زلزله سال ۶۹ برای همه مردم ایران با فوتبال گره خورده است. ساعت از ۱۲ شب گذشته بود و بیشتر مردم ایران پای تماشای مسابقه برزیل و اسکاتلند در جام جهانی ۹۰ ایتالیا نشسته بودند. اما برخلاف بیشتر مردم دنیا، هیچ کدام از مردم شهر رودبار فرصت تماشای گل دقیقه ۸۰ مولر را پیدا نکردند. چند دقیقه قبل از گل برزیل، زلزله ای هفت ریشتری رودبار را لرزاند؛ زلزله ای که فقط ۶۰ ثانیه طول کشید اما مردم رودبار را سال ها عقب انداخت.
سال ها بعد از آن روزهای تلخ سال ۱۳۶۹، حالا رودباری ها وقتی پسری را با شماره ۶۹ در سمت چپ پرسپولیس می بینند، حظ می کنند؛ پسری که شماره پیراهنش را به یاد سال آن زلزله بزرگ انتخاب کرده تا ثابت کند می توان از بین خرابه ها بالا آمد و زندگی کرد. می شود تلخی آن روزها را با شیرینی دوبیتی هایی که می گوید، شیرین کرد. شایان مصلح، اولین نمونه از نسل فرزندانی است که بین آوارهای زلزله رودبار بزرگ شدند و زندگی کردند و حالا می خواهند از اعتبار شهرشان دفاع کنند.
داستان پیراهن شماره ۶۹ پرسپولیس را که تنت کرده ای، خیلی ها نمی دانند؟
من فقط چند روز بعد از سالگرد زلزله رودبار در سال ۱۳۶۹ به دنیا آمدم. زلزله ای که تاریخ شهر من به دو دوره بعد و قبل از آن تقسیم می شود. خانواده ما شاهد خراب شدن زندگی و خانه شان بودند و فضای عجیبی در شهر وجود داشت. با این که چند سال بعد از زلزله به دنیا آمدم اما همیشه خاطرات تلخی از آن روزها برایم تعریف می کنند. برای همین هم شماره پیراهن ۶۹ را پوشیدم تا همیشه یادم بماند خانواده مان از روزهای تلخ زلزله به این روزهای خوب رسیدند.
رودبار حتی یک زمین فوتبال و چمن مناسب ندارد. شاید مصلح چطور از شهری مثل رودبار به سطح اول فوتبال ایران رسید؟
بهتر است بگویید رودبار از بعد از زلزله سال ۶۹، دیگر زمین فوتبال و زمین چمن نداشت. با این که خیلی عشق فوتبال بودم اما مجبور شدم بروم فوتسال بازی کنم. از هفت تا چهارده سالگی فوتسال بازی کردم و بعد یکی از رفقایم خبر داد که پگاه گیلان بازیکن تستی می گیرد. دو ماه آن جا تمرین کردم اما قبولم نکردند و باز برگشتم فوتسال اما خدا را شکر. الان که به آن وقت ها فکر می کنم، می بینم همین که این قدر راحت با توپ کار می کنم و تکنیک بدی ندارم، حاصل همان روزهای سخت فوتسال بود که آن زمان حکمتی داشت و من نمی فهمیدم.
همان روزها بود که سر از تمرین استقلال درآوردید؟
دوم راهنمایی بودم که خبر دادند استقلال تهران تست می گیرد. تنها سوار اتوبوس شدم و آمدم تهران تا در تست پایه های استقلال شرکت کنم اما با این که آگهی شان دقیقا همین بود، گفتند ما مدرسه فوتبال زده ایم. بعد قول دادند اگر خودت را نشان دهی، حتما به باشگاه های حرفه ای برای قرارداد، معرفی ات می کنیم. خلاصه ۷۰- ۶۰ هزار تومان دادم و در کلاس استقلال شرکت کردم. در کلاس همه مربیان می گفتند شایان از همه تیم یک سر و گردن بالاتر است. اما برخلاف قولی که اولش دادند، نه من و نه هیچ کدام از بچه های دیگر را به تیم فوتبالی معرفی نکردند. خلاصه دوباره برگشتم به رودبار و فوتسال.
پس چطور برگشتی استقلال و با پایه های استقلال قرارداد بستی؟
چند سال بعد رفتم آکادمی استقلال و تست دادم و قبولم کردند. با این که تیم خوابگاه داشت اما مادرم تنهایم نگذاشت و لوازم خانه را جمع کرد و همراه من به تهران آمد. سه سال در استقلال بودم. سال اول یک میلیون قرارداد بستم، سال دوم یک میلیون ۲۵۰ هزار تومان و سال آخر ۱.۵ میلیون تومان اما سر جمع ۵۰۰ هزار تومان هم نگرفتم.
