در مطالب قبلی اشاره كرديم كه يكي از نداشتههاي ما در روسيه، نبود يك ژنرال در تيم ملي ايران بود. كسي كه دستور حمله و فرمان دفاع صادر كند، ريتم بازي دستش باشد و بتواند آن را عوض كند. اما يكي ديگر از كمبودهاي تيم ملي در جام جهاني ٢٠١٨ كه در تيم ما مشهود بود، نداشتن يك كاپيتان بود. ما آمار بيشترين كاپيتان را در سه بازي دور گروهي با پنج كاپيتان به ثبت رسانديم. اين تعداد بالاي جابهجايي بازوبند كاپيتاني به اين معناست كه در واقع ما شخص خاصي به اسم كاپيتان در تيم نداشتيم. خيلي مواقع شرح وظايف كاپيتان همپوشاني دارد با شرح وظايف ژنرال. اما الزاما ژنرال و كاپيتان يك نفر نيستند.
مثلا در جام جهاني ٢٠٠٦، كاناوارو كاپيتان تيم بود، اما ژنرال لاجورديپوشان كسي نبود جز آندره پيرلو. ما در بازي اول مقابل مراكش از مسعود شجاعي به عنوان با تجربهترين بازيكن تيم ملي در نقش كاپيتان استفاده كرديم. كسي كه سابقه حضور در دو دوره جام جهاني را داشت و حضورش در روسيه سومين تجربه او در جام جهاني را رقم ميزد.
كاپيتان مسعود اگرچه در خارج زمين به عنوان يك منتقد وضع موجود طرفداران زيادي پيدا كرده، اما در زمين مسابقه نتوانسته آن چنان كه بايد و شايد حوزه نفوذ زياد و تاثيرگذاري بالا بين بازيكنان داشته باشد. كافي است او را با كاپيتانهاي سابق تيم ملي مثل علي پروين، احمدرضا عابدزاده، علي دايي يا حتي جواد نكونام مقايسه كنيم تا متوجه شويم كه مسعود شجاعي فاقد آن اتوريته لازم براي رهبري بازيكنان است. ضمن اينكه ثابت نبودن جايگاه او در تيم ملي را هم بايد به دلائل نرسيدن شجاعي به وضعيت مطلوب در كاپيتاني اضافه كرد.
كاپيتاني كه در اواسط نيمه دوم بازي اول تعويض ميشود و در دو بازي بعدي اصلا به كار گرفته نميشود، نميتواند ادعاي كاپيتاني تيم را داشته باشد. بعد از شجاعي نوبت به احسان حاجصفي رسيد. بعد از احسان نوبت به عليرضا جهانبخش و بعدش اميد ابراهيمي و بعد از او كريم انصاريفرد، هر كدام يك بار كاپيتاني تيم ملي در جام جهاني را مزمزه كردند. مزمزه از اين جهت كه مثلا اميد ابراهيمي فقط چند دقيقه كاپيتان تيم ملي بود، يا انصاريفرد در چند دقيقه آخر بازي با پرتغال بازوبند را به بازو داشت. همه اينها نشان ميدهد كه كاپيتاني تيم ملي يك مساله كاملا فرماليته بوده و صرفا دلالت بر رعايت قواعد مرسوم داشته.
بالاخره يك نفر بايد در زمين صاحب بازوبند باشد. اين فرماليته بودن آنقدر توي چشم بود كه در هيچ يك از صحنههايي كه ما نياز به اعلام حضور كاپيتان به عنوان پاياندهنده بحثها و درگيريهاي احتمالي بين بازيكنان را داشتيم، خبري از كاپيتان نبود يا اگر بود حرفش برو نداشت.
مثل صحنه درگيري بيرانوند با سعيد عزتاللهي در بازي با پرتغال. اما شايد پرسيده شود كه چه لزومي به حضور يك كاپيتان مقتدر در زمين بازي هست؟ چرا بايد يك نفر باشد كه همه از او حرف شنوي داشته باشند؟ به جاي پاسخدهي به اين سوال بهتر است برگرديم به زمين فوتبال و ببينيم تيمهاي موفق در ادوار جام جهاني يا ردههاي باشگاهي آيا بدون يك كاپيتان مقتدر توانستهاند به موفقيت چشمگيري دست پيدا كنند يا نه؟ كاپيتان دونگا در جام جهاني ١٩٩٤ و ١٩٩٨. كاناوارو در جام جهاني ٢٠٠٦. فيليپ لام در تيم ملي آلمان ٢٠١٤. تيم فاتح جام جهاني.
دشان در فرانسه قهرمان جام جهاني ٩٨ و يورو ٢٠٠٠. كارلوس پويول تيم بارسلونا. جرارد در تيم ليورپول. خاوير زانتي در اينتر. و كلي مثال ديگر كه نشان ميدهد انتخاب كاپيتانها به هيچ عنوان از روي رفع تكليف نيست. همچنين نشان ميدهد كه كاپيتانها از جمع بازيكناني برگزيده نميشوند كه ممكن است روزي باشند و روزي نباشند. وجود يك كاپيتان مقتدر الزاما به معناي موفقيت يك تيم نيست، اما تيمي كه موفق ميشود الزاما يك كاپيتان مقتدر داشته.
در واقع ميتوان گفت وجود يك كاپيتان تاثيرگذار شرط لازم موفقيت است، اما كافي نيست. البته عدهاي از كارشناسان اين حجم از كاپيتان در تيم ملي را در راستاي همان يكدست كردن تيم توسط كيروش عنوان ميكنند.اينكه كيروش دوست ندارد بازيكني باشد كه اقتدارش را خدشهدار كند. ادعايي كه قابل بحث است و ميتوان در موردش صحبت كرد. جام جهاني به پايان رسيده و ما ميتوانيم با نگاهي دقيقتر در مورد اتفاقات روسيه حرف بزنيم و سعي كنيم كاستيهاي تيم را تا قبل از جام ملتها برطرف كنيم. در مطالب بعدي به ساير كمبودهاي تيم ملي خواهيم پرداخت.
- 20
- 7