنج فصل اخیر قهرمان اروپا شوند اما رقیب آنها سلاحی مخفی داشت.
زیکو میگوید: «شاید بزرگترین تفاوت ما این بود که لیورپول اطلاعاتی درباره بازیکنان ما نداشت اما ما همه آنها را میشناختیم. این روزها باشگاهها استعدادیابهای زیادی دارند اما در آن هنگام، خوشبختانه یک کمک مربی داشتیم که تمام فیلمهای لیورپول را تماشا کرده بود و جزییات بازی آنها را میدانست.»
آنها با مطالعه گسترده روی لیورپول به این نتیجه رسیده بودند که چهار مدافع لیورپول فضای زیادی در پشت سرشان خالی میگذارند. زیکو میگوید: «ما داشتیم تمرین میکردیم که پاسهای سریعتری بدهیم، تا بتوانیم توپ را به پشت مدافعان برسانیم.» کارشان هم نتیجه داد. در همان نیمه اول، فلامنگو سه گل زد و بازیکن شماره ۱۰شان دو بار با پاسهای سریعش پشت خط دفاعی لیورپول، باعث شد که نونس گل بزند. زیکو در آن برد سه بر صفر عنوان بهترین بازیکن زمین را کسب کرد. ۳۸ سال بعد از آن، ممکن است دو باشگاه باز هم با هم بازی کنند. این بار احتمالاً آنها در فینال جام باشگاههای جهان در قطر به مصاف هم میروند.
اما اگر فلامنگو بخواهد یک بار دیگر لیورپول را ببرد، تنها با چند نوار ویدیویی نمیتواند این کار را انجام دهد. زیکو میگوید: «یورگن کلوپ جان تازهای به لیورپول بخشیده است. لیورپول پیش از کلوپ را با لیورپول پس از کلوپ نمیتوان مقایسه کرد. اگر فینال بین لیورپول و فلامنگو باشد، این همان چیزی است که طرفداران فوتبال انتظارش را دارند. فشار بالای دو تیم، گذارهای سریع و تلاش همیشگی برای رسیدن به گل. این بازی فوقالعادهای میشود.»
اما برای اسطورهها همیشه اتفاقات عجیبی روی میدهد. در یکی از ماجراهای سورئال فوتبال، تیم گارفورت تاون که در دستههای لیگ انگلیس حضور نداشت، سوکراتس ۵۰ساله را بهعنوان بازیکن جذب کرد. سایمون کلیفورد، رئیس باشگاه در سال ۲۰۰۴ گفت: «ما با کارکا به توافق رسیدهایم و امیدواریم که زیکو هم به تیم ما بیاید.» زیکو تأکید کرد که هرگز قصد نداشته به منطقه یورکشایر برود اما در هر حال او نزدیک بود که به کادر فنی سر الکس فرگوسن در منچستر یونایتد اضافه شود.
او میگوید: «نمیدانم کسی که این پیشنهاد را به من داد واقعاً از طرف فرگوسن بود یا نه اما زمانی که کارلوس کیروش (دستیار فرگوسن) داشت از منچستر میرفت، آنها سراغ من آمدند و پرسیدند که آیا میخواهم کمکمربی فرگوسن باشم یا نه؟ من گفتم بله اما بعد از آن هیچ اتفاقی نیفتاد. پس نمیدانم چه شد!»
زیکو در سال ۲۰۰۸ اعلام کرد که برایش مایه افتخار است که جانشین کوین کیگان، مربی نیوکاسل شود اما این فرصت هم از دست او رفت و او دیگر در انگلیس کار نخواهد کرد. او میگوید: «دیگر مربی هیچ تیمی نخواهم شد. هر کسی زمان خود را دارد و زمان من به سر رسیده است. من انتظار نداشتم که کار خاصی در انگلیس انجام دهم اما مردم انگلیس با من بسیار مهربان بودهاند و به من احترام گذاشتهاند. برای مثال، زمانی که در یک هتل بودم، ریو فردیناند من را دید و گفت: اه، تو اینجایی! و بعد رفتیم و قهوه نوشیدیم. در جام جهانی ۲۰۰۲ در ژاپن هم برزیل با بلژیک بازی داشت و بین دو نیمه، کل تیم انگلیس آمدند تا عکس بگیرند. ما با هم صحبت کردیم. به آنها گفتم: تماشای بازی یادتان نرود!» این نشان میدهد که آنها چقدر زیکو را دوست داشتهاند.
طرفداران فوتبال لقبهای بسیاری برای او در نظر گرفتهاند. لقب زیکو که در خانواده او شکل گرفت، و او با القاب «او گالینیو» (خروس کوچک به پرتغالی) و «کرال آرتور» (پادشاه آرتور به ترکی) شناخته میشود. در ژاپن هم به او لقب «خدایگان فوتبال» دادهاند. یک لقب هم هست که او دوست ندارد: «پله سفید». او میگوید: «نه، نه، نه چون وقتی خدا پله را آفرید، همه استعدادها را به پله داد. بقیه افراد دیگری هستند اما پله پله است.
او کاملاً متفاوت است.»
فوتبال برزیل تغییرات بسیاری داشته است. او میگوید: «اگر چهره بازیکنان فلامنگو را ببینید، متوجه میشوید که آنها از بازی کردن بسیار خوشحالند. اگر تیم ملی را ببینید، بازیکنان انگار تنش زیادی را تجربه میکنند. انگار دارند تنها وظیفهشان را انجام میدهند. امیدوارم که فوتبال برزیل بیدار شود و آینده جدیدی را شکل دهد.» پیروزی فلامنگو در قطر میتواند به این آینده کمک کند، هرچند که احتمالاً باعث میشود زیکو دیگر نتواند با کلوپ عکس بگیرد.
- 17
- 5