از همان روزها نسبت به دیگر بازیکنان همسن و سالت متفاوت بودی و سراغ تحصیل هم رفتی و حتی شاعر هم شدی؟
اصرارهای مادرم باعث شد هیچ وقت درس خواندن را رها نکنم. بعد از دیپلم، کنکور در رشته مدیریت صنعتی قبول شدم و رفتم دانشگاه. بعد هم به ادبیات علاقه مند شدم و برای دل خودم شعر می گویم. اما کاش خدا به آدم ظرفیت بدهد و تصور نکند الان قطب ادبیات دنیای شاعری شده است. متاسفانه این فضا بین شاعرها هست که تا یک مجموعه شعر چاپ می کنند، فکر می کنند بهتر از آن ها در این عرصه وجود ندارد.
انگار همه چیز درباره تو عجیب و غریب است. از دغدغه هایت تا مدل مصدوم شدن. بازیکنی که به خاطر یک لیوان چای مصدوم می شود؟
راستش خودم هم مانده ام که نزدیک مهم ترین مسابقه سال های اخیر پرسپولیس، این چه مدل مصدومیتی بود که درگیرم کرد. لیوان چای از دستم سُر خورد و ریخت روی پایم. آن قدر بد پایم سوخت که کارم به پانسمان و سوختگی شدید رسید. دعا کنید به بازی الهلال برسم.
این مدل مصدوم شدن برای بازیکنی که می دانیم خیلی سختی کشیده تا به این جا برسد، عجیب بود. شایان مصلح دو سال پیش در لیگ دسته دوم لیگ آزادگان فوتبال بازی می کرد و الان باید دعا کنیم که به مسابقه حساس نیمه نهایی مقابل الهلال برسد. این خودش یک جورهایی عاقبت به خیری است؟
واقعا لطف خدا بود. دو سال پیش که از لیگ دو به دسته اول صعود کردیم، شبیه یک معجزه بود. سالی که من در لیگ دو بازی می کردم، قراردادم ۱۰ میلیون تومان بود که آخر فصل فقط دو میلیون تومانش پرداخت شد. یک سال بازی کردم و فقط دو میلیون تومان دستم را گرفت. به خدا اگر در همان شهرستان خودمان کارگری می کردم، پول بیشتری در می آوردم.
سال بعد که به لیگ برتر رسیدیم، بودجه تیم دو میلیارد تومان بود که باز هم قرارداد خیلی از ما کامل پرداخت نشد. اما قسم خورده بودیم که به خاطر مردم رشت به لیگ برتر برسیم. اسم باشگاه را گذاشته بودیم؛ «سپیدرود؛ بدون پول».
شعری هم برای صعود سپیدرود به لیگ برتر سرودی؟
اصولا من برای فوتبال نمی توانم شعر بگویم. همان روزی که سپیدرود لیگ برتری شد، یکی از خبرنگاران گفت فی البداهه برای این صعود شعر بگو که گفتم الان شعرم نمی آید و فقط سپیدرود قهرمان می شه را برای بچه ها خواندم.
آن قدر در سپیدرود چشمگیر بودی که چشم پرسپولیس تو را بگیرد. باورش سخت است که ظرف چند سال از لیگ دسته دوم به مهم ترین باشگاه ایران برسید؟
محمد انصاری جزء رفقای خوبم است و با هم رابطه داریم. درباره آمدن به پرسپولیس هم همه چیز را به من گفت. محمد آن قدر رفیق خوبی است که با وجودی که دقیقا در پست او فوتبال بازی می کنم و جایش را تنگ کرده ام، کلی مشاوره داد که به پرسپولیس بیایم و گفت انتخاب پرسپولیس، فوتبالت را زیر و رو می کند. من همیشه یک شعار در زندگی ام دارم: «الخیر فی ماوقع». همین را گفتم و راهی پرسپولیس شدم.
الان از انتخاب پرسپولیس راضی هستی، بیشتر مسابقات را نیمکت نشین هستی و فرصت بازی پیدا نمی کنی؟
یک تصور دیگر از پرسپولیس داشتم. فکر می کردم من شهرستانی به پرسپولیس آمده ام و حتما در پرسپولیس هم یک باند مخوفی وجود دارد و تحویلم نمی گیرند اما در پرسپولیس خبری از باندبازی نبود و خیلی روابط بچه ها صمیمی است. اگر هم ذخیره شده ام، نیمکت نشین بهترین بازیکنان ایران هستم و باور دارم که در این باشگاه باز هم رشد می کنم.
الان هم می گویند تو و محمد انصاری سمت چپ پرسپولیس هیئت می زنید؟
در پرسپولیس آنقدر فضای تمرینات خودمانی و باحال است که بچه ها شوخی می کنند. در سپیدرود بچه ها صدایم می کردند کربلایی شایان. خودم هم راضی بودم و می گفتم به من بگویید کربلایی شایان ولی الان پرسپولیسی ها صدایم می کنند حاج شایان. این ها نمک تمرین است. آن اوایل هم مربی تیم به ام می گفت «شایان سرخپوست.»
سرخپوست دیگر چرا؟
مربی ام در تیم های پایه می گفت تو شایان هستی؛ یعنی جزء قبیله سرخپوست های شایان آمریکا هستی. پس باید مثل یک سرخپوست توی زمین بازی کنی و بجنگی. (می خندد)
سرخپوست ها که این قدر نمی خندند؟
این را همه به من می گویند و حتی سر به سرم می گذارند که شایان حتی موقع پریدن از موانع تمرینی هم می خندد. خب خدا را شکر که هر کسی یک جوری است و خدا هم هدیه خنده را روی صورت من گذاشته است.
