مهمترین تصویر از بهزاد غلامپور در چند سال اخیر نه روی زمین که روی دوش علی دایی ثبت شده است. او بعد از هر بار گلزنی تیمش از پشت سر چنان روی دوش علی دایی میجهد که خود شهریار هم غافلگیر میشود. او بهعنوان مربی دروازهبانها کار میکند اما تصویر کمی دورتر بیشتر ما برمیگردد به آن نمایش شگفتانگیز و ناامیدکننده در مقدماتی جهام جهانی ۱۹۹۴.
تیم ملی ایران با مربیگری علی پروین و انبوهی بازیکن با استعداد با اشتباهات باورنکردنی بهزاد غلامپور که جانشین عابدزاده شده بود، متلاشی شد. او گلهایی دریافت کرد که بعد از نزدیک به ۲۵ سال هنوز هم دیدنشان آدم را به سمت بلعیدن قرص استامینوفنکدئین هل میدهد. غلامپور دروازهبان کوچکی نبود. درون دروازه پاس چنان چالاک میدرخشید که گل زدن به او برای همه آرزو شده بود. شاید اگر کس دیگری جای او در ۵ بازی ۱۲ گل فاجعهبار میخورد به تبانی متهم میشد اما کسی در صداقت، شرافت و بیغل و غش بودن دروازهبان مسجدسلیمانی فوتبال ایران تردید نکرد. او چهار سال بعد با نمایشی درخشان در بازیهای آسیایی بانکوک مدال طلا را به گردن آویخت تا اندکی آن تصویر دردآلود را ترمیم کند.
دروازهبان کمحرف پیشین و مربی این روزها، تا مدتها نگفت که رنج بزرگ زندگیاش نه یادآوری گلهای بدی که در دوران حرفهای دریافت کرد (از جمله یک گل از میانه میدان از علی کریمی در دیدار پرسپولیس- سایپا) که عذاب دیدن جدال پسرش سیاوش با سرطان است. دردش را به کسی نمیگفت و ما میخندیدیم به یورش بردنش به علی دایی. او سکوت میکرد و بسیاری از ما ریسه میرفتیم به غافلگیر شدن دایی. برایش جوک ساختیم، در شبکههای اجتماعی دستش انداختیم و... تا اینکه غلامپور حرف زد. اشک ریخت. پول نخواست. دعا و همدلی خواست برای نجات پسری که داشت شجاعانه با بیماری میجنگید. تکههای پازل اندک اندک جور شد. علی دایی هم سکوت کرد و نگفت ولی راز از پرده بیرون افتاد که در همه این روزها و ماهها و سالها، دایی شانه به شانه بهزاد غلامپور ایستاده بود، در رنجی که میکشید تنهایش نگذاشت و حق «رفیق بودن» را خوب ادا کرد. آن شریک شدن شادی هم نشانهای بود از ارادتی دو سویه.
بهزاد غلامپور بختیاری است. از دیار مردم نجیب و اصیلی که زخم شان را جار نمیزنند، خم نمیشوند، اهل تملق نیستند، رنج میکشند اما تسلیم نمیشوند. او و علی دایی در روزهای قحط رفاقت، در روزگار دور زدن و تنها گذاشتن رفیق، در روزگار «تا ببینیم کی بیشتر پول میده» پا به پای هم ماندند تا امروز. شاید برای همین «سرطان» کم آورد و «سیاوش غلامپور» از آتش این بیماری رستگار و سربلند بیرون آمد. خدا را شکر.
احسان محمدی
- 12
- 5