تو واقعا اولین شاعر فوتبال ایران هستی، این را می دانستی؟
از هفت سال پیش بود که حس کرم استعداد شعر گفتن دارم. بعد دست به قلم شدم و شعر گفتم و قصد داشتم همین تابستان کتاب شعرم را چاپ کنم که سرشلوغی بازی های پرسپولیس اجازه ندارد. اما تا سال بعد حتما این کار را می کنم.
نه رشته ای که انتخاب کردی به شعر گفتن می خورد، نه شغلی که داری؟
آره خب، مهندسی صنایع واقعا ربطی به ادبیات ندارد. فوتبال هم همین طور. فوتبال با جسم من کار دارد و شعر با روحم. خدا همه این ها را در وجود ما گذاشته؛ فقط باید کشف و استخراجش کنیم.
در شعر گفتن از کسی هم پیروی می کنی؟
ایده خاصی برای پیروی کردن از بقیه ندارم و ترجیح می دهم خودم باشم اما اگر منظورتان ارادت به شاعر خاصی است، علاقه عجیبی به حضرت سعدی دارم.
شایان مصلح شعر می گوید، مداحی می کند، به بچه های کار و جام پرشین لیگ سر می زند و البته فوتبال هم بازی می کند؟ کدام این ها برایت مهم تر است؟
همه این ها با هم شایان مصلح را می سازد. آدم های تک بعدی هیچ وقت عظمت دنیا را درک نمی کنند. این جزییات است که شخصیت ما را می سازد و شایان مصلح هم با همین قصه هایش تبدیل به آدم امروز شده است.
تیتری که خودت دوست داری به شایان مصلح بدهی؟
شاعری که تکل می زند.
بگذار مصاحبه را با یک مشاعره تمام کنیم. دال بده...
در شهر ما زا بس که خاطرخواه داری من شک ندارم نسبتی با ماه داری/ با تیغ ابرو می کُشی از خلق و بر لب هنگام کشتن ذکر بسم الله داری!
برخلاف بیشتر بازیکنان فوتبال ایران که اهل شوآف و نمایش هستند، شایان مصلح یکی از معدود آدم هایی است که اهل نمایش و اغراق نیست و همین حال آدم را خوب می کند.
محرم هم که آغاز شده و حتما سرت این روزها خیلی شلوغ است؟
از کودکی تفریحمان این بود که با چادر نماز مادرم تکیه کوچک برپا کنم و می رفتم تویش و نوحه خانی می کردم. عاشق امام حسین (ع) بودم و هنوز هم این عشق را حفظ کرده ام. من جزء ان هایی ام که اعتقاد دارم هرچه در زندگی دارم، متعلق به امام حسین (ع) و دیگر امامان معصوم است.
این اولین سالی است که در ایام محرم در تهران زندگی می کنی. برنامه ات برای دهه محرم چیست؟
خیلی از بزرگان و مداحان معروف به من لطف داشته اند و من را به مراسم شان دعوت کرده اند. اما هنوز تصمیم نگرفته ام به کدام هیئت بروم اما هر جایی بروم، مطمئن باشید محرم مداحی خواهم کرد.
این عشق به اهل بیت (ع) از کجا آمد؟
سه سالم بود که پدرم فوت کرد و از بچگی خیلی با مصیبت حضرت رقیه (س) همذات پنداری می کردم که در سه سالگی پدرشان امام جسین (ع) را از دست داده بودند و این خیلی به من قوت قلب می داد و هنوز هم از ایشان می خواهم که شفاعت من را بکنند و گره از زندگی ام باز کنند.
در ایام محرم هم برای حضرت رقیه (س) مداحی می کنی؟
چون با ایشان خیلی همذات پنداری می کنم بیشتر نوحه هایم را در مدح ایشان می خوانم. با این که از ده- دوازده سالگی در هیئت های مختلف مداحی می کنم اما چند سالی هم هست که شعرهای مداحی ها را خودم می گویم و حس خوبی از این کار دارم.
ویدئوی تبریک عید غدیر خم گادوین منشأ و مارکو هم کار تو بود؟
بله، ایده جالبی بود و از مارکو، بدنساز پرسپولیس خواهش کردیم عید غدیر خم را تبریک بگوید و منشأ هم همین طور. کار خوبی شد و آن ها هم خیلی پایه بودند.
یکی از اشعار آیینی ات را که در تنهایی برای خودت زمزمه می کنی؟
اگرچه مادرمان فاطمه نظر کرده/ به دانه دانه برنجی که داخل ظرف است/ برای خوردن نذری نمی روم هیئت/ سر شکسته من خود گواه این حرف است/ چقدر طعنه و دشنام و حرف نامربوط چقدر تهمت این که شما ریاکارید؟/ به جز خدا احدی لایق قضاوت نیست/ دو ماه از سر ما کاش دست بردارید
- 14
- 5